سلگی هرگز نمیمیرد
نویسنده : حسین قدیانی
«نستعلیق» نام زیباترین خط زبان شیرین فارسی است که در ذات خود غمی نهفته دارد، رنجی مستتر دارد، دلی شکسته دارد. نستعلیق نگین عقیق انگشتر فارسی است که #حسن و #حزن را با هم دارد. دقیق شو در بهار! هم قصهی زندگی است، هم غصهی جنگ! کی وا شود غنچه، تا ساعتها نگرید؟! نوزاد اشک میخواهد برای تولد! برای زندگی، جنگ باید کرد! دستوپا باید زد! و نستعلیق بهار خطوط فارسی است! فارسی را اگر ببری در قالب موسیقی، لاجرم باید خط ملیح #نستعلیق را انتخاب کنی! خط همزمان جنگ و زندگی! خط همراستای حماسه و حادثه! خطی که آهنگ دارد، روان است، حرکت میکند، برکت میدهد و دل میبرد. انگار نشسته روی ریل، قطار نقطههایش، حرفهایش، کلمههایش، جملههایش و میرود به جنوب، به جنون، به جزیره. نستعلیق برای قدم برداشتن، پا نمیخواهد؛ قلم میخواهد. عشق است سیاهمشق! برای پاسداشت سپیدقدمان، سیاهقلمان را خبر کنید! این چشم متصل به چشمهی نور است و داستان مردی از مردان هور است؛ هورالعظیم... صدقالله العلی العظیم... تلاوت تمام! اینک موسم شهادت است! برخیزید! بیایید! حلاوت اینجا به نقطهی اعلی رسیده است! چیزهایی دارم میبینم اینجا! بیا تماشا کن! و به آب بینداز قایق عاشورا را تا از تلاقی امواج دور و نزدیک، خدا برایت نستعلیق عشق بسازد، در خطمقدم اشک! اینجا در بلندای سنگر، خدا از همهجا و از همیشه نزدیکتر است! باز کن بغضت را! گریه کن! هوای خط مجنون، همیشه اردیبهشت است! هان ای هنرمند! با هنرت اردو بزن در بهشت، برای پرستوها! پرستو پنج نقطه ندارد؛ پنج گنج دارد و من به رنج این را دریافتهام! هجرت کن از خود تا خدا و نقطهی اول را با صلوات بر «محمد» ترسیم کن! دومی را با «علی»! سومی را با «فاطمه»! چهارمی را با «حسن»! و پنجمی را با «حسین»! احسنت! حالا بگو؛ یا اباالفضل! ۱۵۲ بار! این یک رمز است! استاد حسام میداند، به جان شهدای پادگان حمید! آخر فرمانده، فرماندهی گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل لشکر ۳۲ انصارالحسین است! خوب حفظ کن این خطوط را در نستعلیق حافظهات! «فرماندهی گردان ۱۵۲ حضرت اباالفضل لشکر ۳۲ انصارالحسین» بالاترین سمت در نظام جمهوری اسلامی است که حتی خامنهای با آن عظمت، طلبهی زیارت اوست:
درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم
لبی تر کرده زان صهبای جام پر فسون من هم
هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران
که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم
آهای بوعلی همدانی! این #قانون به تصویب پرستوها رسیده که #شفا را باید در نسخهای به خط خوش نستعلیق بنویسی! ناز واژهی #میرزا خریدار دارد! آخرش هم هیچ ماشینحسابی حریف درصدهای جانبازیاش نشد! هر خبرنگاری به داشتن شمارهی موبایل وزیری مینازد ولی من خط میرزا را داشتم؛ خطبهخط خطوط آن کتاب جلدآبی که عنوانش نستعلیق محض بود! فرض است بر مراجع که در درس خارج، وارد کنند #میرزا را! فقه هم مثل ولی فقیه، عاشق قایق عاشوراست، اگر پاروزنش #میرزامحمد باشد! بیا تماشا کن! من اینجا چیزهایی میبینم! علقمه زیباست ولی نه اندازهی عباس! س... س... س... سوگند به سین عباس «سلگی هرگز نمیمیرد»! و من کاش میدانستم کدام شب جبهه و در حنابندان کدام عملیات خوشلفظ، عباس «سین» آخر خود را بخشید به سلگی؛ تا میرزامحمد این چنین عطر #سیب بگیرد! بفرما! این هم «عبا»ی عباس روی دوش مردی که یک عمر، نوکر #علمدار بود! باید هم خلوت میشد تشییع پیکرش در نهاوند! مردی که مشایعت #عباس را با خود دارد، چه نیازش هست به ما؟! ما مزاحم میرزا بودیم؛ چه دیروز در جنگل، چه امروز در دریا! لطفا #نقشه را درست ببینید! در شهر #نهاوند دریایی هست پر از ستاره، ستارهایی با خط سرخ نستعلیق که شهید «محسن امیدی» فقط یکیشان است! این دبها همه اکبرند! گاهی به #آسمان نگاه کن! اما با چشم بصیرت! با سرمهی نستعلیق! بیا تماشا کن! من اینجا چیزهایی میبینم؛ قلم آوینی، نفس مسیحایی بروجردی، غیرت متوسلیان، همت همت، چشم چراغچی، قلم آوینی، مغز باقری، قلب چمران، اخلاص باکری، تواضع خرازی، قنوت صیاد، کاوهی خامنهای، معرفت آبشناسان، فتوت هادی، مزهی فلافلهای ذوالفقاری، نگاه حججی، تبسم کاظمی، دانش شهریاری، شهر خرم جهانآرا، دست زحمتکش برونسی، قدم مقدس ورامینی، گلهای چادرنماز مادر شیرودی، دوچرخهی پدر زینالدینها، جمهوری باطراوت مصطفیها، شهیدی به نام نامی طاها، بلندگوی حاجبخشی، مهر خونین کربلا، صدای گرفتهی منصور، ضجههای شیخحسین، دغدغههای دقایقی، پرواز بابایی، خودسازی چیتسازیان، فضائل علی فضلی، همهی آن ۲۳ نفر، ملاصالح آبادان، علمدار مازندران، املاکی گیلان، شقایقهای شرهانی، مقتل شهدای فکه، کانالی به نام کمیل، صدای موتورهزار حاجامینی، آرامش ستاری، مظلومیت حاجیزاده، پلاک پیچک، رایحهی پلارک، سپیدی محاسن حاجحسین همدانی و یک بیسیم همچنان متصل که عجیب حرف دل میزند: «ما ملت شهادتیم»! باید هم بر وزن #دماوند باشد نهاوند، از بس در قله ایستاده است میرزامحمد سلگی! ول کن این صدا و سیما را! کلاس چشمت را پایین نیاور! پایتخت اصلکاری یعنی پای تخت میرزامحمد، آن شب که با حمید حسام رفتیم خانهاش! شگفتا! مقابلم مردی بود که شنیده بودم ۲ پا ندارد ولی حتی عصا هم نداشت! «عباس» نمیگذاشت که میرزا زمین بیفتد! روضهی رضوان علقمه بود، ضربان قلب میرزا! و وقتی که میتپید، با خط نستعلیق #اباالفضل را صدا میزد: «سقای دشت کربلا اباالفضل، دستش شده از تن جدا اباالفضل»! گور پدر #ژورنالیسم که چه حکم میکند! من دلم «ای اهل حرم» میخواهد! و دوست دارم حالا که بحث عموجان شد، فریاد بزنم: «من از دیار حبیبم، غریب افتادم؛ بیا بیا گل نرگس، برس به فریادم!»
***
بزن در مرکب، حضرت خطاط قلمت را و از مردی بنویس که چه در #زندگی و چه در #جنگ جوهر داشت، گوهر داشت. انگار فرزند بلافصل #آدم بود؛ باید هم در #روستا به دنیا میآمد! میرزاها همه از #شهر فراریاند! آپارتمان و ماشین و دود و آهن به مزاج نستعلیق نمیسازد! در خط حماسهساز نستعلیق که باشی، اشعارت هم ساده میشود؛ «ای کاش من هم پرنده بودم»... و #پرنده بال میخواهد، نه پا! آسمان میخواهد، نه زمین! امشب ستارهها را با چشم دل نگاه کن! «شهید میرزامحمد سلگی» عضو کابینهی هیچ دولتی نبود لیکن وزیر علقمه بود به شهادت همهی سرفههایش! او «هیأت ملت» بود! و تا ابد مظهر هیبت این ملت شهیدپرور باقی خواهد ماند! هیهات! «آب هرگز نمیمیرد».
***
ای تاریخ! شاهد باش که در چشم #حق سرمهی نستعلیق کشیدیم: سلگی هرگز نمیمیرد...