
یادداشت معاون رسانهای سردبیر روزنامهدیواری حق دربارهی متن و حاشیهی تسخیر لانهی جاسوسی
بازرگان شرف داشت به اصلاحطلبان
ظلم بزرگ دوم خردادیهای افراطی به رئیس دولت موقت هیچ وقت از حافظهی تاریخ پاک نمیشود
نویسنده : اکبر شهیدی
همهشان را نمیگویم؛ اقلا آن دسته از فاتحین لانهی جاسوسی که با موسوی خوئینیها رابطهی تشکیلاتی داشتند و بعدها در عصر دوم خرداد به افراطیترین لایهی مدعیان اصلاحطلبی تبدیل شدند، نیت خالصی از فتح سفارت آمریکا نداشتند و فیالواقع بنا را بر این گذاشته بودند که به بهانهی مبارزه با غرب، دولت موقتی را سرنگون کنند که دولتمردان آن را «غربزده» میخواندند. خلط مبحث نشود. معتقدم آمریکا فقط در فقرهی کودتای بیست و هشت مرداد آنقدر با ایران بد تا کرده بود که ما اگر تا امروز هم گروگانها را آزاد نمیکردیم حق داشتیم. بحث سر قلب مریض شماری از دانشجوهایی است که اگر چه عنوان «خط امام» را یدک میکشیدند و خود را «دانشجویان پیرو خط امام» میخواندند ولی در مقام عمل، این موسوی خوئینیها بود که برای جماعت نقش «امام» را بازی میکرد. نقل شهیدان محسن وزوایی و عباس ورامینی نیست؛ نقل اصلاحطلبهایی همچون میردامادی و اصغرزاده است که هم در دورهی دانشجویی در عصر امامت خمینی هزینهتراشی کردند، هم بعدها که در دورهی زعامت خامنهای به رتبهی استادی رسیدند. بیخود نیست که مولا علی علیهالسلام میفرماید: «جاهل را نمیبینی مگر در افراط و تفریط». البته کلیت حرکت جنبش دانشجویی در تسخیر لانهی جاسوسی به معنای دقیق کلمه «انقلاب دوم» بود که باعث شد چند صباح بعد از فرار شاه، آمریکایی که شاه را با کودتا در ایران حاکم کرده بود نیز کاسه و کوزه را جمع کند و برای همیشه از این آبادی برود لیکن از یاد نبریم که جماعتی از آن دانشجوها در بالای در و دیوار سفارت آمریکا دنبال قاتل بروسلی میگشتند، نه قاتل دولت قانونی محمد مصدق. لطفا راقم این سطور را به «نیتخوانی» متهم نکنید. طیف مایل به موسوی خوئینیها بارها اعتراف کرده که در مقام عمل از دیوار دولت موقت بالا رفت، نه دیوار سفارت آمریکا. باز هم لازم است جهت متن را مشخص کنم و بنویسم که ابدا این نوشته قصد تطهیر مهندس بازرگان را ندارد. هیچ شکی نیست که به آن مرحوم و کابینهاش نقدهای جدی وارد بود اما آنچه تأمل دربارهاش خالی از لطف نیست، این است که خدا را قاضی قرار بدهیم و ببینیم انصافا رئیس دولت موقت بیشتر به این کشور ضربه زد یا جهال تندرویی که از بالای دیوار لانهی جاسوسی در سر سودای سقوط دولت موقت را میپروراندند؟ به بازرگان شاید متلک «مسلمان لیبرال» یا «سکولار متشرع» بچسبد ولی آن مرحوم هر چه بود «منافق» نبود. بازرگان به مجرد اینکه فهمید در جمهوری اسلامی و بنا به هر دلیلی امکان خدمت در بدنهی حکومت ندارد، بر دولتش مهر ختام زد ولی امثال تاجزاده با وجود آن همه خباثت در سال هشتاد و هشت علیه اصل انتخابات، اصل مردمسالاری، اصل دموکراسی و اصل مشارکت، هنوز هم وقیحانه و البته منافقانه برای نامزدی در انتخابات همان نظامی ثبتنام میکنند که در بزرگترین دروغ ممکن متهمش کردند به تقلب. ریزش بدنهی اجتماعی جریان اصلاحات دقیقا ریشه در این نکتهی مهم دارد که حتی سمپاتهای جماعت هم متوجه نفاق دور و دراز دوم خردادیها شدهاند: «شورای نگهبان که همان شورای نگهبان است و جنتی هم که همان جنتی و ساز و کار انتخابات هم که همان؛ ادعای تقلبتان را باور کنیم یا لشکرکشیتان را به خیابان فاطمی؟» این سؤال را البته اساسیتر هم میتوان پرسید: «بازیگوشیتان در بالای دیوار سفارت آمریکا را باور کنیم یا مواضع امروزتان را که تا روزی صد بار سجده به پای کدخدا نکنید، صبحتان شام نمیشود؟» سیزده آبان پنجاه و هشت، فوران خشم ملت مظلوم ایران بود از دولت ظالم آمریکا و البته نباید گذاشت امثال ابتکار و عبدی و در لایهای دیگر حجاریان، دست به مصادرهی انقلاب دوم بزنند. اصل انقلاب دوم علیه کاخ سفید آمریکا بود، نه دولت موقت ایران؛ اگر چه در ادامه به سقوط زودرس کابینهی ضعیف بازرگان منجر شد. انصاف باید داد که آن مرحوم هرگز خر و خرما را با هم نمیخواست و این اقل از صداقت، مهمترین وجه افتراق بازرگان با اصلاحطلبان است. اصلاحطلبهای ایرانی قابل قیاس با ترامپ هستند؛ به همان پررویی، به همان خباثت و به همان تزویر و دغلکاری. اینها همان جماعتی هستند که وقتی لانهی جاسوسی تسخیر شد، بازرگان که جای خود دارد، حتی به بهشتی هم طعنه میزدند که «انقلابی واقعی ما هستیم!» شگفتا! جمعی از آنها دنبال این بودند که آنقدر اسناد سفارت را بالا و پایین کنند بلکه بتوانند یک برگ سند بر ضد بهشتی رو کنند. که چی بشود؟ که ثابت کنند بهشتی در خط شیطان بزرگ است! نگاه کنید موضعگیری این سالهای همین قبیلهی بدترکیب را که چگونه از قهقرای افراط به قعر تفریط رسیدهاند و در کمال دنائت تیتر میزنند: «امضای کری تضمین است». حرف حساب این متن جز این نیست که اگر در سیاستورزی «نیت خدایی» و «اخلاق اسلامی» حاکم نباشد، حتی فتح لانهی شیطان بزرگ هم برای آدمی ثواب نمیشود. همهی ما در وهلهی نخست باید فاتح نفس امارهی خود باشیم، بعد به جنگ شیطان بزرگ برویم. امثال میردامادی و اصغرزاده و ابتکار و عبدی و حجاریان اگر به جای خوئینیها خط را از خمینیمحورهایی چون مطهری و بهشتی و خامنهای میگرفتند، هرگز این همه متناقض سیاستورزی نمیکردند که یک روز مرحوم هاشمی را از کانال لقب «عالیجناب سرخپوش» قاتل بخوانند و دگر روز پاچهخوار شبانهروز رئیس فقید مجمع تشخیص مصلحت شوند. اینها البته درسهایی برای من و شما نیز هست. انقلابیگری اگر عاری از عقل باشد و عدالتخواهی اگر خالی از اخلاق، عدول از خون پاک شهیدان مطهری و بهشتی است و به هیچ فرجام خوشی منتهی نخواهد شد. مرحوم بازرگان آنقدری زنده نماند که ببیند چه جلادهایی حاکم کاخ سفید میشوند اما عجبا از وقاحت شاگرداولهای مکتب موسوی خوئینیها که افتضاح آمریکا در افغانستان را با همین چشمهای خودشان مشاهده کردند و هنوز هم غرب را برای ما بزک میکنند. امیر کلام عجب الههای بود در جملههای تام و تمام: «جاهل را نمیبینی مگر در افراط و افریط».