راه رجا بسته نیست و هست
اگر چه «ادارههای جمهوری اسلامی» گاه مانع تحقق «ارادههای انقلاب اسلامی» میشوند اما فراموش نکنیم که هنر در دفاع سخت از «نظام جمهوری اسلامی» است، نه دفاع آسان از «نهضت انقلاب اسلامی»
نویسنده : حسین قدیانی
سردبیر روزنامهدیواری حق: تکرار نام عناصر خوشنام دههی شصت را برای سیاستمدارهای کنونی فاحشترین اشتباه میدانم و مصداقی دیگر از کلیشهسازیهای رایج و البته مذموم جریان انقلابیگری کر و کور اما به این هم اذعان دارم: صرف همین که در مدح شاهدهای امروز اشاره به شهیدهای دیروز میشود، مؤید این است که انقلاب اسلامی راهش را درست رفته و اساسش را محکم گذاشته و ریشهاش را در خوب خاکی سفت کرده. «رجایی ثانی» و «بهشتی دوم» با همهی معایب بزرگی که دارند، یک حسن بزرگتر در بطن خود نهفته دارند. مردان درجهاول نهضت و عناصر ردهبالای نظام آنقدر خوش درخشیدهاند که هنوز هم برای مدح این و آن استناد به آن عزیزان میشود. این اتفاق بسیار مبارکی است. «رجایی ثانی» یعنی شهید رجایی آنقدر خوب زندگی کرد که اگر قرار باشد بگوییم فلان رئیسجمهور این سالها خیلی دیگر آدم کاملی است، چارهای نداریم الا استفاده از نام رجایی. بماند که کلا مگر چقدر دولت شهید رجایی طول کشید؟ یا مگر شهید بهشتی چقدر وقت کرد اندیشههای محکم خود را در حزب جمهوری اسلامی و نیز در نظام جمهوری اسلامی عملیاتی کند و از مرحلهی عنصر تصمیمساز به مرحلهی مدیر تصمیمگیر داخل گود برسد؟ یک عملیات ریاضی ساده ابعاد آنچه گفتم را بهتر نشان میدهد. اگر شصت را منهای بهمن پنجاه و هفت کنیم، عدد حاصله میشود سه. با تنها سه سال استقرار در نظام جمهوری اسلامی، مگر چه کردند امثال بهشتی و رجایی و صدالبته باهنر و مفتح و صدوقی و قدوسی و چمران و تندگویان و هزارها ستارهی دیگر از سپهر نهضت انقلاب اسلامی که هنوز وقتی میخواهند بگویند فلانی خیلی آدم خدوم و سادهزیستی است، استناد به رجایی میکنند و همین شبیهسازی را برای رئیسی و بهشتی هم به نوعی دیگر تکرار میکنند؟ واقعیت این است که در عصر قحطی آدم، سوپرگل کاشت انقلاب اسلامی بهمن پنجاه و هفت به حیث تولید آدم در تراز حضرت آدم. هنر بزرگ امام خمینی که معالاسف مغفول مانده، همین کادرسازی است. کادرسازی در شرایطی که روحالله موسوی حتی سابقهی یک دقیقه کار تشکیلاتی هم نداشت. اینکه ما پشتبند خمینی از صفت «کبیر» استفاده میکنیم، یکی هم به شهادت ستارههای همچنان منور نهضت و نظام است. هیهات! خمینی بعد از بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت هرگز نظام را نهضتی اداره نکرد؛ اگر چه نهضت هم همپای نظام داشت جلو میآمد. نهضت انقلاب اسلامی از همان اولین دقیقهی پیروزی در یومالله بیست و دوم بهمن، بیآنکه تمام شده باشد، تبدیل به نظام جمهوری اسلامی شد و عمیقا نظاممند اداره شد. بدون نظم و نظام و تنها با کاری که شهره است در فرهنگ عامه به «کار هیئتی» نمیتوان بهشتی را در قامت یک مدیر کل کامل و بینقص پرورش داد. باری مسعود بهنود گفته بود که «تا خمینی بود، جمهوری اسلامی همینجور هیئتی اداره میشد و این خامنهای بود که به نهضت، نظام بخشید». این جمله اگر چه تا حدی بیانگر حریت بهنود است ولی نیاز به یک ویرایش اساسی دارد. جمهوری اسلامی از اولین لحظهی پیروزی، ساختار نظام پیدا کرد. کار خامنهای این بود که برای این نظام، نظم بیشتری و ساختار محکمتری تعریف کرد. جمهوری اسلامی از شهادت حاجقاسم در عصر خامنهای آسیب نمیبیند و همچنان در منطقه خوش میدرخشد، چون از شهادت بهشتی و رجایی در عصر خمینی هم آسیب ندید. ما در بهشتزهرای تهران رسما اندازهی یک دولت بلکه یک حکومت «شهید» داریم. بماند که فیالمثل مزار مطهری در قم است و قبر منور صدوقی یزد. به حسب مباحث آکادمیک چیزی آنورتر از معجزه است که دشمن، هم مطهری را از خمینی گرفت و هم بهشتی را و تازه؛ حاجقاسم را هم از خامنهای گرفت ولی اینکه سیدحسن نصرالله کشتی حامل سوخت نظام جمهوری اسلامی به لبنان را ناموس حزبالله میخواند و آمریکا و اسرائیل هم هیچ غلطی نمیتوانند بکنند، یعنی الله از همان ثانیهی اول یومالله بیست و دوم بهمن ماه، از نهضت روحالله یک نظام محکم و با بنمایهی قوی ساخت. هنر بزرگ حضرت ماه این بود که بعد از رحلت امام، به این نظام، نظم سازمانی بخشید و آرزوی دیرینهی شهید بهشتی را جامهی عمل پوشاند. با این همه اما اصرار دارم بگویم که اگر مواظب نباشیم، ممکن است راه رجا بسته شود. باید با شدت و حدت حواسمان به فرق مردمداری با مردمنمایی باشد. رجایی سادهزیست بود ولی پوپولیست نبود. بهشتی هم. سیدالشهدای انقلاب اسلامی بیشترین مداقه را در باب عدل و داد داشت ولی به عدالت با عینک کمونیسم نگاه نمیکرد. نه دربارهی خودش و نه دربارهی آحاد مردم. سر همین میبینی به موازات عدالت، از آزادی هم سخنها گفته بهشتی. دست بهشتی خطکش نبود که راه به راه و بدون تشکیل دادگاه حکم صادر کند و این و آن را فاسد بخواند. بهشتی قبل از آنکه عادل باشد یا آزادیخواه، اخلاقمدار بود. رجایی هم اخلاق برایش مهمتر از این بود که ناهار دمپختک بخورد یا چلوکباب. ما باید یاد بگیریم که اخلاق، هم افضل از عدل است و هم مافوق آزادی. اساسا همهی مفاهیم عالیه ذیل اخلاق هویت پیدا میکنند. بیخود نیست محمد رسولالله را در وهلهی اول به «کرامت اخلاق» میشناسیم. اخلاق اگر اصل مهم زندگی من و شما نباشد، نه عدالتخواهیمان درست است و نه میلمان به آزادی. اگر اخلاق ملاک باشد، نه جریان عدالتخواه از عدالت کاریکاتور میکشد و نه اصلاحطلبها آزادی را به مسلخ میبرند. رجایی رجایی شد و بهشتی بهشتی ماند، چون اخلاق اولین دغدغهی همهی شیعیان خمینی بود. بنیصدر آن روزی که با مانتو و ماتیک از کشور فرار کرد رسوا نشد؛ آن روزی رسوا شد که بهشتی به همهی حزباللهیها دستور داد که حتی در نقد بنیصدر هم نباید حرف بیمایه بزنیم. بنیصدر که جای خود داشت؛ بهشتی حتی با شعار گلدرشت علیه محمدرضا هم مخالف بود و علنا میگفت که ما حق نداریم دربارهی شاه و پدرش چیزی بگوییم که از اخلاق به دور باشد. حرف حساب شهید بهشتی با آقای مصباح هم همین بود که اگر در آثار شریعتی اشکال هست که حتما هست، شما بیا و همهی این اشکالات را سفت و محکم نقد کن اما حکم صادر نکن و اتمامحجت نکن. سلام و صلوات خدا نثار ارواح طیبهی امام و شهدا که نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را از همان اولین خشت، بر اساس اخلاق پایه گذاشتند. سلمنا! این متن یک «مخاطب خاص» دارد. خودم...
حسین قدیانی