
گزارش روزنامهدیواری حق از نحوهی تهیهی نخ ابریشم به روش سنتی در یکی از روستاهای استان مازندران
جمهوری پروانهها
جادهی تماشایی ابریشم از قرآنتالار دلربا میگذرد
نویسنده : زینب گلیتالاری
زینب گلیتالاری: آن سالها بهار که از راه میرسید، همزمان با آذینبندی درختان به شکوفههای سپید مرکبات و معطر شدن همهی روستا به رایحهی بهارنارنج، کار پرورش کرم ابریشم هم در قرآنتالار شروع میشد. فاطمهنسا مثل خیلی از اهالی روستا کرم ابریشم پرورش میداد. پیراهن همیشه گلدارش را دور کمرش گره میزد، از درخت بالا میرفت و با داس کوچکی که تعصب عجیبی بهش داشت، شاخههای توت را قطع میکرد. من آن روزها هنوز مدرسه نمیرفتم و صفر تا صد کار کنارش میایستادم. تماشای کرمهای مهربانی که آدم را گاز نمیگرفتند و میشد بدون ترس لمسشان کنی، برایم جذاب بود. صدای خشخش برگخوردنشان را در سکوت خانه میشنیدم و حتی پیلهبستنشان را هم دیده بودم. کرمها مهمترین عامل در چرخهی تولید نخ ابریشم هستند. ذرهذره به دور خود پیله میبافند و به امید پروانهشدن به خواب میروند اما حسرت پرواز به دلشان میماند. ابریشم یکی از با ارزشترین کالاهای جهان است. پرورش کرم ابریشم اولین بار در چین حدود دوهزار و ششصد سال قبل از میلاد آغاز شد. در ایران، دورهی صفویه اوج این صنعت بود. کشور ما اکنون هشتمین تولیدکنندهی نخ ابریشم در جهان است. کرم ابریشم بعد از تولد، کاری جز خوردن ندارد ولی همین که به اندازهی کافی بزرگ شد، از دهانش نخ نازک و نرمی بیرون میآورد و به شاخهای وصل میکند. ابریشم زمانی فرم میگیرد که کرمها به طور کامل دور خود پیلهای برای تبدیل به شفیرگی میتنند. هر پیله شامل سیصد تا نهصد متر نخ ابریشم میشود. شاید باورش سخت باشد اما برای تهیهی پانصد گرم ابریشم، دو تا سه هزار پیله لازم است.
* تلاوت سنتی ابریشم در رحل قرآنتالار
از آنجا که فاطمهنسا به رحمت خدا رفته، سراغ سیدهشهربانو حسینیتالاری میروم که تا خانهی پدرش بود، کمکدست مولودننه میشد و بعد از ازدواج هم میرفت کناردست فاطمهنسا. با این سؤال سر صحبت را با مادر مهربان و عزیزم باز میکنم: «تخمهای کرم ابریشم را از کجا تهیه میکردید؟» توضیح میدهد: «پرورشدهندههای کرم ابریشم یا نوغانداران، تخمهای نوغان را از جهاد کشاورزی میگرفتند. ما هم همین کار را میکردیم. کرمهای ابریشم جانداران آسیبپذیری هستند و نیاز به مراقبت زیاد در برابر سرما، گرما و حشرات مزاحم دارند. تخمها را بعد از تحویلگرفتن از جهاد کشاورزی، روی پارچهای نزدیک بخاری میگذاشتیم. بعد از چند روز نوزادهای ظریفی متولد میشدند. حالا باید به خانهی جدید نقل مکان میکردند؛ به جعبههای مقوایی. روزی یک وعده برگ توت در کارتنهایی که از سقف آویزان بودند میگذاشتیم. کرمها خیلی پرخور بودند و درخت توت هم کم پیدا میشد. اگر تغذیهی آنها مناسب نبود، ضعیف میماندند و نمیتوانستند پیله ببافند. زنهای قرآنتالار برای تهیهی برگ توت مجبور بودند به روستاهای اطراف بروند و برای قطع شاخهها، سختی بالارفتن از درخت را به جان بخرند. سالهای دورتر که ماشین نبود، آنها شاخههای پر از برگ را کیلومترها به دوش میکشیدند تا به خانههایشان برسند. مولودننه هم برای آوردن شاخهها به جنگل میرفت، در حالی که برادر شیرخوارهام را با چادر به کمرش بسته بود. کرمها چند روزی حسابی میخوردند. بعد یک روز تمام میخوابیدند و هر بار پس از بیدار شدن، پوست میانداختند. کمی که بزرگتر میشدند، غذایشان دو وعده در روز میشد و باید تعداد کارتنها را بیشتر میکردیم».
* مورچهها قاتل جان کرمها
مادرم حرفهایش را با این جملات ادامه میدهد: «وقتی کرمها کوچکتر بودند، آنها را در جعبهای میگذاشتیم و از سقف اتاق آویزان میکردیم؛ چون در غیر این صورت، مورچهها به جانشان میافتادند و دخلشان را میآوردند. نزدیک پیلهبستن کرمها میبردیمشان پشتبام و آنجا را پر از برگ توت میکردیم. دورهی رشد تا پیلهبافی تقریبا چهل روز طول میکشید. کرمها کمکم شروع به بافت پیله میکردند. کمی میبافتند و باز میخوردند. چند روزی طول میکشید تا پیلهها کامل شوند. کرمها همین که آخرین وعدهی غذا را میخوردند، پیله را هم میبستند. وقت پاککردن پیلهها، پارچهی بزرگی روی ایوان پهن میکردیم. دور هم مینشستیم و خس و خاشاک چسبیده به پیلهها را جدا میکردیم تا برای آخرین مرحله تمیز شوند. این کار را خانوادگی انجام میدادیم. سر فرصت و با حوصله که خیلی هم خوش میگذشت. ننه از خاطراتش میگفت؛ گاهی با خنده و گاهی با اشک. در این میان کمی هم برایمان میخواند. چای هم به راه بود؛ با نان تنوری تا کمی خستگی در کنیم. تو پاکسازی را خیلی دوست داشتی. پیلهها در اندازههای متفاوت بودند؛ بزرگ و کوچک. چند تا از آن کوچکترها را برای خودت برمیداشتی و منتظر میماندی تا پروانهشدنشان را ببینی».
* نه کرم و نه پروانه
از مادرم میپرسم: «با وجود این همه سختی چرا این کار را انجام میدادید؟» آهی میکشد و در جواب کوتاهی میگوید: «برای کمکخرج خانواده» و بعد پی حرفهایش را میگیرد: «دیگر وقت جدایی پیلهها بود. این کار باید قبل از سوراخشدن پیلهها توسط پروانهها انجام میشد. کار نخکشی را که ما میگفتیم چلزدن، هر کسی نمیتوانست انجام بدهد. در قرآنتالار فقط چند نفر بودند که از پس این کار برمیآمدند. پیلهها را به خانهی یکی از این اهالی میبردیم که در حیاطش یک کیمه یا همان آلاچیق داشت. وسط کیمه، قابلمهی بزرگی پر از آب روی آتش بود. پیلهها را توی آب جوش میریختیم. متعاقب آن، بخار همراه با بوی بدی در هوا پخش میشد. با چوب بلندی پیلهها را هم میزدیم و نخهایی را که جدا شده بود، دور چرخ نخریسی میبستیم. همزمان با چرخاندن دستهی چرخ، نخها دورش حلقه میشد و بدن بیجان شفیرهها که دیگر نه کرم بود و نه پروانه، روی زمین میافتاد. کمی بعد نخها آماده میشد. حالا باید آنها را میشستیم و در آفتاب خشک میکردیم».
* از صحنهی تلخ تا تلخی دلالها
من هم این صحنه را خوب به یاد میآورم؛ تلخ بود و سخت. صحنهی افتادن شفیرههایی را میگویم که به قول مادر، نه کرم بودند و نه پروانه: «به محض تمام شدن کار، سر و کلهی دلالها پیدا میشد. در روستا چرخی میزدند و نخها را به قیمت ارزان میخریدند. اهالی ده هم که مردمان قانعی بودند، با کمترین پول راضی میشدند. از مادر میپرسم: «چرا شما خودتان از این نخها استفاده نمیکردید؟» میگوید: «اتفاقا گاهی این کار را میکردیم. تو همان چادرشب- پارچهای چهارخانه که زنهای روستایی به کمرشان میبستند و البته کاربردهای دیگری هم داشت- را به یادگار برداشتی که مولودننه با نخ ابریشم و کرچال بافته بود. کرچال دستگاهی بود که با آن چادرشب میبافتند. بعضیها در انبار خانهشان کرچال داشتند و چادرشبهای خوشرنگی میبافتند که معمولا چهارخانه بود اما اغلب زنهای روستایی حتی وقت برای خواب کافی نداشتند و کمتر موفق به چادربافی میشدند. این به نفع دلالها تمام میشد. گاهی با خودم فکر میکردم سرنوشت این نخها چه میشود؟ لباس پلوخوری؟ فرش زیر پا؟ پرده؟ اصلا در کدام شهر یا کشور؟ کاش صاحبانشان قدر این همه زحمت را بدانند». مادرم آهش را بلندتر میکشد و ادامه میدهد: «الان همه چیز ماشینی شده و کارها خیلی سریعتر و راحتتر انجام میشود. چند سالی میشود که در قرآنتالار کسی سراغ پرورش کرم ابریشم نمیرود. اقلا من ندیدهام. البته شنیدهام در بعضی روستاها هنوز هستند کسانی که به این کار مشغولند اما نه به روش قدیم. در سالهای اخیر ماشینهای صنعتی به جای آدمهای سنتی مسئول تهیهی نخ ابریشم در مکانهایی به نام تلنبار شدهاند».
* آخرین برگ سفرنامهی ابریشم
کرم ابریشم برای بیرون آمدن از پیله، آن را میشکافد و نوغانداران مجبورند بین پیله و کرم، یکی را برای نگهداری انتخاب کنند. نگهداشتن هر دوی آنها محال است. برای به دست آوردن ابریشم، نوغاندار باید از جان کرم بگذرد. در کتاب «ملت عشق» خوانده بودم که شمس وقتی تصمیم به دیدار با مولانا میگیرد، استادش به او اخطار میدهد که این ملاقات به قیمت جانت تمام میشود. شمس تبریزی اما اینطور جواب میدهد: «مولانا اصل ابریشم است و من نقش همان کرم را دارم. نخ، گرهگره بافته خواهد شد و کرم باید فدای ابریشم شود. من در جان رومی پروانه خواهم شد».