
از پیر دلاور جبههها تا پیر نامآور قصهها
ماشاءالله ادبیات
نویسنده : اکبر شهیدی
در روزگاری که از جمله علائم روشنفکری فحاشی به آل احمد است، جا دارد که به رغم همهی اختلافها نجابت محمود دولتآبادى را ببینیم. روشنفکر هنوز هم سیبیلویی که سخنرانی در خانهی جلال را میپذیرد، آنهم در مراسمی که بیشتر نکوداشت شمس آل احمد است. شرف دارد این محمود، هم به بوقچیهای بیادب آن محمودک اتفاقا عاری از عدل و هم به سلبریتیهای دوزاری؛ اگر که از یاد نبریم در اوج حملهی هر دو جریان انحراف و فتنه به سردار دلها، این پیر منورالفکر میآید و ضمن خضوع در برابر مدافعان امنیت کشور اعلام میکند: «هم ظریف را میخواهم، هم سلیمانی». بله! اگر من این جمله را بگویم، عینا «کلامی از مادر عروس» است ولی این جمله از زبان دولتآبادی هرگز از قول مادر عروس نیست و لوس نیست، بلکه نشان از نجابت دولتآبادی دارد. همین جا بگویم که جز «کلیدر» هرگز نتوانستهام ارتباطی با آثار ایشان برقرار کنم و حتی غافل از طعنههای ریز و درشت او در رمانهایش نبودهام ولی اینک در عصری به سر میبریم که نجابت را باید دید؛ چه هنگام حضور دولتآبادی در خانهی جلال، چه موسم دفاع او از حاجقاسم. وقتی که حرام بحث با هر دو جریان جرزن و وراج انحراف و فتنه کردیم، کاش کمی وقف صحبت با امثال دولتآبادی میکردیم. شاید دولتآبادی فکر میکند حاجبخشی فقط پیرمردی بود که جلوی مجلس ششم شعارهای شاذ میداد اما «پیر دلاور جبههها» همان مرد نترسی بود که در مقام پدر شهید، پرپرشدن دامادش را نیز به چشم خود دید، لیکن باز هم در وادی مقدس شلمچه پای وجب به وجب این خاک ایستاد تا امروز مجالی برای عرض اندام نجابت محمود در ملک جلال باشد. چون منی اگر بارها از شجاعت آن پیر نوشتهام، الان هم از نجابت این پیر مینویسم؛ که اینجا ایران است و ما همه یک مردم: «بنیآدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند». ادبیات حلقهی وصل است. حلقهی وصل آدمهایی که علیالظاهر هیچ نسبتی با هم ندارند ولی فراموش نکنیم «چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار». این هنر قصه است که مثل نخ تسبیح، هم هوای ستارههای آسمان کلیدر را داشته باشد و هم حواسش به نورافشانی ماه مظلوم شبهای دوئیجی باشد. حاجبخشی را میگویم. دولتآبادی را میگویم. وحدت در کثرت را میگویم. از دو تن نمیگویم. از یک تن میگویم. از یک وطن...