دستهايت رهایمان نمیکند
نویسنده : مهدی رمضانی
عجبا! این روزها كه در ميان ما نيستي، سرت از همیشه شلوغتر است! قرار بود قدري آرام بگيري و استراحت کني اما انگار کارت بیشتر شده. شرق و غرب عالم را به هم دوختهاي سردار. همه جا هستي. باید هر چه را كه در این سالها کاشته بودي، برداشت و ذخیره کني برای روزهای آیندهی ما. اين، خاصيت سرباز بودن است. سرباز که باشی، بیشتر از بودن، فکر روزهای نبودنت هستی...
مولایت گواهی داد که کم نگذاشتي و در تمام این سالها و در همهی فرازها و فرودها پاي كار بودي؛ با جسمت، با اندیشهات و افکارت و با آبرو و احساسات و عاطفهات. حالا هم با تقديم جانت، حجت را تمام كردي بر همهی ما...
در آفاق و انفس سير میکني و از هر کسی هر آنچه را كه لازم بداني میگیري؛ فکر میگیري، دست میگیري، حال میگیري، اصلا یقهی روح و روان ما را میگیري و ما را در خلوت دلمان مينشاني. در این چند روز همه را به خط کردي برای ادامهی راهی که به آن یقین داشتي و برایش قسم جلاله میخوردي. حواسمان هست در همین کمتر از یک هفته چقدر مسئله و مشکل را از کشور حل و رفع کردي؟ بهانهی هرکس برای خودش. به انگیزهها هم کاری ندارم ولی این روزها دست حاجقاسم است که دارد کار میکند...
حالا بگویند آزادگیات، وطنپرستیات، غربستیزي و آمریکاستيزيات. یکی غرق درياي جمالت شده و دیگری اسیر بيابان كمالت...
چشمهایت! آه، چشمهایت! کار خیلیها را همین چشمها ساخته. آقا اصلا من یکی که به غیرتم بر خورده؛ مثل مردی که فحش ناموس بشنود و دستش براي انتقام و جواب بسته باشد، يا مثل جوانی که بزرگش را پيش چشمش بزنند و او فقط بتواند نگاه کند. آه كه چه کشید حسن مجتبی در کوچه! چه كشيد علي مرتضي! چه كشيد زينب كبري! حواسمان هست چقدر تاریخ و روضه را یک تنه به تصویر کشیدي؛ چقدر مفهوم را مجسم کردي؛ چه برکتی در وجودت بود سردار...
‹فهم و شرح و بيان تو کار امثال من نیست. کار بزرگان است. من هنر کنم فقط خوب تماشا کنم تو را و این رؤیای تلخ و شیرین را خوب ببینم و خوب بشنوم این حجت بالغهی الهي زمان را. بله! حجت الهی. اصلا نماد وحدت، تجلي مهر، فرماندهی مقتدر، مرد خداترس، نماد امنیت، دنیاگریز، سادهزیست، دلسوز، جانسوز، جگرسوز...
چه کردي با بودنت و چه نکردی با رفتنت! من ولي مست رقص دستهایت شدهام که دارد عالم را جابهجا میکند؛ مست رقص آن دستهاي بریده، آن دستهاي اباالفضلی؛ دستهاي مردي كه اول چشمهایش را گرفتند و بعد دستهایش را...
اين روزها چقدر اين جملات را با صداي آويني بيشتر دوست دارم: «وقتی مؤمنین بر محور ولایت اجتماع کنند، به آنچنان منبعی عظیم از قدرت دست خواهند یافت که هیچ نیروی دیگری در سراسر جهان با آن یارای رو در رویی ندارد» و چقدر بیشتر هستی این روزها...!
نه! دستهایت رهایمان نمیکند حاج قاسم...
سپهبد سپاه و عبای حضرت ماه
نویسنده : زینب حیدری
توئیت محمدباقر قالیباف از جمله اخبار آرامبخش روزهای اخیر بود که حکایت از عشقی ماندگار داشت، عشق یک سردار به سرباز جانفدای خود؛ «حضرت آقا عبای نمازشب خود را دادند تا حاجقاسم را با آن دفن کنند. آقا با این عبا ۱۴ سال نمازشب خواندهاند. این دومین عبای نمازشب آقاست که شهیدی با آن دفن میشود. اولین بار سر شهادت حاجاحمد کاظمی بود». بسیاری با این توئیت، یاد اشکهای فراموشنشدنی سردار سلیمانی و قالیباف در غم جدایی یار دیرینشان، سردار احمد کاظمی افتادند و اینک حاجقاسم هم به حاجاحمد پیوسته است تا پس از ۱۴ سال، باز هم دردانهای این قابلیت را یافته باشد که عبای نمازشب حضرت ماه را با خود ببرد به بلندیهای آسمان! و بهراستی! چه کسی لایقتر از حاجقاسم؟! این همان عبایی است که حتما و قطعا ناظر دعاهای هر شب رهبر معظم برای سردار سلیمانی بوده و تو ببین این حکایت تا کجا عاشقانه بود که آنجور سببساز آن نماز اشکبار در آدینهی فراق شد. کمتر دیده بودیم و گمانم ندیده بودیم چنین نمازی از حضرت آقا، با این حال و با این بغض و با این حس و آنهم در هنگامهای عیان و عمومی! خوشا به حال قاسم و خوشا به حال همهی شهدا و بدا به حال آنان که چون من و ما نصیبی جز رنج ندارند و سهمی جز دوری و تنهایی و جدایی ندارند! جمعهای که برای حاجقاسم بدل به آدینهی وصال شد، الحق آینهی دق ما بود! انگار حتم کرده بودیم سلیمانی را همیشه شهیدی متفاوت با سایر شهدا ببینیم که عوض آسمان، رضایت به زیستن در همین زمین داده است! و چه حتم بیخودی! ندانستیم قدرش را! و نفهمیدیم شمعش را! و نشناختیم شأنش را! و خیلی دیر پروانهاش شدیم! روزی که داشت درون تابوت سهرنگ میرفت و مدام از ما دور و دورتر میشد! خوشا به حالت سردار! ما ماندیم و داغی دیگر و حسرت و حسادتی فزونتر! اقلا گاهی در عالم رؤیا، سراغی از ما فرزندانت، ما دخترانت، ما پسرانت و ما یارانت بگیر و اذن بده شمیمی از عبای ماه به ما زمینگیران این رنجستان درد هم برسد...

راز کاریزمای ژنرال سلیمانی چه بود؟
قاسم، نه حاجقاسم!
قاسم سلیمانی آنچنان بزرگ بود که تا همین چند روز پیش، همه در اشتباهی فاحش و شاید هم عامدانه و البته بیتقصیر «نیروی قدس سپاه» را «سپاه قدس» میخواندند و این یعنی از نظر افکار عمومی، ما ۲ سپاه داشتیم؛ یکی «سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» که پاسدار دستاوردهای داخلی نظام جمهوری اسلامی است و دیگری «سپاه قدس» پاسدار دستاوردهای خارجی نهضت انقلاب اسلامی! هیچ شکی در اخلاص، اخلاق و تقوای مستتر در رفاقت دور و دراز و پر از رمز و راز سردار عزیز جعفری و سردار قاسم سلیمانی وجود نداشت اما خلقالله چنان درگیر کاریزمای قاسم بودند که اولی را «آقاعزیز» اما دومی را «قاسم» میخواندند و نه حتی «حاجقاسم»! این حس رفاقت یا احساس صمیمیت از کجا میآمد که نهتنها پیران، بلکه حتی جوانان هم در گعدههای بین خودشان، آنجا که فیالمثل حرف از مبارزه با داعش میشد، عمدتا به «حاجقاسم»، «قاسم» میگفتند؟! اول متن، نانوشته نوشتم که در عرف عامه، فرماندهی سپاه قدس، نهفقط چیزی کم از فرماندهی سپاه پاسداران نداشت، بلکه حتی مافوق آن تصور میشد! و شاید حکومتیترین و مورد اطمینانترین جای نظام که در آن واحد، هم اذن مبارزه با ابوبکرالبغدادی دارد و هم اجازهی مذاکره با پوتین! اذعان میکنید که در این انگارهی عمومی «سپاه قدس» چیزی بسیار فراتر از شورای نگهبان، مجلس خبرگان، صدا و سیما و روزنامهی کیهان است اما آیا عجیب نیست که فرماندهی این سپاه حتی میان «قشر خاکستری» هم محبوب است؟! واقعا چیست راز اینکه این مرد سوپرحکومتی تا این حد از پنجرهی نگاه مردم، مردمی نیز دیده و خوانده میشود؟! این پارادوکس چگونه در شخصیت قاسم جمع شده که خاکستریها هم او را دوست میدارند؟! بامزه اینجاست؛ اولمخاطب شعار عاری از دقت و شرافت «نه غزه، نه لبنان؛ جانم فدای ایران» علیالقاعده باید ژنرال سلیمانی باشد لیکن همهی ما در سالیان اخیر و بهویژه در روزهای اخیر مکرر در مجازستان و واقعستان به پست جماعتی خوردیم که شاید نظام را خیلی هم قبول نداشته باشند و به طریق اولی مددرسانی به غزه و لبنان را مصداق فلان مثل و بهمان ضربالمثل بخوانند اما همین که حرف از قاسم به میان میآید، سخن بر مدار احترام میگویند؛ «ما همهچیزمان را مدیون این مردیم!» دقت شود! سخن بر سر یک واقعیت است که با شهادت حاجقاسم تشدید هم شد! قطعا حق این نیست که هم شعارهای نادرست و بیریشه سر دهیم و هم در پارادوکسی عجیب مدعی محبت سپهبد سلیمانی شویم ولی سر و کار این متن، نه با حقیقت بلکه با واقعیت است! باری از رهبر انقلاب در خلال یک سخنرانی عمومی شنیدم که بعضیها هنوز هم نسبت به امیرالمؤمنین دل ناصاف دارند اما عجبا! حسینبن علی را صددرصد قبول دارند! در مثل مناقشه نیست! رهبر فرزانه و حکیم انقلاب همهی هستی و عشق حاجقاسم بود ولی آیا در روزهای اخیر نخوردهاید به پست جماعتی که شاید خیلی هم دل صافی با بزرگان نداشته باشند ولی خود را دلداده و مجنون حاجقاسم بدانند و در فراقش و ذیل داغش چونان ابر بهاران بگریند؟! نکتهای را باز کنم؛ بخشی از این رخداد کاملا طبیعی است، چرا که تکالیف متفاوتی روی دوش فرماندهی کل قوا و سردار سلیمانی وجود دارد! حضرتآقا بعضا ناچارند از تدبیر دولتها حمایت یا انتقاد کنند، له یا علیه عناصر سیاسی موضع بگیرند، متذکر قوای سهگانه و حتی آحاد ملت شوند و ورود مستقیم، بیواسطه و عاجلانه به بسیاری از مسائل داشته باشند و این در حالی است که حاجقاسم هرگز لازم نبود اینچنین خودش را در معرض حوادث و اخبار قرار دهد! هنوز هم عصر امام علی علیهالسلام عصر پیچیدگیها و دوران سختخوانیها تفسیر میشود که فیالمثل آیا جناب کمیل عاقبت همانقدر مطلوب بود که حضرت ابوتراب، دعا به آن مهمی را به ایشان تعلیم داد یا همانقدر نامطلوب که آنهمه او را بابت فلان کجکاری و بهمان کمکاری رسما و علنا مؤاخذه کرد؟! این در حالی است که اقلا بعد از واقعهی عاشورای سال ۶۱ قمری، دیگر کاملا سهل بود تشخیص حق از باطل و حسین از یزید! و راز کاریزمای حاجقاسم همین است؛ او در همین عصر آلوده به پیچیدگیهای رنگرنگ و فتنههای رنگارنگ، جامهای بس ساده به تن میکرد؛ جامهی اخلاص، اخلاق، تواضع، فروتنی، جهاد و دستآخر شهادت! او در عصری چون عصر علی و با حکم سیدعلی، مأمور بازی در نقش سیدالشهدا شد و از قضا دقیقا به امر یزید زمان؛ ترامپ قمارباز جرعهنوش بادهی شهادت شد! بگذار اینجور بنویسم؛ حاجقاسم نمیتوانست محبوب نباشد! او بیآنکه خود عمدی در تحققش داشته باشد، متأثر از کارش و نیز کاریزمایش بدل شده بود به نخ تسبیح اتصال دانهها و حبلالمتین اتحاد مهرهها، تا آنحد که جز قلیلی از آدمنمایان عاری از وجدان، همه و همه دوستش میداشتند، ولو غریبهها و بریدهها و بیگانهها! گویی سلیمانی به قول دقیق و عمیق خامنهای حقا یک «شهید زنده» بود که با حکم خدا، مکلف بود چند صباحی عوض آسمان، در زمین سکنی گزیند! بگذریم که خداوند یک هوش و ذکاوت فوقالعاده هم به سردار سپهبد ارزانی کرده بود تا بهعنوان نمونه، از دل جنگ با داعش، عادیترین تصاویر ممکن را از خود مخابره کند! و عمدتا هم با خنده! و غالبا هم بدون بهره از لباس و تجهیزات نظامی! گویی قاسم مشغول قدمزنی در پارک ساعی است، نه تنگنای شامات! او یک صفاولنشین بود ولی حاضر بود برای خبرنگاری که ازدواجش دیر شده بود، حتی خواستگاری هم برود! وسط نماز، از بچهها گل بگیرد! به جای همایشهای سیاسی، به کنگرههای شهدایی برود! دختران و زنان بدحجاب را همچون بچههای خودش بخواند! زبان به تجلیل از هاشمی باز کند! از روحانی و ظریف بابت کارهای نکرده، تشکر کند! سال جدید را در خانهی شهیدان جهانگیری نو کند! و در عین حال، مطیعترین سرباز رهبر باشد و مونس همیشگی بسیجیها و حزباللهیها و خانوادهی شهدا و ایتام مدافعان حرم! او چنان در امور سیاسی زیرک بود که در امور نظامی! تجلیل را از هاشمی میکرد ولی نه هاشمی فتنهی ۸۸ بل همان هاشمی که بهقول رهبر عزیز، بارها تا مرز شهادت رفته بود! او اصولگرا بود اما نه مثل احمد خاتمی و اصلاحطلب بود اما نه مثل محمد خاتمی! او چون یک بندباز ماهر، دقیقا میدانست که چه باید بکند و چه باید بگوید و چطور و با چه لحنی! آیا جز قاسم سلیمانی، کس دیگری هم قادر بود که آن توئیت درشت محسن رضایی را با حفظ احترام برادرمحسن، جمع کند؟! حاجقاسم مظهر اعتدال بود ولی هرگز دچار پوپولیسم نشد، چه اینکه مکرر از سپاه دفاع میکرد و خط میداد که خطی جز خط سیدعلی را نباید پیمود! این همان حرف جناح اصولگراست لیکن حاجقاسم با ادبیات خودش و منش خودش به افراد خیمهی خامنهای میافزود! او سرتاپا نماد بود ولی نمادزده نبود! و شعار میداد ولی شعارزده نبود! او نخواسته بود که همهی هویتش در نقد به عناصر معلومالحال سیاسی خلاصه شود! معالاسف اصولگرایان اینچنین هستند! او نگاه نرم و لین به اقشار خاکستری داشت ولی شگفتا! مشکلش با همین تعابیر بود؛ «قشر خاکستری یعنی چه؟!» قاسم بیرنگ بود و جز رنگ خدا نمیدید
و میانهای با رنگخواهیها و سهمخواهیها و خاصخواهیها نداشت! او در حکومتیترین پست ممکن، مردمیترین سبک زندگی را داشت و هرچه بیشتر روی جلد نیوزویک و تایم میرفت، افتادهحالتر میشد! او را از داخل، حسین شریعتمداری و محمدحسین صفارهرندی و از خارج، مسعود بهنود و عطاءالله مهاجرانی تبلیغ میکردند؛ اولیها به ائتلاف و دومیها به اعتراف اما نه آن و نه آین، موجب لرزش دل سردار نشد! گویی او شهیدی بود حقیقتا! شهیدی که عوض بهشت، در همینجا و میان ما زندگی میکرد! نه! قاسم میان آسمانیها هم محبوب بود! فقط که ما از حاجقاسم سهم نداشتیم! نوبتی هم باشد، نوبت احمد کاظمیها و محسن حججیها بود تا چند صباحی صفا کنند با سلیمانی در آنسوی هستی! اما فقط چند صباحی! خدایا! این زمین خواهد مرد و ما زمینیان خواهیم مرد، اگر سفر سپهبد شهید طولانی شود! قاسم ما را باز هم به ما برگردان! تو میتوانی...
از #خدا طلبکار نیستیم
نویسنده : اکبر شهیدی
اگر چه سیلی حیدری سپاهیان اسلام بر گوش کاخسفید که منجر به سختترین ضربات و دردآورترین تلفات بر پایگاه آمریکایی عینالاسد شد اما اولا هنوز #انتقام_سخت را از یانکیهای گاوچران نگرفتهایم و ثانیا دلمان همچنان داغدار حاجقاسم عزیز است و تو گویی هنوز باور نکردهایم عروجش را! تقصیر خود سردار است! بدعادتمان کرده بود؛ عادت کرده بودیم او همیشه برایمان شهید زنده باشد و صدالبته «زنده» به این معنی که ما نیز زندهایم و الا زندگی رزق همهی شهیدان است! اولین روزهای واقعه با خود میاندیشیدم؛ این دیگر چه امتحانی بود که خدا از ما گرفت اما دیروز و بعد از مرور خاطرهای از دوران جبهه و جنگ حاجقاسم فکر کردم و حتم کردم که لطف الهی تا چقدر شامل حالمان بوده که سلیمانی دوستداشتنی در همان کربلاهای چهار و پنج، ما را تنها نگذاشت و به کاروان شهدا نپیوست! آن خاطرهای که من خواندم و لابد دهها نمونهی دیگرش را شما هم خواندهاید، واقعا جای بهت و تعجب داشت که حاجقاسم چطور و چگونه از دلش زنده بیرون آمد، بدون حتی هیچ زخمی یا اندک جراحتی! از دیماه سال ۶۵ تا دیماه سال ۹۸ یعنی ۳۳ سال تمام، خداوند همچنان سلیمانی را نزد ما زمینیان زمینگیر نگه داشت؛ حال آنکه میتوانست او را هم مثل سردار خوشسیما و خوشخنده و خوشتواضع شرق ابوالخصیب به آسمان ببرد و سلیمانی هم بشود حکایت خرازی! الغرض! مراقب باشیم که شکوهها و گلایههایمان، نه رنگ کفریات به خود بگیرد و نه طعم یأس و نومیدی! اصلا و اساسا آنچه سلیمانی را سلیمانی کرد، همین تسلیم محضش در برابر ذات حق بود و اینکه در مقابل خدا، هیچ جایی برای خود قائل نبود! سلمنا! درد و داغی بس بزرگ در سینه داریم ولی ما همان خدایی را میپرستیم که از کوران شبهای روشن از منور سهراهی شهادت، حاجقاسم را برای ما به مدت ۳۳ سال حفظ کرد و بلاشک هنوز هم الله پاسدار حرمت خون شهیدان، منجمله قاسم سلیمانی است! در همین روزهای گذشته، دهها برکت خون سرخ سلیمانی را مشاهده کردیم و باز هم انشاءالله برکات دیگری در راه است و اینهمه یعنی: ما تازه حاجقاسم را بهدست آوردهایم...
رفراندوم سردار
نویسنده : موسي فقيهحقاني
کاری که خون سردار شهید حاجقاسم سلیمانی با دلها و فکرها و کشورها و شهرها و خیابانها کرد، هزار عملیات او در دوران حیات جسمانیاش نمیتوانست به این صلابت و عظمت انجام دهد. حدود دو سال است ذلتطلبان داخلي و خارجي با طرح و تبليغ رفراندوم، سعی داشتند با رودرروکردن مردم با نظام، کشور را تسلیم دشمن کنند. کلیپ ساختند و با وقاحت گفتند: «کاپیتان داری اشتباه میکنی!» و با بیتدبیری، ماجرای آبان ۹۸ را تلختر از زهر رقم زدند! و بسیاری کجکاریهای دیگر! شاید گمان میکردند دارند به نتیجه میرسند اما ناگهان دشمنی که خداوند عقل او را زایل کرده تا بهدست خود آخرین میخ را بر تابوت استکباری آمریکا بکوبد، دچار اشتباهی بس بزرگ شد و خونهای پاکی را بر زمین ریخت و قاسم سلیمانی «سیدالشهدای جریان مقاومت» را به آرزوي ديرين خويش یعنی «شهادت» رساند. به حمد الهی از لحظه ریخته شدن این خون پاک، برکات آن رخ نمود؛ انسجام ملی در کشور خودمان، انسجام منطقهای جبهه مقاومت، یکپارچگی آزادگان جهان در ضدیت با آمریکا و رستاخيز كمسابقه ملت ايران. یکشنبه در اهواز و مشهد، دوشنبه در تهران و قم و سهشنبه در کرمان رفراندومی برپا شد که از پاسخ نظامی ایران -که انشاءالله بهزودی دنیا شاهد تعدد و تنوع آن خواهد بود- بسیار کوبندهتر بود. عجب برکاتی دارد این خونهای پاک. اینک فرمانده بیدست و در خون غلطیده ما، قدرتش از قبل هم بیشتر شده و جریاناتی که چهل سال است مسیر سازش را دنبال میکنند آن به آن به عقب ميراند. ما وظيفه داريم تا با تأسی به او، نگذاریم جريان خودباخته دوباره مسلط شود. حقیقتا عجب رفراندومی بهپا کرد سردار. باز هم ما را مدیون خود ساخت و حقی بزرگتر از قبل بر ما پیدا کرد. او زنده است و انشاءالله در رکاب مولایمان، حضرت صاحبالزمان رجعت خواهد کرد. آن هنگام، بلاشک ما شاهد هنرنماییهای بزرگتر سردار خواهیم بود. در روز تشييع، حضرت آقا در بدرقه سردار سراسر فخر و عزت سپاه خود بغض کرد و اشک ریخت. این گريه مقتدرانه، به دشمن متذکر شد که در گرفتن انتقام سخت، مصمم هستیم. اتفاقا این اشک معنیدار از هر تهدیدی، قاطعانهتر بود. از سوی دیگر مگر نخواندهایم که «اشداء علی الکفار، رحماء بینهم»؟ قلب عزیز آقا، پر از عشق نسبت به سربازان و ملت خويش است. مگر میشود برای سرداری که به دنبال شهادت میدوید و کفن خود را به امضای مراجع و بزرگان میرساند و چهل سال در راه خدا مجاهدت کرد، دیده را تر نکرد و چشم را بارانی نکرد؟ این قلوب مرده و مسخ شده است که در چنین اتفاقاتی، اشک را بر دیدگان جاری نمیسازد! ما هم الحمدلله گریستیم، همه گريستند اما این اشکها نه تجلی رنج و ضعف، بلکه مظهر خشم و انتقام است.
آقاجان! قربان اشک چشمانت و صورت مصممات. «سر خم می سلامت، شکند اگر سبويی». این روزها بچههای خردسال ایرانی هم رجز میخوانند: «ما همه قاسم سلیمانی هستیم»! حتی بچههای نیجریهای برای شهید بینالمللی خط سرخ مقاومت میگویند: «کلنا سلیمانی»! آري! تاريخي ديگر آغازيدن گرفته که عجیب بوی سپیده میدهد...