
برخورد چکشی بیبیسی با دیدبان بهنود بار دیگر نشان داد غرب حتی به غربزدهها هم رحم نمیکند
قصهی مسعود
جناح اصولگرا باید از سلیمانیها و چمرانها و آوینیها شعور بیاموزد و جناح اصلاحات شرف
حق: اوضاع منطقه و بلکه جهان جوری دارد به ضرر آمریکای تروریستپرور جلو میرود که انگار به شکل مضاعف «قاسم هنوز زنده است». شگفتا که خون مقدس سلیمانی همچنان میبرد و میآورد و میبرد و میدوزد و تاریخسازی میکند. حق آن است که سیزدهم دی ماه نود و هشت را روز تولد دوبارهی ابرمردی بخوانیم که حالا به نظر میرسد دست بازتری هم برای تغییر و تحول دنیا دارد. غربزدههایی که بیش از چهل سال، آزادی بیان اردوگاه غرب را به رخ نهضت انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی کشیدند، اینک باید شاهد بستهشدن مکرر پیجهایشان توسط مدیران اینستاگرام باشند و نه فقط این، بلکه همچون مریم افشنگ با تلخکامی بگویند: «باید خبری نسبتا برای خودمان تلخ را بدهم؛ این آخرین برنامهی دیدبان به شکل فعلی است.» تو حتی با سابقهی مسعود بهنود هم کافی است اقلی از وجدان را به رخ مخاطبانت در توئیتر یا دیدبان بکشی و کلامی حرف حق در مدح حاجقاسم بر قلمت یا زبانت جاری کنی. در اولی میخوری به پست بد و بیراه همکیشانی که هرگز همین حد از نمایش وجدان تو را نیز تاب ندارند و در دومی خبر از تعطیل یا حداقل تعدیل برنامهای میدهی که عمری به نفع بیبیسی و گایدلاین آهنینش روی آنتن رفت. استکبار در عالم رسانه همین است. همین قدر تند و متکبر و بیاعصاب. صرف اینکه قتل نفس زکیه را «ترور» بخوانی و تشییع پیکرش را «عجیب و بهتآور» توصیف کنی، برای عصبانیت همراه با عکسالعمل ناحق غرب کفایت میکند. این سندی است مستند از بیرحمی غرب حتی در مواجهه با غربزدهها و خوب نشان میدهد که اصطلاحاتی نظیر «آزادی بیان» و «آزادی پس از بیان» تا چه اندازه در غرب، شعاری و کلیشهای است. شاید خون اسطورهی نامآور قرن استقامت و سدهی ایستادگی بتواند شناخت دلدادههای غرب را از غرب، کاملتر و منطبقتر با واقعیت کند و امید است مسعود بهنود و نیز همهی کسانی که در داخل و خارج خط را از او میگیرند، هرگز برخورد چکشی و واکنش فاشیستی این ایام غربیها را در مصاف با خون قاسم سلیمانی فراموش نکنند. حذف مکرر پستها بلکه پیجهایی که فقط عکسی از سردار دلها را منتشر کرده بودند که بلاشک، اولقهرمان مبارزه با تروریستها بود یا همین مقابلهی گازانبری با برنامهی دیدبان میتواند سببساز نگرش درست غربزدهها به غرب شود و البته پیامی هم بس روشن برای من و ما دارد: همهی غربرفتهها را با یک چشم دیدن و با یک چوب راندن خطایی بس فاحش است و هنوز هم ممکن است جاذبه بیش از دافعه مؤثر باشد. انصافا برشی که خون شهید؛ آنهم سیدالشهدای مقاومت دارد، دهها هزار روشنگری سیاسی ندارد. قاسم سلیمانی با خون سرخش کاری کرد که از صدها رسانه ساخته نبود و باز هم این یک شهید بود که توانست از تابوت خود شمعی برای وحدت بسازد که هم لندننشینها و هم تهراننشینها بعد از سالها افتراق، سخنی مشترک بگویند. اوج درگیریهای هشتاد و هشت به سرم زد مجلهای منتشر کنم در حدود همین روزنامهدیواری حق. قصد داشتم در همان شمارهی نخست، مصاحبهای بگیرم از مسعود بهنود که شمارهی صدرقمیاش در لندن را از سردبیر روزنامهی شرق گرفتم و تماس هم گرفتم که الحمدلله در همان زنگ اول، مکالمه حاصل شد ولی مصاحبه نه. بماند که آن مجله هرگز توفیق تولد نیافت و متولدنشده مرد. با بهنود، آن شب حدود یک ساعت حرف زدیم و بامزه اینکه خوب یادم هست خامنهای را عین ما «آقا» میخواند. چیزهایی از چمران گفت و همچون آن کلیپ مختصرش در کانالش دربارهی دکتر مصطفی، خیلی زور میزد که حواسش باشد چمران را «مرحوم چمران» بخواند، نه «شهید چمران». با این همه معلوم بود برخورد سرشار از مهر پیامبر مهربان دهلاویه هنوز از یاد بهنود نرفته بود: «شبی بعد از آنکه تصویری از او را با دستکاری در جلد مجلهای کار کردیم، زنگ زد و مرا دعوت کرد خانهاش و تا صبح نشستیم مولاناخوانی». از همان ده سال پیش واضح بود چیزهایی از این قلم خوانده که عمدتا در «رسالت» و «کیهان» بود. اشاره داشت به مطالبی که در عصر خاتمی در این روزنامهها نوشته بودم و عجیب هم خوشحافظه نشان میداد. من البته در همان دورهی دوم خرداد، باری مسعود بهنود را در نمایشگاه همزمان کتاب و مطبوعات به حرف گرفتم؛ در حالی که گوشهای با جماعتی نشسته بود و داشت هوای اردیبهشتی نمایشگاه تهران را با پیپ خوشگلش دودی میکرد. قیافهی من اما نه به بهنود کراواتی میخورد، نه به دیگران آن جمع. صبحش یک هفتهنامهی نهچندان اسمورسمدار را بسته بودند و بهنود از همین میگفت که چرا ما نباید مثل غرب، قلمها را آزاد بگذاریم و چرا باید از تراوش ذهن روزنامهنگارها بترسیم. درآمدم: «ولی آقای بهنود! شما همین امروز در دو روزنامهی دوم خردادی مطلب داشتی!» خندید و متقابلا طعنهای بارم کرد و حالا بیست سال بعد از آن روز و ده سال پس از آن شب، نوبت طعنهی حق است: «این غرب را باید الگو قرار دهیم در آزادی بیان؟ غربی که حتی شما را تحمل نمیکند با آن همه خدمات دیدبانی!» این طعنهام ولی اعترافی بکنم: هم هشتاد و هشت و هم نود و هشت، مسعود بهنود چیزهایی به تعریف از این قلم در دیدبان بیبیسی گفت که چون مدحش فقط به حیث حرفهای بود و نه محتوی، نه فقط بدم نیامد که خوشم هم آمد. این هم مظلومیت سردبیر روزنامهدیواری حق که عوض تلویزیون جمهوری اسلامی، باید در برنامهی مسعود بهنود قدر ببیند. قلم اما اثرش بسته به لطف خداوند است، نه بیبیسی و نه بیست و سی. بسی برایم مایهی افتخار است که در این دویست و شصت صفحهی شمارهی چهاردهم روزنامهدیواری، تعداد قابل توجهی از صفحات حق به نوقلمهای این مرز و بوم اختصاص دارد. قطعهها و قصهها و مصاحبهها و گزارشها و یادداشتهایی که انشاءالله به خوبی دیده خواهند شد. روزنامهدیواری حق، معبد عاشقان قلم است و کهف دلنشین دیوانههای نویسندگی. صفحات حق در چهاردهمین ایستگاه روزنامهدیواری را نگاه کنید. کمیت و کیفیت این کار انصافا وزین و حقا موقر یعنی راقم این سطور، اندک احتیاجی نه به صدا و سیمای جمهوری اسلامی دارد، نه به این همه خبرگزاری و سایت و کانال اصولگرایان. کانال حق فقط «کمیل» است و «حنظله». ما البته با وجود این ادعا، هرگز نگاه کلیشهای به جبهه و جنگ و شهدا و همسران شهدا نداریم. ما نه مثل بیبیسی، قصهی شهادت حسین فهمیده را دروغ میخوانیم و نه مانند بیست و سی به آن داستان راستان، شاخ و برگ بیخود میدهیم. امید ما برای ادامهی این مسیر معتدل در وهلهی اول به حضرت حق است. خدا اگر بخواهد، قلم حق را تا عمق استراتژیک بیبیسی جلو میبرد و روزنامهدیواری حق را تا اعماق آشپزخانهی مادرها پیش میراند. اینکه مادری با وجود اقلا سه بچهی قد و نیمقد، وقت بگذارد و با وجود اینهمه روزنامه، برای روزنامهدیواری حق بنویسد، مرا بس. لطف و عنایت خداوند منان، مرا بس. ولی آقای بهنود! قبول داری که سلیمانی بیآنکه پیامبر باشد، رسما معجزه کرد؟ آری! به شهادت همین معجزات است که به چمران تنها باید گفت «شهید چمران». شهیدی که درست مثل حاجقاسم، خیلی فراتر بود؛ هم از چپ و هم به خصوص از راست. جناح اصولگرا باید از سلیمانیها و چمرانها و آوینیها شعور بیاموزد و جناح اصلاحات شرف و این نه یک جملهی عادی بلکه تیری است درست به هدف...