
به قلم سردبیر روزنامهدیواری حق
پاروی پاییز
نویسنده : حسین قدیانی
عین آب خوردن میتوانستم جلد را اختصاص بدهم به مصباحیستها، به کیهانیستها، به ولایتندارها، به عدالتنخواهها و به همهی ضد بهشتیهای عاری از بصیرت و خالی از معرفت که در این دو ماه اخیر با حق و حق بد تا کردند اما روزنامهدیواری همان به که کمافیالسابق بر مدار ادب و ادبیات بچرخد. در قصه و داستان و شعر و رمان و خاطره و طنز و درام و مینیمال، لطافتی هست که هرگز در سیاست پیدا نمیشود. اگر «طرح ولایت» به جای بسط نظریهی ولایتمدار جمهوری اسلامی، همان فرضیهی مصباح یعنی «حکومت اسلامی» را تبلیغ میکند و عوض ایستادگی بر موضع استوار بهشتی، بر جهنمیهای تکفیری پایداری میکند، تو بگذار «حق» همچنان روزنامهدیواری محبوب ولیفقیه باقی بماند و از صراطالمستقیم قلب نازنین سیدعلی دور نشود. برنامههای زیادی داشتم برای جلد ولی همهی آن ایدهها را بردم صفحات انتهایی شمارهی چهاردهم روزنامهدیواری تا نشان دهم که برای حق و صدالبته «حق» فرهنگ و هنر بسی مهمتر از عقدهگشاییهای سیاسی است. ما اینجا با جماعتی از بچههای این مرز و بوم دلمان را خوش کردهایم به «نون و القلم». انشاءالله میوهی این دلخوشی، پاییزتان را بسازد. این مکث و این عکس، آغاز صفحههای داستان این شمارهی حق است. این هم به حرمت حضرت ماه مهر. اولین سفرنامهی فصل خزان، قصهی همان روزهایی است که به جبر زندگی در دههی شصت، سرمان را میتراشیدیم تا مدرسه در حکم پایگاه باشد. ما سربازهای صفرکیلومتر پادگان الفبا بودیم؛ آنهم زیر موشکباران صدام. همهی خطوط انشاهای خرچنگقورباغهی ما از بیست خط تجاوز نمیکرد که نصفی از آن هم البته سلام و درود به امام و شهدا بود. ما صبحها پدر از دست میدادیم و موسم برگشت از مدرسه، انکشف شوهرعمه هم در خیبر شهید شده. آن یکی شوهرعمه هم چند صباح بعدش. نمیدانم بابت عنوان «پادشاه فصلها» که مرحوم اخوان ارزانی پاییز کرد، باید آن شاعر شوریدهی خراسانی را دوست داشته باشم یا برعکس؛ متنفر باشم از همسایهی حکیم طوس. این را نمیدانم ولی خوب میدانم که هنوز هم انار برای من یادآور پدر دوستم «اناری» است که عدل در اول مهر یکی از سالهای جبهه و جنگ به شهادت رسید. «صد دانه یاقوت» در سنگری در شرق ابوالخصیب نشسته بودند به دعای کمیل به لهجهی اصفهانی که موشک مارک فنارسهی بعثیها خونشان را پاشید به آسمان بیمهر ماه مهر. لامشکل! جماعتی اول مهر شهید میشوند و جماعتی حتی اول فروردین اما گمانم هنوز نیامده «پادشاه فصلها». بهار و تابستان و پاییز و زمستان، همه فصل و همه مظهر جدایی و همه سمبل فاصله و همه تجلی دوری و همه تمثیل فراغ روزگارند. دلم وصل آموزگار میخواهد؛ ادبیات روحبخش فروغ. اول مهر واقعی. اول مهر صلح، نه اول مهر جنگ. اول مهر مهر، نه اول مهر قهر. ما دوباره به مدرسه برمیگردیم؛ در پاییزی که دیگر غروبهایش دلگیر نیست و دوباره سال را نو میکنیم؛ در بهاری که منحرف نشده باشد از خط سرخ مقاومت. این شما و این هم داستان راستان این شمارهی روزنامهدیواری. وسط قصههای حق اگر دلتان یاد قطار اندیمشک کرد، التماس دعا. کاش روزی بیاید که همه با هم در حسینیهی حاجهمت دوکوهه، قصهی ظهر جمعهی ظهور بخوانیم. نور را همان به که با بچههای هور رصد کرد. «سمات» با سماواتیان خوشتر است...