
تقدیم به روح اسطوره که آبیاش#آسمانی بود و همیشه هم #پوما میپوشید
آهای ماراداونا! مهم نیست با زندگی خودت چه کردی ممنون برای کاری که با زندگی من کردی
ماراکرونا
«وقتی وارد زمین فوتبال میشوی، مشکلات از تو فاصله میگیرند، زندگی از تو فاصله میگیرد، همه چیز از تو فاصله میگیرد!»
این کلمات را دیگو آرماندو مارادونا؛ آقای شمارهی ده ابدی تاریخ فوتبال- وقتی که وارد زمین فوتبال میشد- از ذهن بیقرارش عبور میداد. این جمله، خلاصهی جهانبینی کسی است که سالها جلوتر از زمان خودش #فوتبال بازی میکرد. همه چیز از نظر مارادونا یعنی: زندگی و مشکلاتش یک طرف، دیوانگی با توپ و روپایی با بندهای باز کفش همیشه پومایش یک طرف! او بیرون از زمین فوتبال، دیگو بود و در زمین فوتبال، مارادونا! از #دیگو تا #مارادونا اما فاصله زیاد بود! دیگوی خارج از زمین فوتبال، یک انسان معمولی با خواستهها و محدودیتهای معمولی بود ولی مارادونای زمین فوتبال، یک فراانسان یاغی با تواناییهای نامحدود و آرزوهایی بیحد و مرز! تفاوت دیگو و مارادونا به حدی فاحش بود که فرناندو سینیوری (مربی بدنساز شخصی مارادونا) میگوید: «دیگو یک پسر بازیگوش و بامزه بود! اما مارادونا برای کسبوکار و ادامهی زندگی فوتبالیاش باید مانند یک ماشین دریبلزن و گلزن باشد! با دیگو حاضرم تا آخر دنیا #دوست بمانم ولی با مارادونا یک لحظه هم حاضر به #همراهی نیستم!»
شیوع #کرونا و به تبع آن تعلیق دنیا و فعالیتهای روزمره و همیشگیاش، این فرصت را در اختیارم قرار داد تا بتوانم بارها و بارها مستند «مارادونا» را ببینم یا بهتر بگویم؛ لاجرعه، بیوقفه و مدام از این جام سرکش سر بکشم؛ آنهم با اجرای حرفهای عادل فردوسیپور که دلم برای صدایش تنگ شده بود. پنداری حی و حاضر، کنار بینندهی مستند نشسته است و اطلاعات ذیقیمتی را در لحظات حساس این اثر فاخر به او ارائه میدهد. اطلاعاتی بکر و دستنخورده دربارهی مارادونا...
بر این باورم که اعجوبهی رامنشدنی، اگر روی بازویش تصویر چگوارا را خالکوبی کرده اما عکس مارادونا روی قلب فوتبال برای همیشه حک شده است! بدون شک همهی فوتبالیستها به فوتبال بدهکارند ولی این تنها مارادوناست که فوتبال را بدهکار خودش کرده! مگر میتوان گل معروف به «دست خدا» را فراموش کرد که باعث حذف «روباه پیر» از مرحلهی یکچهارم نهایی جامجهانی هزار و نهصد و هشتاد و شش مکزیک شد؟ به قول دانیل آرکوچی (خبرنگار ورزشی) که گفت: «اگر کسی میخواهد افسانهی مارادونا را برای کسی دیگر تعریف کند، فقط کافی است به بازی مارادونا مقابل انگلیس اشاره کند!» آری! تمام کسانی که عاشق مارادونا هستند یا از او متنفرند، علت عشق و نفرتشان در گلهای آرماندو به بریتانیا خلاصه میشود! آنجا که دو سوپرگل تاریخی در آن بازی معروف زد؛ اولی با معجزهی #دست که برای اولین بار باعث شد پای #خدا هم به مستطیل سبز باز شود و دومی با اعجاز #پا و فیالواقع با دریبل همهی انگلوساکسونها که در نهایت به گشودن دروازهی شیلتون نگونبخت منجر شد. شش دقیقه پس از آغاز بازی در نیمهی دوم، مارادونا در سمت چپ محوطهی جریمهی خودی، یک پاس مورب کوتاه به خورخه والدانو میدهد و با او یکدو میکند. پس از اینکه هافبک انگلیس؛ استیو هوج در بازپسگیری کامل توپ ناموفق میشود، آرژانتین به حملهی خود ادامه میدهد. ارسال توپ توسط آرژانتینیها روی دروازهی انگلیس و دفع اشتباه توپ توسط مدافع انگلیسی با پرش پیتر شیلتون صد و هشتاد و پنج سانتیمتری همراه میشود اما به یکباره مارادونا که حدود بیست سانت از او کوتاهتر است، به کمک دست چپش توپ را وارد دروازهی انگلیس میکند و داور مسابقه؛ علی بن ناصر تونسی که دید مناسبی نسبت به توپ ندارد، گل را #صحیح اعلام میکند! مارادونا در کنفرانس خبری بعد از بازی که به مصاحبهای تاریخی تبدیل شد، اینجور ماجرا را نقل میکند: «قسمتی از گل توسط سر مارادونا و قسمتی توسط دست خدا به ثمر رسید!» مارادونا برای زدن گل دوم اما شصت متر را با دریبل پنج بازیکن انگلیسی یعنی بردسلی، رید، باچر، فنویک و دوباره باچر طی کرد و در دوقدمی محوطهی ششقدم، پیتر شیلتون را هم دنبال سرنوشتش فرستاد و آنگاه ضربهی نهایی را وارد دروازهی بریتانیایی کرد که دیگر #کبیر نبود!
چهار سال قبل از این لحظهی رؤیایی، بین #انگلیس و #آرژانتین نزاعی سخت رخ داده بود که به «جنگ فالکلند» معروف است. این جنگ بر سر حاکمیت جزایر فالکلند در اقیانوس آتلانتیک جنوبی- که در قسمت جنوب شرقی کشور آرژانتین واقع شده- رخ داد. مارادونا اعتقاد داشت: «رسانههای آرژانتین، اخبار جنگ را طوری مخابره میکردند که پنداری، آرژانتین فاتح جنگ شده است، اما در واقع ما بیست بر هیچ عقب بودیم و جنگ را واگذار کرده بودیم. زمانی که وارد زمین شدیم، گویی تازه جنگ فالکلند آغاز شده! هیچ حسی از یک بازی فوتبال نداشتیم!»
آنها سربازان کشوری بودند که نیروی متخاصم و زیادهخواه، به حیثیت و شرفشان هجوم آورده بود. سربازان کشور چارهای نداشتند الا آنکه از مرزهای مملکت و ناموس وطن خود دفاع کنند. مارادونا و همهی اعضای تیم، با این #روحیه وارد زمین بازی شدند. چند ساعت پس از مسابقهی حیثیتی آرژانتین و انگلیس، مارادونا در مصاحبهای احساساتش راجع به اتفاقات بازی را اینگونه بیان میکند: «این تنها یک بازی فوتبال است و با جنگ چهار سال قبل، قابل قیاس نیست؛ اما آنها پسرهای ما را همچون پرندگان کوچک کشتند و این برد #انتقام آن است!»
راهیابی سخت و دشوار آرژانتین به مرحلهی یکچهارم نهایی جامجهانی هشتاد و شش باعث شده بود مردم آرژانتین، امید زیادی به کسب جام توسط این تیم نداشته باشند. اما بعد از گلهای معروف مارادونا به انگلیس و آن فتحالفتوح تاریخی، ورق برگشت؛ بهویژه که آن دو گل، به انگلیس مهاجم و متخاصم زده شده بود و صدالبته، به مهر ختام این کشور منفور در جامجهانی مکزیک تبدیل شده بود. همهی اینها دلایلی بود که مارادونا در جایگاه یک قدیس، یک افسانه، یک اسطوره و یک منتقم در قلب آرژانتینیها قرار بگیرد. مردم آرژانتین بعد از آن بازی رؤیایی، برنده شدن کشورشان را جشن نگرفتند، بلکه ظهور منجیشان را جشن گرفتند! واقعیت این است که دوران اوج مارادونا در برههای بود که از قضا آرژانتینیها نیاز مبرم به یک قهرمان، یک جادوگر، یک ساحر و یک سوپرمن داشتند؛ تا بیاید و آنها را از دست همهی بدمنها، همهی مشکلات و همهی معضلات رهایی بخشد! مارادونا یک فوتبالیست متعلق به زمانی خاص، با یک کارنامهی مشخص از فلان تعداد بازی ملی و بهمان عدد گل زده نبود؛ او الههی نظرکردهای بود که از ورای کرهی زمین به این کرهی خاکی آمده بود تا تودهی مردم مستضعف را، رعایا و شکستخوردهها را و بدبختبیچارهها را #حامی و #ناجی باشد. گزارشگر آرژانتینی بازی، بعد از زدن گل دیوانهکنندهی مارادونا با احساس فراوان میگوید: «از کدام سیاره آمده است این مارادونا؟ خدا را #شکر کنیم بهخاطر وجود مارادونا! بهخاطر این اشکها! بهخاطر این مشت گرهکرده که به سمت هواداران آرژانتینی حاضر در استادیوم نشان میدهد!» انگار #خداوند مارادونا را برای روزهای سختی و مشقت آفریده بود...
دیگو بعد از چهار دختر، در یک خانوادهی فقیر و محروم متولد شد. خانوادهی او تنها در یک اتاق نمور زندگی میکردند؛ هفت نفر در یک اتاق محقر در یک محلهی فقیرنشین بهنام «ویافیئوریتو» در شهر «بوینسآیرس» آرژانتین که نه فاضلاب داشت و نه از امکانات بهداشتی خبری بود. چرا باید تعجب کرد که پسرک فقیری از یک محلهی ضعیف، نمایندهی فقرا و ضعفا شود؟ فقرا و ضعفا، دیگو را مارادونا نمیدیدند؛ بلکه دست خدایی میدیدند که جهت اعادهی حقوق پایمالشدهشان توسط نظام سلطه، ظهور کرده بود و این دست، تنها و تنها از آستین مارادونا خارج شده بود! برای آرژانتینیها- مثل مردم بسیاری دیگر از کشورها- نمایندهی نظام سلطه، انگلیس بود و حالا مارادونا- قهرمان لالایی شبانهی مادران- با معجزهی «دست خدا» این مظهر استعمار و بردهداری را از صفحهی جامجهانی حذف کرده بود. برای آنکه مردم این دست را ستایش کنند، چه دلیلی بالاتر از همین شاهکار بزرگ کاپیتان دوستداشتنی؟ این را هم نباید فراموش کرد که حذف انگلیس از جامجهانی هشتاد و شش مکزیک، به زبان انگلیسی برای مردم دنیا مخابره میشد! این بازی #خداوند است که حقارت انگلیسیها را با زبان خودشان به اطلاع دنیا میرساند! پس مردم خوشیندیدهی آرژانتین برای پرستش ناخدای شمارهی ده کشورشان #حق داشتند، اما نکتهی مهم اینجاست: مارادونا خدا نبود!
در کودکی، قشنگترین و البته تنها اسباببازی دیگو «توپ فوتبال» بود. توپ فوتبال برای دیگوی کوچک، فرشتهی نجات بود؛ نجات او و خانوادهاش از وضعیت فلاکتباری که با آن دست و پنجه نرم میکردند. دیگو فقر و بدبختی را با پوست و گوشت و استخوان خود لمس کرده بود و نیاز محرومان به ناجی و قهرمان را کاملا حس میکرد. این احساس، ظرفیت ذهنی و گنجایش روانی او را افزایش داد و باعث شد تا او بتواند خود را در جایگاه #منجی نهتنها برای مردم کشور آرژانتین، بلکه برای تمام مردم ستمدیدهی دنیا تصویر و تثبیت کند، اما باز هم نکتهی مهم اینجاست که جناب «دست خدا» هرگز خدا نبود!
دیگو در نوجوانی، اولین بازیاش را برای تیم «آرژانتینیوس جونیور» بازی کرد. سپس به باشگاه بزرگ «بوکاجونیورز» پیوست. بعد از درخشش در «بوکاجونیورز» راهی اروپا شد و ضمن عقد گرانترین قرارداد ممکن با «بارسلونا» ناخواسته یا شاید هم از خداخواسته، مردم کشورهای بیشتری را با افسانهی اعجابآمیز خود آشنا کرد! نابغهی فوتبال، امید حقطلبی بود. او بود که حتی در «بارسا»ی همیشه شاکی از حکومت اسپانیا هم به مردم دنیا نشان داد که با کار گروهی حول محور یک ستارهی مطلق میشود ظلم ظالم را به خودش برگرداند. نهعجب که چند سال بعد، دقایقی قبل از بازی افسانهای مقابل انگلیس- در رختکن تیم- ناگهان رو به همبازیهایش کرد و گفت: «همهی ما با هم هستیم و با هم کامل میشویم!» مارادونا مشت محکمی بود بر صورت وادادهها، مستأصلشدهها، تن به ذلتدادهها، از پیشبازندهها، ناامیدها و همهی کسانی که زیر بار ستم استبداد، یوغ بندگی مستبدین را به گردن آویخته بودند. بدیهی است از مارادونا شهروند مطیعی برای نظام سلطه ساخته نمیشد: «میدانستم توپ به دستم خورده است، اما از قبل #نقشه نکشیده بودم. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. کمکداور صحنه را ندید. داور وسط هم یک نگاه به من کرد و گفت گل! حس شیرینی داشت؛ حس یک انتقام بزرگ، یک انتقام نمادین که از انگلیس گرفته بودم!»
اما مارادونا در آن لحظه به چه میاندیشید؟! آیا به عواقب گل زدن با دست فکر نمیکرد؟! اگر کارت #زرد یا #قرمز میگرفت، چه اتفاق هولناکی برای تیم آرژانتین رخ میداد؟! گمانم مارادونا، نماد مظلوم مظلومان ریشهداری بود که در برابر ظالم، چیزی برای از دست دادن ندارند. سر همین هیچوقت به عواقب خوب یا بد کارهایش نمیاندیشید؛ در آن لحظهی سرنوشتساز که اصلا! مارادونا قمار کرد و قمار را برد! چه حس شیرینی است پیروزی قماربازی که آخرین و تنها ورقی را که در دست دارد، رو میکند و با همان ورق، بازی را میبرد! آخرین ورق مارادونا، دستش بود و با همان «دست» گل زد! اگر گل دوم مارادونا به انگلیس، از نگاه فیفا در سال دوهزار و دو به عنوان «گل قرن» انتخاب شد، حقیقت آن است که از نگاه تودهها اتفاقا این گل اول مارادونا به انگلیس بود که به عنوان «گل قرن» انتخاب شد؛ گل معروف به «دست خدا»! چه حکایت بامسمایی است اینکه زنندهی گلهای قرن- از نگاه مردم و فیفا- از آرژانتین، از سرزمین آفتاب #طلوع کرد و #غروب تیم ملکه را رقم زد! ولی باز هم نکتهی اصلکاری همان است که بود: مارادونا خدا نبود!
اسطورهی تاریخ فوتبال، چندی بعد از «بارسلونا» راهی «ناپولی» شد. مارادونا اولین بازیکن تاریخ فوتبال بود که توانست دو مرتبه، رکورد نرخ نقل و انتقال را در جهان فوتبال بشکند. اولین بار در سال هزار و نهصد و هشتاد و دو با بهای پنج میلیون یورو به تیم بارسلونای اسپانیا و بار دوم با بهای حدود هفت میلیون یورو در سال هزار و نهصد و هشتاد و چهار به تیم ناپولی ایتالیا پیوست. او از تیم #بوکاجونیورز به تیم #بارسلونا برای دو فصل منتقل شد اما هر دو فصل را به علت مصدومیت نتوانست تا آخر به پایان برساند. در آخرین باری که برای تیم بارسلونا بازی کرد، با بازیکنان حریف به شدت درگیر شد. فدراسیون فوتبال اسپانیا، مارادونا را به شش ماه محرومیت از بازی محکوم کرد اما مارادونا هرگز این محکومیت را سپری نکرد، چرا که بلافاصله از اسپانیا خارج شد! شاید بارسلونا لایق بازیکنی چون مارادونا نبود و هنوز آنقدر بزرگ نشده بود که بتواند ابرنابغهی تاریخ فوتبال را در جمع بازیکنانش حفظ کند!
بعد از ترک بارسلونا و پیوستن به ناپولی- که در ردههای میانی جدول سری آ لیگ ایتالیا بود- بازی جنونآمیز #عشق و #نفرت در یک شهر محقر ایتالیایی با ابرمرد شمارهی ده آغاز شد! مارادونا در #ناپل خیلی زود تبدیل به اسطورهی شمارهی یک فوتبال این شهر شد و رسما یک بندر را بدل به پایتخت فوتبال جهان کرد! انتخاب باشگاه ناپولی از سوی مارادونا خیلی عجیب بود؛ تا جایی که جان فورت (مورخ ایتالیایی) را هم به تعجب واداشت! مردم ایتالیا، ناپلیها را «آفریقاییهای ایتالیا» مینامیدند و آنها را #رعیت و #کثیف میخواندند! تیم ناپولی در هر ورزشگاهی که در ایتالیا برای مسابقه به میدان میرفت، روی پلاکارد هواداران رقیب، جملههایی از این دست نوشته شده بود: «خودتان را بشویید کثافتها!» یا «ناپولی فاضلاب ایتالیا!» آنچه اما این ورق را اقلا برای چند سال برگرداند، درخشش فوقالعادهی مارادونا در ناپولی بود. مارادونا بابت انتخاب ناپولی میگوید: «هیچ تیمی مرا نمیخواست! فقط ناپولی مرا خواست! من هم راهی تیم ناپولی شدم! بعد از ورود به شهر ناپل فهمیدم نمایندهی بخشی از ایتالیا هستم که اصلا به حساب نمیآید!»
سرنوشت مارادونا، او را راهی شهری کرده بود که شباهت زیادی به محل تولدش داشت. ناپلیها بدبختبیچارههای ایتالیا بودند و مارادونا با بدبختی و بیچارگی غریبه نبود! از سویی دیگر برای یک #قدیس رنگ، نژاد، قومیت و کشور چه فرقی میکند! هر جا ظلم باشد، گیوتین ناامیدی سمت گردن مظلوم رها شده است! مظلومین نیاز به منجی دارند. همانطور که چگوارا در جنگلهای سبز غیر مسطح «لاایگرا» در «والگرانده» کنار فیدل کاسترو و همفکرانش مشغول مبارزه با نظام سلطه بود، مارادونا هم در زمین سبز مسطح فوتبال مشغول مبارزه با نمادهای امپریالیسم بود و پمپاژ امید بین فقرا و ضعفا! مارادونا در بدو ورود به استادیوم سنپائولو مورد استقبال قریب هشتاد و پنج هزار تن از اهالی ناپل قرار گرفت. او از باشگاه ناپولی یک #خانه درخواست کرد؛ آنها به او یک #آپارتمان دادند! یک #فراری درخواست کرد؛ یک #فیات تحویل گرفت! با این حال، انتقال مارادونا به ناپولی، انتقال گرانترین بازیکن فوتبال به فقیرترین باشگاه ایتالیا بود! یک ناپلی، نه برای خودش زندگی میکند، نه برای بچههایش؛ فقط منتظر یکشنبههاست تا ببیند تیم ناپولی چه نتیجهای در لیگ ایتالیا کسب میکند! این عین #جنون است و #مجنون دنبال «قدیس» میگردد! حال اگر قدیس ناپلیها «مارادونا» این چهرهی کاریزماتیک فوتبال باشد، پنداری خدا در و تخته را با هم جور کرده است. مارادونا با قد صد و شصت و هفت سانتیمتر، هنوز هم بلندمرتبهترین فوتبالیست قرن بیست و یک محسوب میشود! ناپولی که هرگز سابقهی قهرمانی در لیگ ایتالیا را نداشت؛ طی سالهای حضور مارادونا در ناپل، دوبار در لیگ ایتالیا قهرمان شد! یکبار هم مزهی قهرمانی در جام یوفا را چشید! بله! این مارادونا بود که قهرمانی، زندگی و جنگ را در روح ناپولی بلکه در تمام شهر ناپل دمید. او هرگز برای دوم بودن آفریده نشده بود؛ مارادونا برای اول شدن، برای بالارفتن از سکو و برای گرفتن جام قهرمانی در شرایط سخت، آفریده شده بود! در صحت این جمله شک نکنید! تاریخ شهر ناپولی با تمدن چند هزار سالهی روم باستان، به قبل و بعد از حضور مارادونا تقسیم میشود! مارادونا نه با قهرمانکردن ناپولی، که با صرف حضورش در ناپل، هویت اجتماعی لگدمالشدهی این شهر توسط سایر شهرهای ایتالیا را احیا کرد! مارادونا در شرایطی تیم ناپولی را قهرمان لیگ ایتالیا میکرد که تیمهای قدرتمند میلان، یوونتوس، اینتر، لاتزیو، رم، پارما و فیورنتینا تیمهای متمول و بزرگ ایتالیا و حتی اروپا محسوب میشدند. آنها با استخدام بازیکنان بزرگ و مطرح اروپایی به دنبال کسب مقام و افتخار در لیگ ایتالیا و در جامهای اروپایی بودند، اما چه سدی میتوانست در برابر انگیزهی مارادونا برای قهرمانی #مقاومت کند؟! مارادونا مجهز به #انگیزه و مسلح به #باور بود؛ باور قهرمانی! این باور به مردم شهر ناپل هم سرایت کرده بود! هیهات! هیچ ماسکی نتوانست مانع شیوع ویروس مارادونا در شهر ناپل شود! همچنان که هیچ محلول ضدعفونیکنندهای نتوانست کووید شمارهی ده را از سطح کوچهها، خیابانها و محلههای شهر ناپل از بین ببرد! ناپلیها آغشته به مارادونا و آلوده به کاریزمای اعجابآور او شده بودند! این ویروس مقدس، سینه به سینه، نفس به نفس و دهان به دهان در تمام شهر ناپل منتشر میشد! هر چه از حضور مارادونا در تیم ناپولی بیشتر میگذشت، روزهای یکشنبه، کلیسای «سنمارینو» خلوتتر و کمرونقتر و در عوض، ورزشگاه «سنپائولو» شلوغتر و مهیجتر میشد! ناپلیها یکشنبهها #مسیح را در استادیوم فوتبال جستوجو میکردند، نه در بزرگترین کلیسای شهر ناپل! گویا اهالی ناپل از دین مسیحیت برگشته و بتپرست شده بودند! و بت خوشتراشی که یکشنبهها در «سنپائولو» پرستش میشد، مارادونا بود! انگار در نزدیکی #واتیکان بتکدهای در قرن بیستویک ایجاد شده بود! زمانی که مارادونا در یک آزمایشگاه در شهر ناپل ایتالیا آزمایش #خون داد، پرستاری که از مارادونا آزمایش گرفته بود، نیمی از خون او را به کلیسای «سنجنارو»ی ناپل برد و کنار مجسمهی مسیح قرار داد! مارادونا خون مسیح در رگهای ناپل بود، اما جا دارد که از یاد نبریم؛ مارادونا خدا نبود!
در مرحلهی نیمهنهایی جامجهانی نود ایتالیا، مارادونا و آرژانتین در ضربات پنالتی موفق به حذف تیم ایتالیا شدند. این بازی از بد روزگار در ورزشگاه سنپائولو شهر ناپل انجام شد! محلی که مارادونا در آنجا نقش مسیح را بازی میکرد! همین موضوع باعث افزایش بیش از پیش اختلاف بین شهر ناپل و سایر شهرهای ایتالیا شد. از قبل هم، ناپلیها عاشق مارادونا و ایتالیاییها متنفر از او بودند و همین تضاد عشق و نفرت، اسباب ایجاد بزرگترین منازعه بین چکمهپوشها قبل از بازی ایتالیا و آرژانتین شده بود. اصحاب فوتبال، انتخاب استادیوم سنپائولو برای بازی با تیم آرژانتین را خطایی بزرگ از سوی فدراسیون فوتبال ایتالیا میدانستند. تیم ایتالیا در آن بازی شکست خورد و از جامجهانی حذف شد. این شکست باعث شد مقامات شهر ناپل، خود را در مصاف با تمام ایتالیا و در جنگ با همهی ایتالیاییها ببینند. به همین سبب، آنان نه تنها دست از حمایت مالیاتی و قضایی مارادونا برداشتند، بلکه عزم کردند نابغه را از موقعیت و محبوبیتی که در شهر ناپل داشت، سرنگون کنند! بزرگترین شاهد برای این ضربالمثل که «آن روی سکهی عشق، نفرت است» آخرین روزهای حضور مارادونا در ناپل ایتالیا بود! آن روزهای شوم، اگر از عرشهی کشتی سرنوشت مارادونا به افق نگاه میکردی، هجوم ابرهای تیره را حتی با چشم غیرمسلح هم میتوانستی ببینی! طوفان بزرگی در راه بود! ایتالیا در فکر انتقام بود اما نه از تیم آرژانتین، بلکه از مارادونا که باعث و بانی آن شکست بزرگ شده بود! انگلیس و ایتالیا ندارد؛ همیشه پای یک مارادونا در میان است!
سال نود و یک، اولین آزمایش #دوپینگ از مارادونا گرفته شد که نتیجهاش #مثبت اعلام شد! فدراسیون فوتبال ایتالیا، مترصد فرصتی بود که انتقامش را از مارادونا بگیرد و حالا این موقعیت به احسن وجه به وجود آمده بود! مارادونا به یک سال محرومیت از فوتبال #محکوم شد! علاوه بر این محکومیت، خانوادهی جولیانو که از اعضای باند مافیایی «کامارو» بودند، نهتنها از حمایت مارادونا دست کشیدند، بلکه با پدرسوختگی تمام، او را #قاچاقچی معرفی کردند! چند روز بعد، مارادونا به جرم حمل یکونیم گرم #کوکائین بازداشت شد؛ نگو دادستان بدقلق ایتالیا، مارادونا را به علت هدیهدادن کوکائین به یک روسپی ناپلی، متهم به قاچاق مواد مخدر کرده است! مدت زمان محکومیت جرم قاچاق مواد مخدر در کشور ایتالیا بیست سال بود، اما مارادونا این بار هم دوران محکومیت خود را سپری نکرد و تک و تنها از ایتالیا خارج شد! یا بگذار اینطور بنویسم: اخراج شد! گویی فرشته، دیو شده بود! نه! مارادونا قاچاقچی مواد مخدر نبود؛ او قاچاقچی امید، شور و انگیزه برای ناامیدها، دلپوسیدهها و بیانگیزهها بود! تمام این صحنهها را برای مسیح شمارهی ده ساختند تا «عشق» از زمین بازی بیرون برود و به جایش «نفرت» وارد گود گودنشینان ناپل شود! این پایان حضور مارادونا در ناپولی بود! مارادونا هم مثل باران؛ آخرین برگ سفرنامهاش این بود که زمین #چرکین بود! عجبا که هنگام خروج اخراجگونهی مارادونا از ایتالیا، حتی یک نفر هم او را #بدرقه نکرد! اما خب! بعد از اخراج چپ پوماپوش از ناپل، گویا این شهر برای همیشه از نقشهی ایتالیا حذف شد! دیگر کسی هیچ جامی برای ناپولی نیاورد و تو اگر از این وروجکهای عشق مسی یا این جوجههای شیدای رونالدو سؤالی دربارهی «سنپائولو» بپرسی، اینجور جوابت را خواهند داد: مگر شهر ناپل، تیم فوتبال هم دارد که حالا بخواهد استادیومی داشته باشد؟!
بسیار سادهانگارانه است که برخی از فوتبالدوستان، مارادونا را با مسی مقایسه میکنند! مسی در حالی مسی شد که کنار بازیکنانی مثل رونالدینیو، ژاوی، اینیستا، دکو، پویول و پیکه بازی میکرد و اساسا بازیکنانی در بالاترین سطح فوتبال، مسی را حمایت میکردند. در حالی که مارادونا نهتنها یکه و تنها، تیم ملی آرژانتین را قهرمان و نایبقهرمان جهان کرد؛ بلکه تیم باشگاهی ضعیف شهر ناپل را نیز علاوه بر لیگ ایتالیا، در لیگ اروپا هم بر کرسی صدارت نشاند! مسی با بارسلونا؛ این تیم متمول اروپایی قهرمان میشود، اما مارادونا با تیم بیجان ناپولی! و از #زمین تا #آسمان فرق است بین قهرمانشدن و قهرمانکردن! نه! مسی هیچوقت مارادونا نشد، اما مسئله اینجاست که مارادونا هم هرگز خدا نبود! اف بر روزگاری که بد تا کرد با تنها ناخدای سفینهی فوتبال! لطفا هیچوقت، هیچکس برای من خبر مرگ مارادونا را نیاورد! همان یکبار که مسیح در شهر ناپل، زیر گیوتین تنهایی رفت، برای هفتپشتم بس است! لطفا مرا هم و تمام دیوانههای دنیا را هم اضافه کنید به آرژانتینیهای عاشق این ضربالمثل که مخاطبی جز دیگو آرماندو مارادونا ندارد: «مهم نیست با زندگی خودت چه کردی! ممنون برای کاری که با زندگی من کردی!»
در آخرین فراز این یادداشت مارادونایی، دلم میخواهد مجددا افکار مارادونا را حین ورود به زمین فوتبال مرور کنم: «وقتی وارد زمین فوتبال میشوی، مشکلات از تو فاصله میگیرند، زندگی از تو فاصله میگیرد، همه چیز از تو فاصله میگیرد!»