
امان از ولایتاولیها و مصباحدومیها و عمارسومیها و بصیرتچهارمیها
اوصیکم به حق آقای حق
نویسنده : مصطفی امیری رامشه
به نام خدای شب عاشورا و اما بعد: من نه سواد سیاسی چندانی دارم و نه قلم درست و درمانی. یک معلم ساده هستم با اندکی خلق و خوی جنوبشهری. نه اثری جامع از آیتالله مصباح خواندهام و نه هرگز کیهانخوان حرفهای بودهام. هیچ وقت هم پای ثابت سوز عرشی ارک منصور نبودهام. یک معلم دینی سادهی سادهام. دینم را از جاودان گرفتهام و پای مدح مداحی بودهام که روضهخوان ثابت مجتهدی بوده. حالا که اگر خدا بخواهد اندکی آب از آسیاب افتاده، تحلیل خودم را ارائه میدهم از حواشی این چند وقت در باب مجموعهی پایداری و جفایی که بر دوست دیرینهام حسین قدیانی شد و جفایی که متأسفانه هماو بر فیلسوف فقید کرد. خدا از عشق من به شهدا به ویژه بابااکبر نازنین آگاه است و واقف از شدت ناراحتیام بابت جسارت بعضی از مدعیان فیلسوف فقید به ساحت شهیدی که دو فرزند نازنینش خدیجه و حسین را برای هدفی والا واگذارد و در جادهی اهواز به خرمشهر؛ از راهی که به قول سید شهیدان اهل قلم بر آسمان باز شده بود آسمانی شد. صدالبته خصلت بچهمولوی بودنم باعث شد از حرف ناحق به مصباح عزیز هم ناراحت شوم. سردبیر روزنامهدیواری حق هر چقدر هم دلیل بیاورد، عذر بدتر از گناه است و به خوبی میدانم دعوی حق بودن- حتی حق با نیمفاصله- میبایست مانع خروج آدمی از مدار اخلاقمدار حضرت حق شود. صبر میراث زینب است و همنفس شدن با مقداد مدافع حرم زینب، بزرگترین حجت تام و تمام بر ازدیاد این نعمت کمنظیر الهی. یادش به خیر! ما قدیمیهای قطعهی بیست و شش با مراجعه به آن وبلاگ هشتاد و هشتی، زنگار از تن و روح میتکاندیم؛ با چهارشنبه و اتوبوس و «من مستأجر نیستم» و یکی هم با آن دلنوشت فاطمیهای که مطلع فاطمیاش اینگونه بود: «بگذار اول خوب گریه کنم». امان از ولایتاولیها و مصباحدومیها و عمارسومیها و بصیرتچهارمیها و خلاصه همهی بینزاکتهای بیخردی که جرأت جسارت به شهید و فرزند شهید پیدا کردند و حال و هوای دل حسین ما را آنگونه کردند که نباید و فوقع ما وقع. ما بچههای گذر لوطیصالح و محسن سگسیبیل و جواد حسنآقاتمیزیم. یکی از این گندهلاتها وقتی به مکه مشرف شده بود، با زبان حال خودش گفته بود: «خدایا! ما تو تهرون، نخودلوبیا رو با آت و آشغالش میخریم!» از نظر من مردهکشی نامردی است. حال اگر میت «عقبهی تئوریک نظام» باشد که هیچ نه؛ هچ! هرگز این جملهی جاودان استاد جاودان را در عصر دوم خرداد فراموش نمیکنم: «اصلاحطلبها آقای مصباح را قطعهقطعه کردند!» ما خامنهایدوستان اوایل دههی هفتادیم. بیباتوم و بدون چماق. دست ما استدلال بود و اقامهی برهان و بحث بر طبق آیات کلامالله و الله بهتر از همه میداند که سراسر قفسههای کتابمان پر بود از برچسب خوشگل عکس حضرت ماه؛ اما هنوز هم با افتخار، پیرهن روی شلوار میاندازیم و نفس در هوای صاف و زلال جبهه و جنگ میکشیم. سردبیر حق در ملاقات در آن دفتر باصفای پاستور، میتواند شهادت بدهد که بیگانه با هنر نیستم و آنقدرها هم که بعضی از دانشآموزهایم فکر میکنند، پاستوریزه نیستم. خدا را شاکرم بابت درخشش بازیگرهایی که در شکلدهی شخصیت هنریشان اندک دخلی داشتهام و البته بودجههای محض شنای درست و درمان هم دستمان نبوده و نیست؛ اگر نه تبحر خودمان را در شنا و شناگری به عالم و آدم نشان میدادیم. چه میتوانستیم بکنیم که لاجرم باید تاوان چماق و باتوم دهنمکیها را میدادیم و هزار قسم میخوردیم که ارادت ما به ولایت با امثال هماو که نامش را بردم، تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. تدریس درس ولایت فقیه به هزاران دانشآموز مناطق مختلف تهران، بخشی طولانی از فعالیتهای فرهنگی و عقیدتی این حقیر است. اما بخش سخت کار توجیه عملکرد غلط ولایتغلطپندارها بود؛ به خصوص در متن و حاشیهی طرحهایی از قبیل «طرح ولایت» که خیلی وقتها هیچ منطق محکمی نداشت. بگذریم که برخی از همان بچهها بعدها فیلمساز شدند و سفیر و به مال و منالی رسیدند نجومی و ما همچنان همان معلم سادهی مدرسهی عشق و درس ولایت ماندیم. الحمدلله. عمیقا از خدا میخواهم که دوستان طرح ولایتی بیشتر تأسی کنند به تواصی ولایت. پیشبینی عاقبت آدمیزاد، آنهم نویسندهای که اغلب یادداشتهایش در دفاع از انقلاب و رهبر انقلاب بوده، دفاع از هر که باشد یقینا دفاع از ولایت نیست. نیز عمیقا از خدا میخواهم که هر وقت خسته از غبار زمانه و اطوار زنانه و قمار روزانه و خمار مستانه و پیچیدگیهای عجیب و غریب این روزگار دیوانه، سری به مندرجات مکتوب و مجلات مجازی حسین قدیانی زدم، باز کمافیالسابق حال معنویام خوب شود. نیاورد خدا روزی را که شیر بیشهی مجازیام را خسته و عصبی از پیکار با شغالان و کفتارهای از پشتخنجرزن، رنجور و نالان ببینم و این حسین غیر از آن حسینی باشد که یک هشتاد و هشت بود و یک سرانگشت طلایی خلف صالح بابااکبر همهی ما قطعهی بیست و ششیها...