روزهای روشن، خداحافظ
کاش دلارهای فروش مهدی قایدی را خرج خود استقلال کنند
نویسنده : شکیبا دارابی
من از وقتی به یاد دارم، هوادار فوتبال بودهام. یک استقلالی متعصب و دوآتشه. ریشهاش به برادرم برمیگردد اما عجیب است که او الان اهل فوتبال نیست و هیچ هم خبر ندارد چه خورهای در مغز من کاشت و خودش به کل بیخیال داستان شد. دوران مدرسه بعد باخت در دربی دوستانی زنگ میزدند خانه. میخواستند تا تنور داغ است، متذکر شوند که فلان تیم سرور آبی است و اراجیفی از این دست. من البته فقط سکوت میکردم و بغض. چند باری هم بغضم را بعد از قطعکردن تلفن شکستم و باریدم. گریهکردن من همان و عصبانیت و جملهی تکراری مادر همان: «اصلا دختر رو چه به فوتبال؟» من اما خدا شاهد است که هیچ وقت برای باخت تیم مورد علاقهی دوستانم به خانههایشان زنگ نزدم و برایشان کری نخواندم. نمیخواستم آنها هم مزهی زهرآلود زجری را بچشند که خود به من تحمیل کرده بودند. سر همین، داستان را روز بعد در مدرسه با کریهای معمولی خاتمه میدادم؛ اگر چه هرگز یک استقلالی معمولی نبودهام. من با تنها باشگاه دوستارهی ایران، یک عمر سپری کردهام و راستش را بخواهید هنوز هم با یادآوری مشت محکم پرویز برومند به صورت پایان رأفت، به شکل شیطنتآمیزی قند در دلم آب میشود. یادش به خیر! چه حقی به هاشمینسب دادم بعد از سوپرگلش به عابدزاده که ریاکارانه غش کرد روی زمین و آن شاهکار نمایشی را اجرا کرد؛ چرا که نه؟ از جبههی باطل به خیمهی حق آمده بود و داشت طعم خوش رستگاری را با کارهای نمایشی بیشتر و بهتر مزمزه میکرد! اما هنوز هم تحمل دیدن نیکبخت برایم سخت است. او که خواست با لودهبازی فقط خودش را مطرح کند. آخر چقدر این بشر برایم نماد فرومایگی بود. وقتی همین اواخر علی انصاریان مرحوم شد، نصف اشکهایم برای جوانی و مادرش بود؛ نصف دیگرش از آنجایی سرچشمه میگرفت که یکی از اصحاب حق به ملکوت پیوسته بود. نمیخواهد به رویم بیاورید که خدابیامرز ابراز پشیمانی کرده بود؛ برای من مهم این است که با آمدنش به اردوگاه آبی کلی کیف کردم. حالا شما هر چقدر دوست داری به فرهاد بگو فرناز، ولی وقتی چهار را در آزادی که قرمزش کرده بودید نشان داد نمیدانید چقدر دلم خنک شد. باید اینجا این را هم اعتراف کنم که هر بار با شنیدن مزخرف ششتاییهای هوادار رقیب، بر اعتقادم استوارتر میشوم که هوادارهای سطح پایین باید هم جذب تیمهای سطح پایین شوند. البته هیچ گاه نمیتوانم خشمم را از مجیدی وقتی تیم را در نیمفصل رها کرد و به الغرافه رفت فراموش کنم. همین کار را امیرخان وقتی با ما کرد که با خود لشکری از بهترین سربازهای استقلال را به سپاهان برد. بله به یاد دارم با امیرخان چند قهرمانی کسب کردیم اما راستش زخم آن رفتن و به غارتبردن ستارههای آبی عمیقتر شد از حلاوت جامها. ناگفته نماند در آن زمان که کریمی و دار و دستهاش به استیلآذین رفتند به شدت معتقد به آزادی در حق انتخاب شدم! همهی اینها را که خواندید، من بودم؛ همین قدر کور در تعصب. نه که فکر کنید به معجزهی سیاستخواندن متحول شده باشم و طرفدار تساهل و تسامح، نه. هنوز هم از باخت رقیب در هر صحنه و در هر صحن و در هر زمینه و در هر زمین خوشحال میشوم. هنوز هم مؤمنانه اعتقاد دارم که حسرت ستارهی روی پیراهن و قهرمانی در آسیا باعث شد که با کلی جعل از روی فلسفهی خارجیها یک ستارهی بیریشه حک کنند روی سینهیشان. میخواهم اینجا حرف دل بگویم: بینهایت دلتنگ روزهای خوش استقلالم. برای من، هم ناصر حجازی و هم منصور پورحیدری قابل احتراماند و نماد غیرت و مردانگی اما حیف که فقط شنوندهی معجزهگریشان برای تاج سابق در امجدیهی سابق بودهام و نه شاهد حی و حاضرش. هنوز هم بعد این همه سال برنامهی روزهایم را طوری میچینم که اگر استقلال بازی داشته باشد حتما بازی را ببینم؛ حتی اگر باز ویران کند اعصاب نداشتهام را. یک خودآزاری بیمارگونه ولی عشق است دیگر. همان که خون من آبی است و از این حرفها... و فقط خدا میداند چقدر حالم خوش بود با استقلال استراماچونی. امروز دیگر آخرین مهرههای تیم استرا هم رفتند؛ فیل و فنجان دوستداشتنی تیم. اینها را گفتم که در نهایت بگویم #ایران هم برایم #استقلال است. قهرمان محبوب سالهای دور. ایرانی که از رستم و سهرابش شنیدهام و در کتابهای تاریخ خواندهام چه وسعت عظیمی داشته. دقیقا مثل همان استقلال دوستداشتنی که قهرمان بود، که در اوج بود، که در صدر مینشست، که ستاره داشت؛ هم در زمین و هم در روی پیراهن. هیچ دقت کردهاید افعال جملههایم همه ماضی است؟ حرف بابامسعود و تیم حکومتی نیست! حالا گیرم هشت سال تمام، وزیری جوان به شکل مشمئزکنندهای طرفداریاش از رنگ قرمز را در بوق و کرنا میکرد اما این دلیل نمیشود که جگرمان را با این متلکها خنک کنیم. ما شخصیت قهرمانی را از دست دادهایم؛ دقیقا مثل وطن. دیروز صربستان به ما واکسن صدقه داد و امروز قائدی را فروختیم برای پرداخت بدهیهایی به رنگ مظلوم آبی. تازه اگر کمافیالسابق بالا نکشند دلارهای فروش آخرین لژیونر تیمم را. استقلالم را. آبیام را. عشقم را. رنگ خونم را...