داستان راستان سیدین
نویسنده : اکبر قدیانی
نشستهام در همان خیمهی گردان مقداد گروهان بهشتی پای این نوشتهی سرشار از بهشتی. اینجا دیگر «حمزهی خمینی» مظلوم نیست. همه اگر شهید بهشتی را مثل خمینی و خامنهای میشناختند، هرگز قدر و منزلتش تا این حد مخفی نمیماند که ذیل «طرح ولایت مصباح» ناجوانمردانه «مخالف عدالت الله» خوانده شود. این یادداشت هروله میان صفای عرش و مروهی فرش است و حرف به حرف و کلمه به کلمهاش جلد بام سرچشمهی بهشتی. اگر سنگر یک حزب به معراج اصحاب آن حزب تبدیل میشود، معنایی جز این ندارد که آن حزب انشعابی از حزبالله است و الله همهی فکر و ذکرش. «جمهوری اسلامی» ابتدا سنگر تهذیب بود و بعد مقر سیاست. این ادعا، یک شهید دارد و یک شاهد. شهیدش بهشتی است و شاهدش خامنهای. بیخود نیست دعای خیر ما شهدا بدرقهی راه رهاییبخش خلف صالح روحالله است. در بهشتیمداری جانشین بصیر خمینی همین بس که سی و دو سال حکومت خود را جوری جلو برده که با وجود استقرار کشور در دهانهی آتشفشان- آنسو داغ عراق و اینسو فغان افغان- همچنان ایران امن و امان است و به مدد علی مهد دلیران باز هم از نیرنگ جنگ و نیزهی جنگسالاران در امن و امان میماند انشاءالله. آمریکا در میانهی این سی و دو سال، هم به همسایهی شرقی ما حمله کرد و هم عراق را زد لیکن ضربان قلب منطقهی مقاومت هنوز هم ناظر بر بصیرت عظمای خامنهای به خوبی تنظیم است. نه فقط ناوگروه نیروی دریایی ارتش اقیانوس به اقیانوس امواج روزگار را درمینوردد و پیام اقتدار انقلاب اسلامی و پیغام استقلال جمهوری اسلامی را به گوش جهانیان میرساند که حتی سفینهی حامل سوخت کنام شیران هم به سلامت در ساحل سوریه پهلو میگیرد تا از ناحیهی بشار دمشق به دست سید ضاحیهی عشق برسد. این دکترین سیاستورزی رهبر عظیمالشأن انقلاب اسلامی است: «اگر جمهوری اسلامی در جایی دخالت میکند و در جایی نه، بسته به این است که گزندی به ایران وارد نشود». سردار دلها ایران را حرم میخواند و برای نهضت و نظام حریم قائل بود، چون وقوع جنگ در ایران یعنی حدوث جنگ در جهان. هم دوستان و هم دشمنان میدانند که ایران را تنها در زبان میتوان تهدید کرد. در آینده تاریخ بیشتر خواهد نوشت از عصر زعامت خامنهای. از زعیم حکیمی که به نیکی میداند کجا جای حضور ایران هست و کجا نه. مقاومت از منظر سیدعلی یک پیوست امنیتی مهم دارد: «کدام مداخلهی ما امنیت ایران را حفظ میکند و کدام مخل ایران ایمن است». این البته یک حس ناسیونالیستی نیست. در سر سودای تجدید امپراتوری ایران باستان را هم ندارد. بحث سر این است که امروز ایران در حکم ناموس جهان است. این ایران است که خواسته یا ناخواسته طول عمر امثال غنی و اسد را معین میکند. «ابرقدرت مظلوم» بد نیست برای توصیف این سی و دو سال. هیچ کس نمیداند یعنی چه اینکه در این بیش از ربع قرن، خامنهای با مهارت صحیح و مدیریت نزیه هرگز اذن نداد دوباره سایهی شوم جنگ بر سر این مملکت بیفتد. بعدها در آکادمیها باید تشریح کرد که چگونه در دورهی ولایت خامنهای هر گونه تعرض به خاک ایران برای اجنبی تنها به یک رؤیای بیتعبیر تفسیر شد. هاشمی و خاتمی و احمدینژاد و روحانی و رئیسی، رؤسای جمهوری با دیدگاههای مختلف و بعضا متضاد بودند ولی ایران زمانهی سیدعلی صرف نظر از اینکه رئیس قوهی مجریه که باشد، هوای جمهوریت و امنیت را با هم دارد. این هم از عجائب تقویم است. در سررسید تلاقی دارد هشت سال دفاع مقدس ما با حادثهی یازده سپتامبر که بهانهی لشکرکشی آمریکا به منطقهی غرب آسیا شد. در آستانهی پاییز اما آنکه کرک و پرش مثل برگ درختان به زمین ریخت، کاخ سفید بود؛ نه بیت رهبری. بیت رهبری حریم مورد شفاعت جمیع شهدای تاریخ است. چهل و یک سال پیش به سر صدام زد که قلدری قادسیه را ذیل دوگانهی عرب و عجم احیا کند و در شرایطی به کشور ما حمله کرد که پشتش به حمایت شرق و غرب گرم بود. به جز سوریهی حافظ اسد، همهی شیوخ منطقه پشت صدام درآمدند ولی جنگ تحمیلی مصداق همان تهدیدی بود که به واسطهی غیرت شیربچههای جوانمرد وطن مبدل به فرصت شد. کربلای پنج رنج داشت ولی گنج هم داشت: تبلور تبسم علمداری که در شرق ابوالخصیب، قهرمان روایت فتح آوینی شد. اینک بیست سال پس از حملهی آمریکا به افغانستان، اعتراف رؤسای جمهور آمریکا مبنی بر شکست، شنیدنی بلکه مایهی عبرت است. ببین سیاست خارجهی ایالات نه چندان متحده دیگر چه ملغمهای است که بوش پسر به جو بایدن مشورت میدهد: «بیخیال تروریسیم خارجی همهی هم و غم خود را صرف مبارزه با تروریسم داخلی کن!» ترامپ و ترامپیستها را میگوید. افتضاح یانکیها را میگوید. پایان آمریکا را میگوید. همان که فوکویامای چشمبادامی هم در روزهای گذشته به آن اشاره کرد. اینکه مبدع تئوری «پایان تاریخ» از نظر خودش کوتاه آمده و تنها حرف از «پایان آمریکا» میزند، ترجمهی دیگری بر حیات بیممات ما روشنترین مصادیق «عند ربهم یرزقون» است و همان که ملت شعار میداد: «قاسم هنوز زنده است!» مگر نه آنکه اینجا کنار ما در بلندای سپهر، دست حاجقاسم بازتر هم شده است؟ چنان زود به زود آمریکا از خودی و غیر خودی در داخل و خارج از مرزهایش سیلی میخورد که انگار واقعا «قاسم هنوز زنده است!» جا دارد مایه از کلامالله بگذارم: «هرگز شهید را مرده مپندارید!» اینکه ما حیات داریم، فقط اشاره به حیات آسمانی ما ندارد. «ما زخمخوردگان تیرهترین و سردترین و بلندترین شبهای جور» هم در ارض و هم در سما دستمان برای دستگیری از جبههی حق باز است؛ به شهادت مظهر حق، حاجقاسم. رئیسجمهور سابق و اسبق؛ یکی با کار کم و دیگری با حرف زیاد نقشه ریخته بودند تا ضمن تحدید جمهور، بین ملت و ولایت جدایی بیندازند. هدف دیگر حضرات این بود که جلسهی سران قوا با رهبر انقلاب، مظهر غربت حضرت آقا باشد. اینک به لطف خدا سه امین سیدعلی در رأس قوای سهگانه حضور دارند. البته باید نهاد جمهوریت را تقویت کرد. مشارکت نازل در انتخابات در شأن جمهوری اسلامی نیست. جمهوری اسلامی آنطور که مصباح گاه به تصریح و گاه به تلویح میگفت صرفا یک «حکومت اسلامی» نیست، بلکه به معنای دقیق کلمه «جمهوری اسلامی» است. جمهوری اسلامی بدون جمهور همان قدر بیمعنی و تهی از هویت خویش است که جمهوری اسلامی بدون اسلام. جمهور همیشه از دو طرف مورد حمله قرار گرفته. اولا دستاندرکارانی که درست کار نمیکنند و ثانیا نظریهپردازانی که خیلی با مشارکت حال نمیکنند. هم امام و هم حضرت آقا همواره خواهان حضور حداکثری مردم پای صندوق آرا بوده و هستند. اینکه انتخابات را کدام جریان ببرد، فرع بر اصل مشارکت گستردهی آحاد ملت است. اگر اصلاحطلبها برد خود را میخواهند و اصولگراها نیز، برای رهبر انقلاب اما نفس حضور بیشتر مردم در صحنه موضوعیت دارد. دفاع ولیفقیه از انتخابات سال هشتاد و هشت، پاسداری از چهل میلیون رأی بود؛ هم آرای اکثریت و هم آرای اقلیت. اگر خامنهای تن به ابطال آن انتخابات میداد، نه اصلاحطلبها ریاستجمهوری روحانی را میدیدند و نه اصولگراها پاستورنشینی رئیسی را نظاره میکردند. پس حضرت آقا امنیت را برای جمهوریت میخواهد. خدمت را هم. قابل توجه اصحاب منیت! بعد از رضایت الله، هیچ چیز اندازهی رضایت خلقالله برای خلف صالح روحالله موضوعیت ندارد. جمهوریت ناموس ولایت است. ما برای جمهور کار نمیکنیم که از خودمان سوپرمن بسازیم. خدمت لطف مسئولین به ملت نیست؛ وظیفهشان در قبال مردم است. آن روزی آقای رئیسی میتواند از کارنامهی خود راضی باشد که عوض آرای باطله، رقیب را در یک رقابت جدی شکست بدهد. این مهم مستلزم ادامهی مسیر خدمت است اما خدمت عاقلانه، نه خدمت بیبرنامه و پوپولیستی. مهمتر از ساختن یک میلیون مسکن در یک سال، صاحبخانهشدن بیخانهها است. یک مسافرت نیمساعته به پردیس یا پرند نشان میدهد که چگونه مسکن مهر از هدف اصلی خود منحرف شد و به جولانگاه دلالها تبدیل شد. همین الان هم کم خانهی خالی نداریم. قرار نیست ما به اعداد پز بدهیم و مدام هم آمار بدهیم. خدمت باید پیوست شعور داشته باشد و الا شور جمعهها به چیزی جز پوپولیسم ختم نمیشود. مردم باید کار ما را ببیند، نه آمار ما را. کاش در حوزهی مسکن ایدهی دولت این بود که مثلا ظرف دو سال، یک میلیون ایرانی مستأجر روانهی خانهی خود میشوند. انسانمحوری به از سیمانمحوری. اساسا مصالح باید در خدمت ملت باشد، نه در خدمت اعداد و آمار دولت. تیر و تخته و ساختمان با مسکن مهر هم بالا رفت ولی مردم از احمدینژاد به روحانی میرسند، چون تفریط همیشه آن روی سکهی افراط است. نه کار هردمبیل جواب میدهد و نه بیکاری. کار باید هدف داشته باشد و هدف، انسان است و سیمان نیست. سیمان ارزان فقط نباید ساختمان را بالا ببرد. ای بسا در همین تهران، ساختمان خالی از سکنه و آپارتمان بیانسان. کار باید جامعهی هدف خود را به درستی بشناسد تا از منظر شناخت درست متقاضی، خدمت بسترساز عدالت شود. انشاءالله دولت رئیسی بتواند در تراز ملت و ولایت کار کند. فراموش نکنیم که ما امنیت را برای جمهور میخواهیم و جمهوریت حداقلی خود اولین تهدید برای امنیت است. باشد که دست رئیسی و کابینهاش خطکش سیاسی نباشد و جماعت جز به خطشکنی فرهنگی فکر نکنند. آحاد جمهور اگر خوب و بد هم باشند، باز ما تنها و تنها یک جمهور داریم و یک جمهوری اسلامی میشناسیم. ایدهی «حکومت اسلامی» در عصر غیبت معصوم همان قدر خطرناک است که نظریهی «جمهوری سکولار». کاسبی با هشتاد و هشت بس است. بیست و چهار و سیزده را بزرگتر از چهل دیدن بس است. همه برگردیم به جمهوریت حداکثری پنجاه و هشت. به میراث گرانقدر خمینی. به تار و پور چفیهی هور بر شانهی رهبر جمهور. «جبههی جمهور» جبههی بهشتیمحور خامنهای است که هشتاد و هشت را با پنجاه و هشت میخواند و جمهوری اسلامی را برای همهی جمهور میخواهد. ثبت شد در تاریخ که حضرت آقا در روز ارتحال امام به جای بیان شکوه و عظمت خمینی، در پاسداشت جمهور و نکوداشت جمهوریت سخن گفت. این یعنی روحالله هم بدون خلقالله راه به جایی نمیبرد. بماند که جمهوری اسلامی منهای جمهور به «حکومت طالبان» منجر میشود، نه «حکومت اسلامی». مبادا با طناب پوسیدهی پایداری دوباره به چالههای نامحمود بیفتیم. مبادا مطهری دوم از مطهری اول مطهرتر خوانده شود. مبادا اهانت به بهشتی مجاز و نقد مصباح مستحق بدترین عکسالعملها باشد. مبادا «طرح ولایت» عوض اثبات نظریهی ولایت، بر نظر ولایت غلبه کند و ما را از «هفتم تیر بهشت» به «سوم تیر جهنم» برساند. مبادا از طرفی رجایی ثانی خلق کنیم و از طرفی ضمن جابهجایی مرزهای وقاحت ادعا کنیم که اگر شهید رجایی زنده میماند، ال میشد و بل میشد. همان قبل انقلاب، سیدالشهدای انقلاب اسلامی خطر اتمامحجتهای خطرناک مصباح را گوشزد کرد، چون میدانست «پوپولیسم» فرجام «مصباحیسم» است. مصباحیسم، بنز مطهری را میبیند اما هرگز چشم بازی برای رصد ثروت محصولی ندارد. همین قدر فاسد. همین قدر کور. همین قدر دور از هور و همین قدر منفصل از جمهور. این اولین پلهی عدالت در جمهوری اسلامی است که بپذیریم مصباح اگر چه در عرصهی فرهنگ خوش درخشید اما در حوزهی سیاست هرگز بهشتی نبود و نتوانست ستارههای منوری چون دیالمه بسازد. جریان عدالتخواهی لطف کند و مصباح را بر مسند بهشتی ننشاند. اگر تکفیرم نمیکنید و باز هم علیه مزارم درافشانی نمیکنید، میخواهم بنویسم: خامنهای مصباح را قبول داشت اما اولا نه در جایگاه بهشتی و ثانیا نه اندازهی بهشتی. تمام. همچنان التماس دعا دارم...