از هایده تا علمالهدی
نویسنده : حسین قدیانی
ما به حسین میگوییم «سیدالشهدا» نه «شهید» چون شهید زیاد داریم اما خامس آل عبا «سید همهی شهیدان» است ولی حتی با این حساب هم به کربلا هرگز نمیگوییم «سیدالمشاهد». کربلا کربلا است و ما تنها و تنها یک مشهد داریم: مشهد. این درست که هر شهیدی برای خودش مشهدی دارد لیکن الله پاسدار حرمت خون شهیدان این گونه اراده کرده که فقط و فقط محل شهادت علی بن موسی «مشهد» باشد. این وسط تو ببین حضرت حق دیگر چقدر ایراندوست است که عدل همین مشهد را در مساحت مقدس ایران بنیان نهاده است. دوازده تا امام؛ خدا گشت و گشت و گشت و گشت و گشت و گشت و گشت و گشت و هشتمین امام را آورد ایران ما. مأمون حمال قصه بود. عملهی مطهرترین مکر الهی. تکرار میکنم: ما هیچ مشهد دیگری جز #مشهد یا به عبارتی #مشهدالرضا نداریم. شهرهایی از قبیل مشهد اردهال، مشهد با وجود یک پسوندند، نه مشهد. آیا کسی هم در این عالم هست که بعد از شنیدن نام مشهد یاد شهری به جز مشهد یا به قولی مشهد ثامنالحجج بیفتد؟ حال از عرش سفر کنیم به فرش. سالها قبل از انقلاب، شاه به مناسبتی از خانم هایده میخواهد که در مدح امام رضا بخواند. محمدرضا البته از قبل میدانست که آن آوازهخوان انصافا خوشالحان ناظر بر محیط رشد خانوادگی، در کنار همهی بزن و برقصهایش ارادت محکمی به اهل بیت به ویژه ضامن آهو دارد اما شگفتا! پاسخ هایده به پادشاه مملکت، منفی است. شاه عصبانی میشود و دنبال علت میگردد. جواب هایده ولی برای خودش روضهی مفصلی است مخصوص امثال من گنهکار و تردامن: «من همین دیشب مشروب خوردهام و برای بردن نام حضرت رضا زبان طیب و طاهر لازم است». بعدها محمدرضا برای هایده یک سفر مشهد جور میکند. محل استقرار هایده، هتل هما است. قرار بود هایدهخانوم ضمن زیارت، کنسرتی هم در مشهد داشته باشد. هایده را یک راست از فرودگاه میآورند هتل اما نیست که مشهد آن سالها این همه آسمانخراش نداشت، هایده از مسئولین هتل میخواهد که او را به پشتبام ببرند تا از فراز آسمان، گنبد و گلدسته بلکه ایوان طلا و سقاخانهی سلطان جان و جهان را مشاهده کند. مشاهدهی مشهدالرضا همانا و شکستن بغض هایده و نشستن نم اشک بر گونهی آن مرحومه همانا: «این شهر حرمت دارد. حریم امام رضا باید حفظ شود. کنسرت را لغو کنید. من در هیچ کجای مشهد، هیچ آوازی نمیخوانم». هایده که جای خود دارد؛ حتی فرح هم حواسش به تفاوت مشهد با سایر شهرها هست و به احترام آقا با چادر وارد مشهد میشود. سند حرفهایم با یک سرچ ساده در گوگل مشخص میشود. طرفه حکایت اینجاست: آیا قبل از انقلاب هم خطبههای علمالهدی یا بگیر و ببند گشت ارشاد یا آنچه به دروغ از آن با عنوان «حجاب اجباری» یاد میکنند، مانع خانمها هایده و فرح بود؟ پاسخ روشن است: ذرهای انصاف کافی است تا بدانیم مشهد حتی از کعبه و کربلا و مکه و مدینه هم برای خدا و خلق خدا مقدستر است. «مقدستر» به این حیث که این تنها مشهد است که مشهد است. گویی همهی محل شهادتها حتی بینالحرمین کرب و بلا، آن اندازه مشهد نیستند که مشهد، مشهد است. چیست راز این مشهد؟ میتوان مایه از حدیث ویژه، ممتاز و متمایز امیرالمؤمنین گذاشت تا بیشتر به سرالاسرار مشهد پی برد: «میان دو رشتهکوه، قطعهای از بهشت است. آنجا مشهد یکی از فرزندانم است که هم همنام من است و هم همکنیهام». جانم به نام علی. ای جانم به کنیهی اباالحسن. اینک موسم روایت است: مأمون که معطوف به هوش امام رضا نقشههای خود را در مرو نقش بر آب میدید، قصد بغداد کرد اما در مسیر حرکت به عراق دریافت که بحث این شهر و آن شهر نیست؛ هیچ کجا حریف تواصل و تواتر و ترادف بیحد و مرز علی بن موسی نمیشود. این شد که امام را با زور مجبور کرد به خوردن میوهی مسموم. آدم از «میوهی ممنوعه» خورد و از بهشت رانده شد؛ فرزند بلافصل آدم از «میوهی مسمومه» خورد و محل شهادت خود را فراتر از «مشهد» به «قطعهای از بهشت» تبدیل کرد. تصحیح کنم این غلط مصطلح را: بهشت با همهی بزرگیاش، قطعهای کوچک از مشهد امام رضا علیهالسلام است. مگر نه آنکه بهشت ثمرهی رضایت پروردگار از اولاد آدم است و مقام رضایت جز دست حضرت رضا نیست؟ حالا بفهمید چرا حتی به کربلا هم مشهد نگفتهاند و نخواهند هم گفت! در همهی هستی فقط یک مشهد وجود دارد: مشهد. مشهدالرضا. مشهد امام رضا. من دست آیتالله علمالهدی را هم میبوسم، آنجا که از تفاوت مشهد با سایر بلاد سخن میگوید. آنچه امروز فیالواقع هست، به گواهی همین اینستاگرام، نه «حجاب اجباری» که «بیحجابی اجباری» است: «ظهر الفساد فی البر و البحر». سلمنا! در میان نویسندگان انشاءالله انقلابی احدی قدر حق به حق به امامجمعهی محترم مشهد نتوپیده است لیکن مشکل من با اصل حرف علمالهدی نیست؛ با نوع بیان ایشان است. من برای اصل حرف علمالهدی ورای دستبوسی حتی حاضرم شهید هم بشوم. آیتالله چیز عجیبی نمیخواهد؛ همان را میخواهد که حتتتتتتتتی (با #هشت ت) هایده و حتیتر فرح هم به آن اذعان داشتند. اشکال علمالهدی این است: حرف حق را با زبان زمان هایده و فرح و البته سوفیا لورن مطرح میکند، نه با زبان زمان مجازستان. یا حق!