
مطالبهی محاکمهی دستبوسهای روحانی ضروریتر از مطالبهی محاکمهی روحانی
طرح ضد ولایت
پایداری روی دشمنی با حاجقاسم هرگز جواب نمیدهد
نویسنده : حسین قدیانی
بیعت پایداریها با مصباح یادآور بیعت کارگزارانیها با هاشمی است. «حزب» آن تشکیلاتی بود که شهید بهشتی راه انداخت و اسمش را گذاشت «جمهوری اسلامی». اعضای حزب جمهوری اسلامی اگر چه از بهشتی حرفشنوی داشتند ولی جملگی در بیعت خمینی بودند. پایداری در حوزهی سیاست به وجههی مصباح آسیب زد و کارگزاران در عرصهی اقتصاد از هاشمی یک رفسنجانی تمامعیار ساخت. هم پایداری و هم کارگزاران نماد توهم در عالم سیاستورزیاند. پایداری خود را «جبهه» میخواند و کارگزاران نامزد خود را با شعار «جبههی جمهور» و با رأیی کمتر از آرای باطله مضحکهی خاص و عام میکند. پایداری همیشه شاکی است که اصولگراها حقش را نمیدهند و از این ور هم گلهی همیشگی کارگزاران از اصلاحطلبها شاهدی است بر شکم سیریناپذیر امثال کرباسچی. اگر کرباسچی در ستاد کروبی کار میکند و به موسوی رأی میدهد، این شلختگی در پایداری هم وجود دارد. آنجا که پایداری با وجود جلیلی میپیچد سمت رئیسی. جلیلی اما همان نامزدی بود که سال نود و دو وقتی اعلام حضور کرد، نه تنها اصلح هفت سالهی مصباح را جا گذاشت بلکه هرگز حاضر نشد به نفع قالیباف صحنهی انتخابات را ترک کند. خوب به این توئیت ناحمید دقت کنید. در طرح ولایت فرقی نمیکند تو شاگرد باشی یا استاد. همیشهی خدا یک خطکش دستت داری که قسیم بهشت و جهنم است و شهوت اتمام حجت دارد. لازم باشد، این خطکش را بر فرق مالکاشتر هم فرو میآوری و سالها زودتر از ظریف، سردار دلها را میزنی. زمخت هم میزنی. پایداری حزب برآمده از طرح ولایت است که البته در مقام عمل به طرح ضد ولایت بدل شده است. طرح ضد ولایت یعنی نفهمیدن حرف حق حاجقاسم. یعنی نفهمیدن رفتار و گفتار حضرت آقا. یعنی نفهمیدن بنز مطهری. یعنی نفهمیدن قلهک بهشتی. کارگزاران یک جور ضد ولایت است و پایداری یک جور دیگر. کارگزارانیها به جنگ بعد از سوم خرداد گیر بیخود میدهند و پایداریها هم قطعنامه را علیل تحلیل میکنند. سرچ کنید در گوگل. مرحوم هاشمی عشق میکرد وقتی مصباحیستها جام زهر را به ایشان نسبت میدادند. بدش که نمیآمد هیچ؛ عشق هم میکرد. علت؟ هاشمی زرنگ بود و میخواست در آن واحد هم «فرماندهی جنگ» باشد و هم «سردار صلح». بروید ببینید با چه عشقی به جام زهر افتخار میکند هاشمی: «حالا گیرم چهار نفر هم بگویند من به امام جام زهر دادهام. مشکلی نیست. جنگ بالاخره یک روز باید تمام میشد دیگر. تا کی میخواستیم این همه شهید و جانباز و اسیر بدهیم؟ اصلا فرض کنید کار من بود!» شگفتا! خود خمینی در پیام قطعنامه صریحا به دو نکتهی مهم اشاره میکند: «اولا این تصمیم را به جبر زمان میگیرم و خودم هم این تصمیم را میگیرم. ثانیا احدی حق ندارد مسئولان را بابت این تصمیم شماتت کند.» اعوان و انصار پایداری اما آنقدر پایان جنگ را تخیلی تفسیر کردند که دست آخر صدای حضرت آقا هم درآمد. علت؟ پایداری در بیعت مصباح است، نه خمینی و خامنهای. صد بار دیگر هم آقا به جماعت بتوپد که «هاشمی بارها تا مرز شهادت رفته» در گوش مصباحپرستها نمیرود که نمیرود. ملاک پایداری مصباح است؛ همچنان که ملاک کارگزاران هاشمی بود. کارگزاران اما در بیعت کدام هاشمی بود؟ آیا هاشمی جبهه و جنگ؟ نه! کارگزاران در بیعت رفسنجانی منهای هاشمی بود. همان که خطاب به حضرت آقا نامهی عاری از ادب مینوشت، نه آنکه از همه بیشتر عاشق خامنهای بود. پایداری هم از قضا هیچ ارادتی به «مطهری زمان» نداشت و اساسا مصباح را به عنوان تکرار مطهری قبول نداشت. مصباح برای امثال روانبخش و آقاطهرانی و سقای بیریا و جلالی و محصولی و رسایی و کوچکهای دیگری از قبیل کوچکزاده تنها و تنها در حکم یک نردبان بود. چیزی بود که قرار بود نباشد. میخواست کسی باشد که نمیتوانست باشد. مصباح تجلی مطهری بود و پایداریچیها اما آیتالله را بهشتی میدیدند. این ثمرهی سیاستورزی جهنمی است. ثمرهی همان خطکش که معالاسف خود مصباح داد دست جماعت. اینکه خوبها برای ابد خوب باشند و جلوی نام بدها هم الیالابد ضربدر خورده باشد. در این منظومهی بینظم ابدا اهمیتی ندارد که امام در پیام قطعنامه چه تذکری داده. مرغ مصباحیسم یک پا دارد. هاشمی بد بود، حتی وقتی فرماندهی جنگ بود. هاشمی خائن بود، حتی از صلب پدر. آن سوی آب، علیرضا نوریزاده و عطاءالله مهاجرانی اعتراف میکنند که در زمینهی عدل و داد و سادهزیستی و مردمداری حتی به آقازادههای آقا هم نمیتوان نقدی وارد کرد اما ذیل سیاستورزی مصباح، بسیجیهای دانشگاه امام صادق و تهران چشم در چشم حضرت آقا میدوزند تا در کمال وقاحت به تمثال ولایت الفبای عدالت یاد بدهند. اسمش را هم میگذارند حریت. هویتشان را هم میزنند عمار. آری! در طرح ولایت، نقد ولایت آزاد است ولی نوشتن یادداشت متین و مؤدبانهی «اما بهشتی زمان کیست؟» به آنجا ختم میشود که دستپروردههای مصباح، شهید و فرزند شهید را با هم نوازش کنند. «تخم یومالشک» من نیستم؛ روزی است که کارگزاران خمینی را پیچاند و پیچید طرف
رفسنجانی خالی از هاشمی و روزی است که پایداری خامنهای را پیچاند و پیچید طرف مصباح خالی از بهشتی. همان سیاستمدار سیاستندار که سال هشتاد و چهار علیرغم میل نظام هرگز راضی نشد از احمدینژاد کوتاه بیاید. سال نود و دو هم ابتدا ما را با باقری لنکرانی کشت و بعد هم با سعید جلیلی. مصباحی که قرار بود خطشکنی فرهنگی کند، اینچنین با تفرق ناشی از خطکشی سیاسی، از حسن روحانی یک رئیسجمهور تپل روی دست نظام گذاشت. عاقبت باید یک جور لاغری نامحمود جبران میشد و سمبل افراط به مظهر تفریط تبدیل میشد. بیخود نبود بهشتی حکیم آن همه سر شریعتی عصبانی شد از دست مصباح. بحث بهشتی فقط شریعتی نبود. اساسا با شریعت مصباح مشکل داشت بهشتی. مصباح یک طریقت داشت و یک شریعت. طریقت مصباح آنجا بود که در خیمهی فرهنگ و عقیده و معرفت، فاضلی چون میرباقری را پرورش داد و شریعت مصباح آنجا بود که در جبههی سیاست و تحزب و قضاوت نتوانست بهشتی باشد و عوض دیالمه، رسایی درست کرد تا چهل سال بعد از شهادت بهشتی همچنان اتمام حجتهای مصباح و مصباحیستها خطرناک باشد. تو ببین پایداری دیگر چقدر بیجبهه است که حتی رسایی و کوچکزاده هم تحملش نکردند. این توئیت زشت، فرجام کلاسهای بیست دقیقهای طرح ولایت است. فرجام برجام دستبوستهای شیخحسن که باقر قاسم را بدتر از حسن اکبر میخوانند. فتنهی اکبر، هاشمی نبود. تخم یومالشک هم بابااکبر نبود. پسر بابااکبر هم نبود. همهی آن روزهایی بود که جماعت با خطکش طرح ولایت یاد گرفته بودند چگونه باید از شعاع آدمهای دور و ور خامنهای کم کنند تا عدد ولایتمدارها فیکس بشود هفتاد و دو تا! پایداری یعنی زیارت یزید موسم زیارت عاشورا! پایداری یعنی زیارت نفس موسم بصیرت نفس زکیه! برای پایداری عوالم سیاسی در حکم احکام بیبروبرگرد ریاضی است. بیخود نیست شکایت میبرند نزد ولایت که چرا آملی لاریجانی را کردی رئیس مجمع تشخیص مصلحت. این وقتها چشم پایداری چهار تا میشود اما هیچ وقت برایش شبهه نمیشود که چرا هنوز هم با حکم سیدعلی، احمدینژاد از اعضای مجمع است! همچنان که بنز مطهری و قلهک بهشتی را میبینند ولی قلک محصولی را نه! پایداری طرح باطلی است که لباس حق پوشیده. حیف از جامهی مصباح. حیف از جمعهی هاشمی. حیف از آن همه خطبهی دشمنشکن دههی شصت. کارگزاران باید بابت هتک حرمت هاشمی محاکمه شود و پایداری باید بابت هتک حرمت مصباح. بماند صرف اینکه خود این دو بزرگوار هم نفهمیدند چه بلایی دارد بر سرشان میآید، محکوم است! لطفا از مطالعهی این یادداشت عصبانی نشوید. حق به بیان حرف حق محکوم است! من متولی تبسم ولایتم. اگر باز هم میخواهید اخم و تخم کنید؛ به جهنم! من متولی مظلومیت بهشتیام و اگر باز هم میخواهید اتمام حجت کنید؛ به درک! کاش مصباح دوگانهاش را با پایداری میساخت، نه با سیدالشهدای انقلاب اسلامی. کاش هاشمی کارگزار بهشتی باقی میماند و آن همه سابقهی درخشان را به استادکشهای کارگزاران نمیفروخت. اصلا گور پدر سیاست! طرح ولایت یعنی طراحیهای جبین همچون ماه خامنهای. در طرح خامنهای، هم فهم وارونهی روحانیسم از صلح امام حسن غلط است؛ هم درک معکوس مصباحیسم از جنگ امام حسین. والله بهتر است تعداد یاران حضرت ماه خیلی بیشتر از هفتاد و دو نفر باشد. خطکشتان را بشکنید. آقای نمایندهی ولیفقیه در مؤسسهی کیهان! بشکن خطکشت را و دختران مظلوم این مرز و بوم را به صرف اینکه اربعین میروند یا آزادی، تقسیم نکن! دست حق را در روزنامهات به اندازهی کافی رو کردی؛ اینک در روزنامهدیواری حق دعوتت میکنم به انداختن خطکش طرح ضد ولایت در سطل خاک. من افتخار میکنم بیمهی ادارهی تو نیستم؛ بیمهی خون بابااکبر شهیدم که در دوگانهی مصباح و بهشتی بوی بهشت میداد...