مصابیح مصباح و ذات اقدس اله
نویسنده : سردبیر روزنامهدیواری حق
بیخود نبود خداوند، مسیح را برد آسمان. این زمین چرک جای همین جاسوسهی بدترکیب است که رحلت مصباح را برای شروع سال جدید میلادی به فال نیک گرفته. کار سختی دارد بابانوئل. خوشحالی برای مرگ یک عالم فقط از یک جاهل برمیآید. قبلا هم برداشته بود با کلمات بازی کرده بود و «سردار دلها» را کرده بود «سردار دلارها». حیف شیر پاک آن مادر قمیکلایی. جمهوری اسلامی اما هرگز شرمندهی علینژاد فرفرهمو نیست. تا در آبادی خودمان بود، حرفهاش روزنامهنگار بود و میتوانست یقهی این و آن را بگیرد. چه بد است خاک اجنبی که از آدمی «جاسوس» میسازد. بحث فقط یک روسری نیست؛ غرب حقیقتا لخت کرده وجدان این آدم را. بیندازی مردم کشورت را به جان هم که تو که بدحجابی، گارد علیه باحجاب بگیر و تو که مؤمنهای، بیحجاب را بزن و من هم همهی اینها را فیلم کنم برای دنیا که ایران همچین جایی است و جمهوری اسلامی چنین نظامی. رنجویهای گنجوی. یادت هم نباشد که همین دو کلامی که از خبر و خبرنگاری آموختهای به برکت همین نظام بوده است. رژیم شاه بود، تو در نهایت روی قاطر قمیکلا نشسته بودی. بدبختی قیافه هم نداشتی که از شمال بیایی تهران و در لالهزار قر بدهی به چند زار. همین زبان درازت را هم مدیون جیم. الف مایی. نظامی که به برکت علمایی چون مطهری و مصباح به زن یاد داد که اول انسان است و بعد زن. نه! غرب هیچ چیز به تو اضافه نکرده، جز آنکه عریانت کرده و من حالا میفهمم فسلفهی حجاب را! فلسفهی جمهوری اسلامی را! و اصلا فلسفهی فلسفه را! بیست سال پیش در بیان تفاوت نظام جمهوری اسلامی و رژیم شاهنشاهی پناه میبردم به آمار که قمیکلا قبل از بهمن پنجاه و هفت چه بوده و چی داشته و بعدش دچار چه تحولی شده؛ حالا اما فقط یک نام کافی است: قاسم سلیمانی. باری در «قطعهی بیست و شش» سطوری در مدح چمران نوشته بودم و یک جوجهطاغوتی کامنت گذاشت در وبلاگم که چمران مال نسل شاه بود! شاهپرستها که اینقدر نسل چمران را مال رژیم قبل میخوانند، پس چرا به همخط چمران میگویند «سردار دلارها»؟ مگر نه آنکه الگوی قاسم در کمک به غزه و لبنان، مصطفی بود؟ ایرانی است آن فلسطینی که اسرائیل را در همان حوالی جولان نگه داشته تا پایش به تهران باز نشود و اجنبی است آن قمیکلایی که به دشمن گرا میدهد: بیشتر تحریم کن مردم ایران را. چمدان پولی که سردار دلها به رزمندهی غزه و لبنان داد، درجهآخر خرج امنیت ایران میشود. دلارهایی که وطنفروشها از دشمن میگیرند کجا خرج میشود؟ ایرانی بودن به شناسنامه نیست. میتوان در قمیکلا متولد شد و از تحریم قمیکلاییها ابراز مسرت کرد. میتوان دهها سخنرانی از مصباح پیدا کرد که در آنها اسلام را صدر ایران نشانده. مصباح بود دیگر. حکایت مطهری هیچ ترسی نداشت از ابراز نظر. همینگونهاند اصحاب نظر. بماند که تجمیع فقه با فلسفه، آیتالله را در بیان نقطهنظرهایش شجاعتر هم کرده بود. گاه جوری از ضرورت «حکومت اسلامی» سخن میگفت که انگار به «جمهوری اسلامی» به عنوان یک نظریه- و نه در قامت یک نظام- بیاعتقاد است. آیتالله سیاستمدار نبود و خوشآمد خلقالله حرف نمیزد و اندک ابایی نداشت که رأی مردم را بدون تنفیذ ولیفقیه، نه قانونی بخواند و نه مشروع بداند. اما من هرگز ندیدم مصباح وسط رأیگیری بردارد بگوید نامزد مدنظر ما برندهی انتخابات شده یا در بوق و کرنا کند که چون فلانی رأی نیاورد، پس انتخابات باطل است. به این شهادت، مصباح که جای خود دارد. حتی علمالهدی هم روسفیدتر از امثال هاشمی و موسوی و کروبی و خاتمی است. هرگز علامه نگاه ابزاری به مردم نداشت. مردماولیها اما در هشتاد و هشت دیدیم چه کردند با قوانین انتخابات و قواعد مردمسالاری. سهل است که رأی مردم را حتی از حکم خدا هم بالاتر بخوانی؛ لیکن رفوزهی آزمون دموکراسی شوی. در شرافت مصباح همین بس که هرگز مجیز مردم را نگفت ولی در هیچ کجا هم به رأی مردم (مهمترین تجلی مردمسالاری) بیاحترامی نکرد. رک بگویم: هنوز هم علامه را سیاستورز حرفهای نمیدانم و هنوز هم معتقدم «پایداری» بیش از خدمت، جفا کرد به علامه. اما سخن بر سر پیرمرد شریفی است که نه خدا و نه خلق خدا؛ هیچ کدام لقلقهی زبانش نبودند. مصباح حقیقتا «عبد صالح خدا» بود و حقا یک «اندیشمند فرزانهی ایرانی». نقد او به موازین دموکراسی به عینه پیش روی ماست؛ ترامپ و بایدن در آمریکا و احمدینژاد و روحانی در ایران. همهی حرف آیتالله این بود: «رأی مردم منهای خرد خدا عاقبت به خیری ندارد!» ولی تکرار میکنم: مصباح با وجود این نگاه الهی هرگز زیر میز انتخابات نزد؛ چه وقت برد و چه وقت باخت. شرافت دیگر آیتالله آنجا بود که اتفاقا به ضرورت حرفش دو تا میشد. علامه خیلی فرق داشت با آنها که چون دوم خردادی بودند، تا همیشه دوم خردادی ماندند و چون سوم تیری بودند، تا همیشه سوم تیری ماندند. به محض دیدن انحراف، سریع و صریح و صحیح آمد و اعلام برائت کرد از نامزد پیروز روز کذا. دوست دارم باز هم شفافتر بنویسم: کاری که جوادی با هاشمی نکرد، مصباح با احمدینژاد کرد. بگذار اما این مسابقه را مساوی تمام کنم: اگر چه نداشتن تعارف، حسن بزرگ مصباح در قیاس با جوادی بود ولی تأسیس حزب همان کار ناصواب و بیثوابی بود که جناب جوادی نکرد و آقای مصباح انجامش داد. حزب سیاسی کار سیاستمدار است و مصباح شأنی سوای سیاست داشت. بماند که من، جوادی و مصباح را با هم میخواهم؛ چه کنم؟ جوادی قنوتهای گریان و مصباح سجدههای طولانی. جوادی رسالههای علمیه و مصباح خطبههای عملیه. جوادی مفسر قرآن و مصباح فقه و فلسفهی آلالله. جانم به این جمهوری نازنین اسلامی با این بزرگمردانش، این دردانههایش، این حکمایش. لطفا این پیام را به دل تاریخ ببرید و به گوش روزگار برسانید: ما با وجود مصباح و جوادی دلتنگ خواجهنظام و خواجهنصیر نمیشویم. اگر نیما برای زندهیاد جلال، تنها چشم صورت بود؛ اینجا سخن از رندان روزگاری است که چشم بصیرت و چشمهی معرفت و سرچشمهی احکام خداوندند. حیف نیست جوادی را محدود به یک طیف کنیم؟ حیف نیست مصباح را خلاصه در یک گروه کنیم؟ حاج قاسم از سهراهی شهادت کربلای پنج «سردار دلها» نشد. از منبر قم پر شد آن قمقمهی سنگر. قم بود و بعد قیام شد. ابتدا مجتهد و آنگاه مجاهد. ریشه در فقه و تنه از فلسفه و شاخ و برگ با فرمانده. گل با فقیه و فیلسوف و گل با سردار دلها. اصلها با فرهنگ و فرعها با مقاومت. پای در اعتقاد و سر در سودای شهادت. سیدالشهدای زمانهی آخر هم که باشی، باز اول باید کفنت را بدهی علما امضا کنند که چه خوش گفتهاند: «مدادالعلماء افضل من دماءالشهداء». باید هم فقیه در سالگرد فرمانده میرفت. فرمانده متعلق به همهی مردم ایران بود و فقیه نیز. این نمیشود که خون شهید «ملی» باشد و مداد عالم، نه. مداد عالم که شهیدساز است. این فقط سلیمانی نبود که با داعش میجنگید. خط به خط تفسیر تسنیم جوادی و کلمه به کلمهی آموزش عقاید مصباح هم جنگ آشکار با داعش در میدان فرهنگ است. رزمندهی بیاعتقاد مثل درخت بیریشه میماند. شجرهی طیبهی سلیمانی در کربلای چهار نشکست، چون از لابهلای درس مصباح و جوادی فهمیده بود شکست هم مثل پیروزی تنها و تنها دست خداوند است. نه در کربلای چهار آنقدری محزون شد حاجقاسم و نه در کربلای پنج آنچنان شاد شد. مجاهد مجتهدانه میجنگید. میجنگید، چون دوست نداشت باز هم سایهی جنگ بر سر این کشور بیفتد. اذن داشت به نیروهای مقاومت کمک کند، چون این پول گر چه جیب فلسطینی را پر میکرد ولی هزینه برای امن و امان خودمان میشد. نه به تعداد کم شهدای مدافع حرم، بلکه بسی بیش از شهدای زیاد هشت سال جنگ تحمیلی باید شهید میدادیم؛ اگر پای داعش یا اسرائیل باز میشد به خاکمان. من این را از عمق ملیگرایی و در نهایت ایراندوستی مینویسم: کمک ایرانی به عنصر فلسطینی، نوش جان بچههای مقاومت. نوش جان نصرالله که سینهاش را نه فقط برای اسلام، که برای ایران هم سپر کرده. خبرنگار افغان بداند که این ایران زمان پهلوی نیست که زنده و مردهاش برای احرار افغانستان فرقی نداشته باشد. کاش ظریف جوابت را اینگونه میداد که کاریاش نمیشود کرد. خامنهای را همانقدر که دلاورمردان نیروی قدس سپاه دوست دارند، شیربچههای فاطمیون هم دوست دارند. این وسط گناه من وزیرخارجه چیست؟ این ایران بهمن پنجاه و هفت نیست که طیارهی ولیفقیه فقط در باند فرودگاه پایتخت ایران سلامت به زمین بنشیند. فیالحال ولیفقیه حاکم بلامنازع قلب همهی کسانی است که کرهی زمین را بدون تروریستها جای بهتری برای سکونت میدانند. ریال، دلار، یورو، روبل، یوان و هر پول دیگری. ما باز هم به مقاومت کمک خواهیم کرد. کمک به مقاومت، هم کمک به امنیت خودمان است، هم کمک به امنیت همسایههایمان است، هم کمک به امنیت همهی جهان اسلام. جاسوسهها بگویند پول فقرا و بیسرپرستها و بیخانمانهای آمریکایی در جیبشان چه میکند؟ حقوقی آیا از این هم کثیفتر هست؛ مردم ایران را به جان هم بیندازی که دولت آمریکا به پاس این خوشخدمتی، از جیب مردم آمریکا بزند و بریزد در حلقوم تو؟ شرف یعنی برای مردم کشورت بجنگی و بیشرفی یعنی مردم کشورت را علیه هم بشورانی و پولش را از مردم بدبخت آمریکا بگیری. با پولی که تا الان سران کاخ سفید به این جاسوسها و جاسوسهها دادهاند، چند تا واکسن کرونا میشد تهیه کرد برای مردم آمریکا؟ «سردار دلارها» لقب خوبی است؛ برازندهی سربازهای شیطان بزرگ که یک روز از شهادت حاجقاسم ابراز شادمانی میکنند، دگر روز از فوت مصباح. اما خب! هنوز هم مثل سی سال پیش خامنهای عصا را تنها از روی استحباب برمیدارد. ماه خود عصای آفتاب است در عصر غیبت و علی بدون مالک و عمار هم علی است. چهل تا از این کریسمسها را جمهوری اسلامی دیده و افتخار میکند که برای رهایی قدس؛ سرزمین مسیح میجنگد. جاسوسهها برای عیسیبن مریم سجل غربی نگیرند. اگر پرچم مساجد در منطقهی ظهور و بروز انبیا همچنان بالاست و اگر هنوز هم ناقوس کلیساها در خاورمیانه نواخته میشود، این همه یعنی فرزندان فاطمهی زهرا کار خود را به خوبی انجام دادهاند. پس این ماییم که دنیای جدید را به فال نیک میگیریم. یک ماه دارد در این شب جور جهان میدرخشد که چون حکایت قمر سماوات، نور از ستارهها میگیرد و این نور با متلک خاموش نمیشود. فوت استاد هم حکایت شهادت سردار میماند؛ منورتر میکند جبین سیدعلی را. چهل سال پیش کجا بودیم و الان کجاییم؟ فاصله از قدس، یک ملاک است. یک ملاک هم این است که دختر ایرانی، اولین واکسن کرونای ایرانی را میزند. چهل سال پیش یک کریسمسی بود که قرار بود هفتهی بعدش جمهوری اسلامی سقوط کند اما ما برف آخر هر سالی را دیدهایم. پاییز برای ما فصل خزان نبود؛ گر چه مطهری را دادیم و بهشتی را هم. هم خمینی در سوگ دکتر چمران نشست و هم خامنهای داغدار دکتر شهریاری شد ولی جمهوری اسلامی اپوزیسیون قویتری شده است برای نظام سلطه. چهل سال پیش شایعه کرده بودند جمهوری اسلامی با تولید یک واکسن خاص نظر آدمها را عوض میکند و حالا معلوم شد که خیلی هم بیراه نمیگفت دشمن. دقیقا جمهوری اسلامی یک واکسن ساخته که نظرها را عوض میکند. رشد زن ایرانی به کشف حجاب نیست؛ به کشف استعدادهای خویش است. جمهوری اسلامی استعداد نویسندگی علینژاد را بروز داد و غرب استعداد برهنگیاش را. تمسخر چادر چیزی از ارزش حجاب نمیکاهد. همچنان که تمسخر ریش از شأن مصباح و جوادی کم نمیکند. ما بباز جنگ نرم نیستیم. بباز این جنگ آن بدترکیبی است که در قمیکلای دوستداشتنی به دنیا آمده اما همان غربی را برای ما کادوپیچ میکند و در زرورق میپیچد که بابانوئلش یک من ریش دارد. کاش این پیرمرد تخیلی پیامبری هم بلد بود و حالا که سال مسیحی نو شده میتوانست به اعجاز کمی وجدان ارزانی جاسوسهها کند. همین خوشحالی را سال پیش هم کردند اما شگفتا! از نعش سردار هم میترسند. دقت شود. تهمت «سردار دلارها» علیه زندهی قاسم نبود؛ بر ضد مردهاش بود. اما آیا آدم مرده را سنگ هم میزنند؟ شوربختانه باید اعتراف کنم که پای موج رادیوی جوادی و «ذات اقدس اله» و خطبههای مصباح و «طرح ولایت» هرگز ملتفت نشدم یعنی چه که شهید هرگز نمیمیرد؟ و یعنی چه «بل احیاء عند ربهم یرزقون»؟ خوش آمدی به دنیا حضرت مسیح! ویژه باید به فال نیک بگیریم این تولدت را. این سال نوی میلادی تو بود که به عینه به من نشان داد «قاسم هنوز زنده است!» قبلا شک داشتم. قبلش شک داشتم. شک هم نبود؛ قلبم مطمئن نبود که آیا واقعا «قاسم هنوز زنده است»؟ اما برخلاف ابراهیم «لیطمئن قلبی» برای من، نه از ناحیهی خدا که از سوی کدخدا نازل شد: جاسوسهی بدترکیب در عبارت «سردار دلها» ضمن تعویض «دلها» با «دلارها» دلم را مطمئن کرد که «قاسم هنوز زنده است!» گاهی دشمن ولایت، ولایت خدا را در دلت میاندازد. کاری که جوادی و مصباح نتوانستند با من بکنند. بچه که بودم، وقتی کسی به حق فحش میداد، یادم داده بودند بگویم آینه. سردار دلارها. سردار واحد پول آمریکاییها. سردار دلارهای مردم آمریکا. پول آمریکاییها را بریزند گوشت کنند در تنت که به قاسم سلیمانی ناسزا بگویی! فحشی چند؟ اولا ببین این پول چقدر حرام است که هیچ گوشت نمیشود به تنت! همین چهار تکه استخوانی هم که داری مال گوسفندهای قمیکلای خودمان است. روزبهروز برهنهتر. شببهشب دشمنتر. مثل این عروسهای کجخلق رمانهای غربی. ثانیا پارسال همین وقتها نبود که گفتی قاسم مرد و بعدش هم بزن و برقص و بکوب؟ قاسم اما نمرده بود. قاسمها نمیمیرند. غاصبها میمیرند. فرقی هم نمیکند؛ غاصب قدس باشی یا غاصب مال یانکیها. از همالان به فکر هشتگ سال بعد باش. این سردار دلهایی که من میبینم، تا کریسمس سال بعد عصبانیتر میکند شیطان بزرگ را و تو هم که جاسوسهی کوچک اهریمن. دلها و دلارها. دلارها و دلها. هرگز مرده مپندارید آنهایی را که در راه خدا شهید شدهاند. چشم! ما غلط کنیم مرده بپنداریم قاسم را. «سردار دلها» هنوز هم مافوق قاآنی است و بیش از او قطارش میرود و بیش از او سنگ به شیشهاش میخورد و بیش از او حرف میشنود. ولی خب! همچنان میرود روی ریل رهایی. دلها را بکنی دلارها یا نکنی. گفته بود سید، حاجقاسم «شهید زنده» است. شهید زنده. کمی زندهتر از سایر شهدا. عدل از آنهمه پیکر، خدا همان دست با انگشترش را روی زمین حفظ کرد و ما آن را خاک کردیم. بذر زمین آخرالزمان. بذل عصر صاحبالزمان. نهالی شده برای خود. بهار دیدیمش. سردار دلها. سردار شکوفهها. سردار لالهها. شکوفهها را سال بعد بکن کوفهها. لالهها را دو کریسمس دیگر بکن لالها. چندی که بگذرد، تو هنوز داری با کلمهها بازی میکنی و من دارم با همشهریهای خردسال عیسیبن مریم در صحن مقدس مسجدالاقصی بادبادکبازی میکنم. چند تاییشان هم دخترند. نه والله! نه مصباح و نه جوادی و نه رهبر جفتشان خامنهای اینقدر هم سختگیر نیستند که تو توهم زدهای. کاش در همین قمیکلا باباکرم میرقصیدی و هرگز مردم وطنت را به بابانوئل نمیفروختی.