
نامهی حسین قدیانی به رهبر معظم انقلاب دربارهی تکفیریسم حزب پایداری
رنجنوشت حق
ناظر بر قضاوتهای فرهنگی و نیز ذکاوتهای سیاسی، یک دوگانهی مسلم داریم: اسلام بهشتی و اسلام مصباح
سلام حضرت آقا. عازم مشهدم و مثل همیشه توقفی کوتاه در زادگاه معلم شهید که با تیغ، ریش میزد و هرگز با ریش، تیغ نزد. همان روشنفکر متعهدی که در اسلام بهشتی و خامنهای، نه تنها قابل تحمل بلکه لایق تشکر بود اما در اسلام قاعدین مکرر تکفیر شد و مرتب علیه عاقبتش درشتگویی میشد. از همین قوم که ضمن سوءبهره از عالم جبههی عقیده مکرر مصباح را خرج سیاست سست خود کردهاند، یکی هم جناب روانبخش است که سال نود و دو حق را به جرم لابد نابخشودنی رأی به آقای قالیباف اولا متهم به اهانت به مصباح کرد و ثانیا رسما مدعی شد که امروز فلانی فردای بهمانی است. آن روزها من دو یادداشت دربارهی مصباح نوشته بودم که احتمال میدهم هر دو را خوانده باشید. «مصباح و چند آه دیگر!» و «اما بهشتی زمان کیست؟» عناوین آن دو متن بودند که در نهایت ادب و احترام و در سایهی اشارات فراوان به خدمات بعضا بینظیر فیلسوف فقید، به ارائهی چند پرسش از مصباح پرداخته بود. سال گذشته نیز در حالی که گروه پایداری مثل همیشه به تفرق مشغول بود، من از زاویهی حریت به دفاع از مصباح و مؤسسهی مصباح در مواجهه با جریان فتنه و انحراف پرداختم که آن نوشته نیز در کانال تلگرامم موجود است. بماند که دو دههی پیش یعنی در نخسین روزهای روزنامهنگاری با انتشار متن «ایدئولوگ هدایت» در کیهان، این توفیق را داشتم که به وسع خود قدردان فضلای حوزه باشم. با همهی اینها روزهای اخیر یکی دیگر از کاسبان مصباح، تکفیریسم را به اوج رساند و پای مطلبی از راقم این سطور که به دفاع مستدل از شما اختصاص داشت، این کامنت را گذاشت: «این خط و این نشان! تو روزی با همین شدت و حدت خود خامنهای را خواهی زد!» حضرت آقا! به من حق بدهید که ناظر بر قضاوتهای فرهنگی و نیز ذکاوتهای سیاسی، از یک دوگانه حرف بزنم: اسلام بهشتی و اسلام قاعدین. امثال روانبخش محصول اسلام سراسر دافعهی قاعدین هستند که تا از آدمها دشمن برای شما نتراشند، آرام نمیگیرند. حالا میفهمم چرا امسال در سالروز ارتحال امام، تمام خطبهتان را در مدح جمهوریت جلو بردید. تا بر همه مشخص کنید تعاریفتان از این و آن، آنچه زیاد دارد ماده و تبصره است. شگفتا! کوچکترین عناصر گروه پایداری در ورای آزادی انتقاد از بهشتی و مطهری اخیرا به صرافت نقد خمینی و خامنهای هم افتادهاند لیکن احدی حق ندارد تلنگری به اسلام قاعدین بزند. دفاع تاریخی شما از جمهوریت، فقط تذکر به جزئیات رفتار شورای نگهبان نبود؛ بلکه کلیات اسلام ساکتین نهضت امام خمینی را هم به چالش کشید. همان اسلام که به رغم میل شما رهبر جمهور، احمدینژاد را مثل یک جام زهر در سوم تیر به جمهوری اسلامی تحمیل کرد و نظرکردهی امام زمان خواند. حضرت آقا! ریزهمگسکی هستم که بود و نبودم فرقی به حال سیمرغ سماواتی که شما باشید و شجرهی طیبهی ولایت ولی مطلق حقی که شما باشید ندارد اما برای خودم لازم میدانم که به کوری چشم کاسبان مصباح خط و نشان بکشم که اگر مدعیان دروغین علامه حق را قطعهقطعه هم بکنند، باز از فرزند شهید اکبر قدیانی چیزی جز عشق به سیدعلی مشاهده نخواهد شد. با این وجود دلیل انتشار نامه این است که سال هشتاد و هشت بارها از خود میپرسیدم: «چرا باید بیست و پنج درصد بازداشتیهای فتنه، از خانوادهی شهدای دههی شصت باشد؟» الغرض! کامنت آن روحانینما بر اصحاب معرفت روشن میکند که ماجرای این ریزش تلخ از کجا آب میخورد. حضرت آقا! صریح مینویسم که به اسلام قاعدین نقد فراوان دارم. من بر خلاف آسیه باکری که سالهای متمادی طعنهها و متلکها را در دلش جمع کرد و بعد ناگهان با پیوستن به سبزها و بنفشها بغضش را خالی کرد، به اقتضا حق نقبزنان به فردای خلقالله را کف دستشان میگذارم و آرزو به گورشان میکنم که از صاحب این قلم خصم شما تراشیده شود. از ساکتین نیمهی خرداد چهل و دو متنفرم، چون در دوگانهی خون باکری و پول محصولی چسبیدند به پول محصولی و ناجوانمردانه نام مطهر جبهه را هزینهی حزب پایداری کردند. این بدترین اختلاس در تاریخ جمهوری اسلامی است.
قاعدین زباندراز ضد بهشتی همان کسانی هستند که با وجود سایهی مستدام شما، با ما سخن از «رهبر آینده» میرانند. چه مضحک است قیاس ماه با مهتابی. لسان ناطق شما علیه بنیصدر اول کجا و زبان ناقص رئیسی علیه بنیصدر دوم کجا. معلوم نبود اگر آیتالله جنتی، زاکانی را نمیفرستاد، عاقبت این انتخابات چه میشد. ولی حضرت آقا! اسلام قاعدین همان اسلام نمکنشناسهایی است که این روزها حتی به آقای زاکانی هم رحم نمیکند. فساد قالیباف تمام شد و نوبت فساد زاکانی رسید. وای بر این اسلام تکفیری که هزاری هم حضرتعالی به جماعت بگویید «شما مگر دادگاهید؟» باز مرغ منیتشان یک پا دارد. حضرت آقا! فرصت خوبی است برای روشن شدن بسیاری از حقایق تا علتالعلل بریدن شمار کثیری از بستگان شهدای دههی شصت از نظام، بیش از پیش روشن شود. مرا بابت صراحت در این نامه عفو کنید، چون نمیخواهم به فرجام آن فرزندان شهدایی دچار شوم که روزگار هشتاد و اشک، شعار «مرگ بر جمهوری اسلامی» سردادند. خبرگزاری فارس وابسته به سپاه در عصر ریاست رئیسی بر قوهی قضا در خبری جعلی ضمن آوردن نام حق در کنار نام صبا آذرپیک و پگاه آهنگرانی، دو دروغ بزرگ گفت. اولا مدعی شد نگارندهی این رنجنوشت «محکوم امنیتی» است و ثانیا ادعا کرد مرا نیز رئیسی بخشیده. لازم است زیارت حرم سلطان جان و جهان را به فال نیک بگیرم و پرده از برخی شبهات کنار بزنم. عجبا از غرض و مرض آن خبرگزاری که عنایت شما را ترجمه کرد به لطف رئیسی. قطع به یقین تذکر شما نبود، جای من محبس بود. آنهم سر یک مطلب غیورانهی عاشورایی بر ضد دنائت خانم مولاوردی. جا دارد مخاطب محترم نامه بداند که کوهی از شکایت توسط دولت روحانی علیه این قلم تنظیم شده بود که قضات تحت امر رئیس وقت قوه، این شکایتها را انبار میکردند تا کی نقدی متوجه رئیسی کنم و متعاقب آن یکی از پروندهها باز شود. در خود دولت هم عناصری به من گفتند که ما خودمان این شکایتها یادمان نیست! چطور الان رسیدگی شده؟ و اما حضرت آقا! آیا من «محکوم امنیتی» بودم؟ نه! از اینکه نامم در کنار پگاه آهنگرانی و صبا آذرپیک آورده شد، ناراحت نیستم. آنچه بر من گران آمد، دیدن نامم در خبرگزاری غیر حرفهای فارس بود. کاش تقوا نداشتم و اسامی بعضی از «محکومین امنیتی اخیر» که از قضا لباس سپاه را هم دزدیدهاند در این متن میبردم. فارس البته هرگز جرئت ندارد که در راستای امر شریف خبررسانی صداقت را صدر سیاست بنشاند، چون نانش قطع میشود. من نانخور هیچ کدام از ادارههای جمهوری اسلامی نیستم؛ فرزند ارادههای انقلاب اسلامی هستم و اندک ترسی از بیان بعضی وقایع ندارم. در روزهای گذشته مجبور شدم حق روحانی برخاسته از اسلام قاعدین را آنجور که لایقش بود، کف دستش بگذارم. آن آخوند کاسب مصباح اگر برای خود این حق را قائل است که نگران ده سال بعد من باشد؛ من هم این حق را برای خود فریضه میدانم که از او بخواهم عوض این نگرانی بیخود، نگران ساعت ده شب کس و کار خودش باشد. اگر در اسلام ساکتین روحالله، آن نگرانی از سر خیرخواهی است، پس چرا نگرانی مرا حمل بر اهانت میکنند؟ متنفرم از امثال این روحانینمای عاری از کرامت که کامنت منحوسش بارها مسبب اشک مادرم شد. کیستند اینها که خود را با خدا عوضی گرفتهاند؟ به راستی! این آخوندهای باکریستیز کیستند که با وجود شما، برای ایتام شهدا خط و نشان میکشند که تو حتما چپ میکنی؟ این «حتما» را از کجا درآوردهاند که اینقدر راحت شلاق به عاقبت آدمها میزنند؟ چه میخواهند این کاسبان علامه از جان ما؟ آیا رواست که دوست فرزند شهیدم که رفاقت سی ساله با او دارم، به من بگوید: «این هم جواب همهی نوشتههایت از هشتاد و هشت تا الان و نیز پاسخ آن سنگ که نزدیک بود جانت را بگیرد! حالا باز از جمهوری اسلامی تعریف کن!» اذن دارم لعنت کنم صغیر و کبیر این خوارجمسلکها را؟ حضرت آقا! بیش از بیست سال است که در رسانههای مکتوب و مجازی قلم میزنم و الحمدلله از مسعود بهنود تا سیدعلی خامنهای خواننده دارم لیکن تا کنون ندیدهام حتی منافقین آلبانینشین، دعوایی را بهانه کنند و به پیکر پدر شهیدم متلک بیندازند. این جنایت اما از کوتولههای داعیهدار مصباح برآمد و وقیحانه استوری کردند که تن بابااکبر دارد در گور میلرزد. خون سرخ بابااکبر شهید، خط قرمز پررنگ من است. آن شهید مظلوم عصر امام. روزگاری که شما به عشق خمینی در تبعید بودید، فرقهی ضد خمینی پالوده با همان انجمنی میخورد که آبخوردن در لیوان امام را حرام میدانست. قاعد اگر بخواهد مجاهد بسازد، محصولش میشود تکفیریسم. عمرا باور کنیم ساکتین نهضت امام، دستبوس صدیق شما باشند. حضرت آقا! ما ولایت شما را قبول داریم، چون ولایت خمینی را قبول داریم. بدون خمینی، همه هیچیم و این را شما از همه بهتر میدانید. من، نهضت و نظام بدون امام را نقشهی شوم معتقدین به اسلام منهای جمهور میدانم. ملاهای بیخمینی که قبل از انقلاب مکرر امام ما را میزدند، خوب بدانند خمینی زودتر از خامنهای در قلب ما نشست. من، نه آسیه باکریام؛ نه محسن هاشمی. نه میگذارم که ضد انقلاب شوم؛ نه به طمع پست، لالمونی میگیرم. من یک حزباللهی شبیه سعید قاسمی و حسن عباسی نیستم که بازی در زمین محروم رفسنجانی کنم. مرحوم هاشمی عشق میکرد که این نابخردان و دیگرانی از قبیل نقدی و یکتا و رسایی، قطعنامه را پای هاشمی مینوشتند. حضرت آقا! پذیرش قطعنامه، عاقلانهترین تصمیم شخص خمینی بود تا بابااکبرها کمتر شهید شوند و کمتر ایتام شهدا از آخوندهای خودخداپندار، زخمزبان بشنوند. هاشمی میخواست با سوءاستفاده از تحلیل علیل مصباحپرستهایی که حتی یک کتاب هم از علامه نخواندهاند، هم «فرماندهی جنگ» باشد و هم «سردار صلح» لیکن امام و شما با زیرکی و تفسیر درست پایان جنگ، این فرصت را از مرحوم هاشمی گرفتید. آیا جنگ ایران و عراق تا کی میخواست ادامه پیدا کند که حس جنگجویی این افراطیهای خشونتطلب عاری از چمران و خالی از باکری ارضا شود؟ حضرت آقا! هزاری هم شما بگویید که «هاشمی بارها تا مرز شهادت رفته» باز سخنوران کاسب مصباح، مرحوم هاشمی زمان دفاع مقدس را همانجور میزنند که محروم رفسنجانی عصر فتنه را. شما بگویید اسلام این تندروهای بیعقل، اسلام بهشتی است یا اسلام مصباح؟ بهتر از من میدانید که جماعت حتی متلک به «مرد میدان» هم انداختند و «سردار دلها» را نیز «هاشمیچی» خواندند. اینها همان قبیلهی بیاخلاقی هستند که ده سال تمام علیه باقر قاسم هر تهمتی زدند ولی خودشان تاب این را نداشتند که حقیر، از عدم علاقهی آن قهرمان وطن به شیوهی مدیریت تمرکزگرای جلیلی پرده بردارم. سعید جلیلی خود به خوبی میداند چه دارم میگویم. یک قبیله در حمایت نابخردانه از جلیلی ریختند سرم ولی من کم نیاوردم. ملبس مد نظر این نامه نوشته که قصد شکایت از مرا دارد. کاش شکایتش را عملی کند تا یک بار برای همیشه بگویم نسلهای مختلف خانوادهی شهدا چه کشیدند از قاعدین. همانها که در امتداد عدالتخواهی احمدینژادی، هرگز ثروت محصولی را ندیدند اما ملک بهشتی و بنز مطهری چشمشان را گرفت. مادران ما اگر ازدواج مجدد کردند، یک طعنه زدند و اگر نه، طعنهای دیگر. لعنت خدا بر آن روحانی مدعی مصباح که آرزوی ضد انقلاب شدن امثال مرا دارد. کشتند جماعت نفهم، ما را با چهار تا تعریفی که شما از مصباح کردهاید. انگار نه انگار تذکر رصد همزمان واقعیت و آرمان و نیز نتیجه و تکلیف، تلنگر صریح و تذکر صحیح شما به مصباح و مصباحیسم بود. انگار نه انگار شما آقای عزیزتر از جان، همین سالگرد امام، کل سخنتان را به مدح جمهوریت اختصاص دادید. ستایش مردم توسط سیدعلی یعنی حکومت اسلامی به قرائت قاعدین، قابل جمع با جمهوری اسلامی به روایت خامنهای نیست. تعجب میکردم سالهای گذشته از علامه که چطور با وجود آن همه سابقه در نقد ذات و اساس رأی مردم، گاه برای ما اصلح هفتساله معین میکرد و البته خیلی زود از لنکرانی به جلیلی میرسید. خوب میدانم شما نیز مثل آیات بصیر؛ حسنزاده و جوادی، از همان اول نگاه مثبتی به استاندار رفسنجانی نداشتید لیکن این سیاستورزی غلط دار و دستهی مصباح بود که اصالت قالیباف را فروخت به خسارت محض نامحمود. حضرت آقا! اقلا من دو اسلام میبینم و اسلام خامنهای سوای اسلام قاعدین است. در اسلام قاعدین، فرزندان شهدا پس زده میشوند لیکن چشمدریدهای مثل تتلو چشمش را تا ناف رئیسی جلو میآورد. فیالمثل میان کم و کیف سخن شما دربارهی بدحجابها، موسیقی، سینما، تئاتر، رفاه، نسل جوان و الی آخر با ادبیات امامجمعهی چه نسبتی برقرار است؟ این خروجی اسلام علمالهدی است که این همه جوانان مشهدی را سر مسائل باخود و بیخود به بلوار سجاد میکشاند. در این باب، قصور و تقصیر مصباح و مؤسسهی امام خمینی هم سر جای خود محفوظ است. وقتی شومنهای گروه پایداری توهم میزنند که حتی بهشتی و مطهری هم عدول از عدل داشتهاند، این یعنی یک جای کار اسلام قاعدین بد میلنگد. اسلام قاعدین، آسیه باکری را به بغض میرساند ولی تتلو را در اوج مینشاند. اسلام قاعدین، خود را قیم همهی همسران شهدا میخواند که تو چرا با این ازدواج کردی و با آن نه. که با این حساب، تو چرا هنوز خود را «همسر شهید» میخوانی. حضرت آقا! این حرفهای تلخ را صادقانه و البته شجاعانه با شما در میان میگذارم، چون گروهک پایداری بلایی سر امت حزبالله آورده که احدی قادر به بیان حرف حق نباشد. این حرفها را من به شما میزنم، چون هیچ فرد دیگری جرئت بیانش را ندارد. من فحش جماعت را به جان میخرم و رک و راست خطاب به شما میگویم که احمدینژاد از زیر عبای اسلام قاعدین سبز شد و بعد هم فتنهی سبز، فتنهی بنفش شد. آیا چون پیام شما در ورای فوت مصباح، چند خط بیشتر از پیام شما در ورای فوت فرزند مرد همیشه در انتخابات بود، من نیز باید از نقد علامه بترسم؟ هیهات! مصباح هر چه در حوزهی فرهنگ خوش درخشید؛ معالاسف در عرصهی سیاست، نه مدیر بود و نه مدبر و الا اختیار خودش را دست پایداری نمیداد. من ابایی ندارم از بیان حرف حق. ابا باید از خدا باشد، نه سیل استوری علیه پدر شهیدم. از مروجین اسلام قاعدین البته بیش از این انتظاری نیست. جوجههایی که امروز از لرزش تن اکبر قدیانی در قبر سخن میگویند، ثمرهی همان قاعدینی هستند که تازه روز رحلت امام به انقلاب پیوستند. من فرزند خمینیام؛ امام بتشکنی که قاعدین، لیاقت خوردن آب در جام ولایتش را نداشتند. پدر من شهید گروهان بهشتی گردان مقداد بود. درود بر بهشتی. زنده باد مقداد. مرگ بر هتاکان شهید که تا عکس یک فرزند شهید را با پوششی غیر از چادر میبینند، یاد کلیشههای مسخرهی ذهن پوکشان میافتند. نه که همهی آقازدهها مصداق زینب و رقیهاند. حضرت آقا! شما فرزندان روحانیها را بیشتر و بهتر از حقیر میشناسید. لطفا به اهالی اسلام قاعدین حالی کنید که آسیه باکری کلیشه نیست. که هیچ فرزند شهیدی کلیشه نیست. گروه پایداری عوض مهدی باکری با صادق محصولی چرخیده، لذا به برداشت وارونه از «فرزند شهید» رسیده. ما اهل دوز و کلک نیستیم. خودمانیم. پدران ما نیز اهل فیلم و فیگور نبودند. مخلصسازی به مفلسسازی منجر میشود. به تخریب بهشتی و مطهری توسط شومنهای ملعون تلویزیون. این محصول اسلام قاعدین است که ماهی یک مجری زن در خارج کشف حجاب میکند. این محصول بیست و سی است که رسانهی ملی خاموش است و مستندهای BBC بیشتر هوادار دارد. این محصول سخنان علمالهدی است که با وجود رضاجان و حرم دلربایش، جوان مشهدی شعار «زنده باد رضاخان» میدهد. این محصول کامنتهای بعضی از اساتید مؤسسهی امام خمینی منهای جمهوریت است که جمهور نود و هشتدرصدی بدل میشود به جمهور اقلیت. کلا چند تا فرزند شهید دههی شصت به دفاع از نهضت و نظام و خمینی و خامنهای مشغولند که شاگرد علامه مصباح، آن کامنت عاری از منطق را میگذارد؟ حتی رسایی هم از پایداری بیرون آمد؛ چون نطفهی این گروهک برونگرا، همراه با دافعه بسته شده. مخلصسازی اگر کاریکاتوری پیاده شود، میشود حکایت امروز همین گروهک پایداری که عمری ما را با اصلحی به نام جلیلی کشت ولی یک دفعه پیچید سمت رئیسی. جلیلی هم بود و پیچید سمت رئیسی. تو سیاستمدار نبودی آقای مصباح، چون بهشتی نبودی. چون خیلی بهشتی نبودی و چون خیلی خامنهای نبودی. حضرت آقا! من از اسلام به سیاق قاعدین متنفرم، چون از ریاکارپروری متنفرم. نه خمینی و نه شما، ریاکار پرورش نمیدادید و نمیدهید. تصویر شما با کتاب شاملو یعنی بیزاری شما از اسلام ریاکارپرور. دفاع شما از فروغ نیز. مشوقین اسلام قاعدین اما ذله کردند خانم شهره پیرانی را با کوهی از کامنت که «چرا شهید داریوش رضایینژاد، شجریان گوش میداد؟» لابد پسفردا نوبت پیشگویی آیندهی آرمیتا است. حضرت آقا! صراحت این نامه را بر حقیر ببخشید. عمدا صریح نوشتم تا دیگر احدی توهم نزند فضول دیروز و امروز و فردای فرزند شهیدی است. ما با وجود ولیفقیه، آقابالاسر نمیخواهیم. اینکه همسر شهید حمید باکری با کی ازدواج کرده؛ اینکه همسر شهید مهدی باکری چه جور چادری سر میکند؛ اینکه همسر شهید محمد بلباسی چه آهنگی گوش میکند و اینکه من در کدام کافهی شام چه سیگاری کشیدم، به هیچ حزباللهی یا حزباللهینمایی مربوط نیست. لطف کنید و در یک تذکر خیر، ما را از شر اسلام قاعدین همیشه ضد مجاهدین نجات دهید. پدر ما را صدام درنیاورد؛ کسانی درآوردند که با یک من ریش، دین این ملت را تیغ میزنند. خوب میدانم شما هم مثل خمینی از روحانیهای متحجر و متکبر، چه خونها که به دلتان نشده. آخوندهای فرقهی قاعدین بدانند که حزبالمصباح همان حزبالله نیست. مصباح در مقام یک عالم احترامش واجب است اما آنجا که بحث «مصباح پایداری» است، دیگر نمیتوان در برابر انحراف و انشعاب و انشقاق، سکوت کرد. اگر این گروهک به خود حق میدهد که هنوز هم آیتالله مهدوی را بکوبد، ما نیز در نقد مصباح پایداری محقیم. خروجی علامه- آنجا که عوض عقیده به سلیقه چسبید و به جای فرهنگ، سیاست را برگزید- برکشیدن محصولیهای دشمن باکریها بود. حضرت آقا! کاسبان مصباح یعنی همان شومنهای پوپولیست که عدل را منهای عقل دنبال میکنند، ذرهای نسبت به عدالت، معرفت ندارند. جماعت جالبیاند. شاخکهای عدالتخواهانهشان علاوه بر خانهی بهشتی و ماشین مطهری، به عبای خمینی و عمامهی خامنهای هم حساس است و بارها دیدهاید درشتگویی جماعت بسیج دانشجویی تهران و امام صادق را نسبت به امنای خود در دفتر رهبر و بیت رهبری. این نگاه کج به عدالت، محصول سیاستورزی مصباح است. ثروت محصولی را نبین ولی حتی به ولیامر هم گیر بده. این در حالی است که به رغم دروغ بزرگ احمدینژاد، صادق محصولی بعد از جبهه ثروتمند نشد. از قضا پولش را روی خون باکریها تحصیل کرد. دوره افتادهاند کاسبان علامه که نهادهای امنیتی باید با حق برخورد قضایی کنند. آیا بعد از برخورد نهادهای امنیتی با حسین قدیانی، نوبت رسیدگی به شکایت خانوادهی شهدا از مصباحیستها هم میرسد یا خائنین به خون شهیدان باکری تا همیشه در حاشیهی امن قرار دارند؟ باکریها را قبل از صدام، محصولی خون به جگر کرد؛ آنجا که اوصاف خود را نثار مهدی و حمید کرد. اگر نماد جمهوری اسلامی محصولی است، مرگ بر جمهوری اسلامی و اگر باکری است، درود بر جمهوری اسلامی. حضرت آقا! من برای رئیسجمهور منتخب احترام قائلم ولی اگر بخواهند با وجود بهشتی بیتکرار «بهشتی ثانی» بتراشند یا اگر بخواهند لقب مقدس «سید خراسانی» را خرج داماد علمالهدی کنند، حتما و قطعا رئیسیچیها را بدون هیچ هراسی خواهم زد. حد و مرزها باید مشخص باشد. من آزادهتر از آنم که از تهدید بترسم یا خام تطمیع شوم. رسیدن از جمهور نود و هشت درصدی به جمهور فعلی، محصول اسلام قاعدین است. حضرت آقا! تا شما هستید، ما رهبر آینده نمیخواهیم. شما روحالله مایی و انشاءالله واصل آن بتشکن قرن به بقیئالله...