
قصهی پسربچهی شیطانی که شیطان را دربیلدوطرفه میزد
گل قرن یا گل قلب؟
روی بازوی «دست خدا» چه خال قشنگی حک کرده بود مارادونا
نویسنده : زهرا تدین
همیشه آدمهایی وجود دارند که هیچ وقت در هیچ قاب و قالبی نمیگنجند. آدمهایی که بزرگتر از تعاریف معمول میشوند. آدمهایی که هرچقدر هم از دل محرومیت بیرون آمده باشند، برای محدودماندن ساخته نشدهاند. هرچقدر هم شکست خورده باشند، برای شکستخوردن ساخته نشدهاند. آدمهایی که چهارچوبها برایشان تنگ است و آمدهاند تا روزی و جایی، اثری در این دنیا بگذارند. «دیگو آرماندو مارادونا» یکی از همین آدمها بود. او تنها برای این ساخته نشده بود که اسطورهای در عالم فوتبال باشد. ابعاد مستطیل سبز برای نابغهی آرژانتینی کوچک بود. دریبلها و شوتها و استپهای محشر دیگو، مأموریتشان فقط متحیر کردن تماشاگران فوتبالدوست استادیومها نبود.
مارادونا برای مارادونا شدن به چیزی بیش از اینها نیاز داشت. به شوتی که جای دروازه، مستقیم به گلدان قلب مردم جهان برود؛ همانجا ریشه بدواند، جوانه بزند، گل کند، باقی بماند و دیگر هم بیرون نرود. چیزی که بزرگتر از ساختمان لاکچری فیفا باشد و برای ماندگار شدن، هیچ نیازی به القاب خوشرنگ و لعاب مرحمتی نداشته باشد... و دیگو در لحظهای که شاید حتی فکرش را هم نمیکرد، به آن رسید. اگر فیفا لقب «گل قرن» را به دومین گل مارادونا در برابر تیم ملکهی جهانخوار بریتانیا داد اما بیشک «گل قلب» لقبی بود که قلب تپندهی میلیونها انسان در سراسر زمین به گل اول او در آن بازی داد. دستی که از آن جثهی نهچندان درشت، روی سر شیلتون صد و هشتاد و پنج سانتیمتری بلند شد و توپ را به عمق دروازه که نه، به شیشههای دوجدارهی اتاق الیزابت در کاخ باکینگهام شلیک کرد. آن انگشت که در چشم روباه پیر فرورفت، تنها دست مارادونا نبود؛ دست همهی پابرهنههایی بود که سالها توسط حکومت بریتانیای در ظاهر کبیر و در باطن صغیر، تحقیر شده بودند. دست همهی بیگناهان زندانی شده در بازداشتگاههای بوئر، دست یک و نیم میلیون کنیایی به بردگی گرفته شده در اردوگاههای کار اجباری، دست شکنجهشدگان یمنی در سلولهای یخچالی نظامیان انگلیس، دست قحطیزدگان ایرلند و بنگال و ایران که رزق گندمشان در آستین نیرنگ و زیادهخواهی انگلیس نابهکار، احتکار شده بود، دست روستانشینان قبایل عراق که خانههایشان با خاک یکسان شد و دست هزاران هندی که زیر چکمهی انگلوفیلها له شدند. آن گل، تودهنی به همهی جنایتهای بریتانیا در همهی تاریخ بود. «دست خدا» فقط مسبب شکست انگلیس در جام جهانی مکزیک نبود. فقط انتقام جنگ فالکلند نبود. دیگو فقط غرور شکستهی آرژانتینیها را بند نزد؛ او با سیلی تمیزش به صورت کثیف انگلیس، یک دنیا را شاد کرد؛ دنیای ظلمدیدهها، دنیای ستمکشیدهها، دنیای ناامیدها. مارادونا فقط اسطورهی فوتبال نبود؛ او اسطورهی امید بود. آقای مریخی با دستش همهی ابرقهرمانهای افسانهای را کنار زد و قهرمانی جدید معرفی کرد. قهرمانی بیرون آمده از اتاقی تنگ و نمور در خانهای چوبکبریتی در یکی از فقیرترین محلههای «بوینس آیرس». زمینهای خاکی و ساعتها روپایی زدن و بالا و پایین کردن توپ برای کمک به مخارج خانواده، مهر شناسنامهی پسربچهی شیطانی است که عین آبخوردن #شیطان را دربیلدوطرفه میزد. قهرمانی که ثابت کرد همهی مدالهای ظاهرا بشردوستانهای که انگلیس به جلادانش در کشورهای مختلف میدهد، پشیزی نمیارزد و خرمهرهای بیش نیست. حالا پس از مرگ قهرمان، عجیب نیست که رسانهی ملکه بنویسد: «او دل بسیاری از تماشاگران را با دست خدا شکست و با اعتیاد به مواد مخدر و مشکلات شخصی، بسیاری از آنها را ناامید کرد». عجیب نیست که آشغالهای انسانی و عملههایشان، از مرگ او خوشحال باشند یا کاریکاتورش را بکشند. چون جای تودهنی دیگو بر صورتشان هنوز #درد میکند. هنوز مردم جهان، فوتبال را با نام دیگو و #دیگو را با «دست خدا» میشناسند و هنوز هم نام او برای بچههای مناطق محروم، امید به #آزادی و #پیروزی را همراه دارد. رسانهی بیصفت ملکه خودش را بکشد؛ ما همه در یک تیم هستیم و خوب میدانیم که در ورای آن دیدار تاریخی، آنچه شکست، دل هواداران فوتبال نبود؛ ابهت و هیمنهی قلدرها بود. میدانیم مافیای سرمایهداری پشت اعتیاد او به مخدر بود، نه او پشت مافیای مواد مخدر. تست دوپینگ فیفا #مثبت بود، نه دیگو. غلظت بیشرفی مترسکهای امپریالیسم، خیلی بیشتر از غلظت کوکائین در خون آرماندو بود و رنگ بیعرضگی و بیبخاری سازمان بیملل هم خیلی پررنگتر از رنگ تتوی عکس چهگوارا روی بازوی مارادونا! مارادونا از فوتبال بزرگتر بود؛ خیلی بزرگتر...