
این یادداشت در حکم لالایی برای لالهی پرپر حزب جمهوری اسلامی است
بهشتی بهشتی با خون خود نوشتی استقلال آزادی جمهوری اسلامی
عدالت مثل خود ولایت، در «طـرح ولایـت» تعریف نمیشود؛ تحریف میشود
نویسنده : اکبر قدیانی
دههی بهشتیباران شصت، یک قاب در دیوار خانهمان بود که خیلی دوستش داشتم. همین عکس حمزهی خمینی بود در خواب ناز که گرافیست خوشذوق برداشته بود پسزمینهی عکس را سیاه کرده بود و یک ماه خوشگل هم انداخته بود آن بالا و داخل ماه هم تمثالی از خمینی کبیر گذاشته بود؛ کأنه شهید بهشتی دارد خواب امام را میبیند. خیلی آن قاب را دوست داشتم. گاه صندلی میگذاشتم و میرفتم آن قاب را میگرفتم دستم و تا ساعتها برای بهشتی لالایی میخواندم: «بهشتی، بهشتی! با خون خود نوشتی؛ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی». سیدالشهدای انقلاب اسلامی یک کل بههمپیوسته است که نمیتوان با ایشان بر اساس دستفرمان غلط «نؤمن ببعض و نکفر ببعض» رفتار کرد. معالاسف جریان مدعی اصلاحات تنها یک قطعه از بهشتی را برجسته میکند و جریان حزباللهیگری کر و کور هم همچنین. دستهی اول فقط آزادیخواهی بهشتی را میبیند و دستهی دوم تنها به عدالتخواهی آن سید عظیمالمنزله میپردازد. بهشتی اما بزرگتر از آن است که در پستهای کوتاه اینستاگرامی بتوان توصیفش کرد. برای بهشتی باید جزوههای طولانی نوشت، نه توئیتهای بیسر و ته. بهشتی به راستی جمع اضداد بود؛ هم سمبل تهذیب و هم اسطورهی تحزب. هم معلم و هم مدیر. هم اخلاقمدار و هم سیاستورز. هم مظلوم و هم مقتدر. هم صمیمی و هم صریح. صریح نه فقط در تقابل با نمادهای لیبرالیسم و کمونیسم؛ که دبیر کل حزب جمهوری اسلامی حتی در برابر امثال محمد یزدی و محمدتقی مصباح یزدی هم صراحت تام و تمام داشت. به اولی میگفت «چرا اینقدر عجولی؟» و به دومی طعنه میزد که «بینیاز به اتمامحجت هم میتوان دیگران را نقد کرد!» محکمترین جملهها در حوزهی عدالت مختص شهید بهشتی است لیکن آیتالله هیچ نسبتی با پوپولیسم نداشت و حتی بعد از انقلاب هم در همان خانهی قلهک شمال شهر به زندگی خود ادامه داد. سهل بود برای بهشتی که آن خانه را بفروشد و بیاید پایین شهر تا مثل خیلی از رجال انقلاب در جایی مثل خیابان ایران زندگی کند و متعاقب این هجرت، کمتر هم بد و بیراه بشنود ولی سیدالشهدای انقلاب اسلامی از عمق وجود با تظاهر و ریا مخالف بود. در منظر دکتر بهشتی عدالت فقط پیوست اقتصادی نداشت. این معنی را هم میداد که آدمها باید در انتخاب آزاد باشند. بهشتی نه به «آزادی» مثل غربزدهها نگاه میکرد و نه «عدالت» را آنجور تفسیر میکرد که باب دل چپهای کلاسیک باشد. حرف حق شهید بهشتی این بود که مگر من با رانت و زد و بند صاحب خانهی قلهک شدهام؟ اصلا مگر جمهوری اسلامی این خانه را به من داده؟ بماند که بهشتی در همان خانهی بزرگ و البته ساده، ابدا اشرافی زندگی نمیکرد. مصباحیستهای بزرگشده در طرح ولایت، درک درستی از زندگی و زمانهی شهید بهشتی ندارند؛ چون اساسا درک درستی از عدالت ندارند. عدالت مثل خود ولایت، در «طرح ولایت» تعریف نمیشود؛ تحریف میشود و دقیقا سر همین است که طرح ولایتیها از فهم فلسفهی برخی احکام حضرت آقا عاجزند. عمدهی نقها و اغلب نقدهای مصباحپرستها به سیدعلی در بیشتر موارد یادآور انتقادات خوارج از حضرت علی است. تو وقتی به آقا بابت احکام ایشان به هاشمی و آملی گیر بیخود میدهی، دیگر چه سود از پابوسی رهبر انقلاب توسط آقای مصباح؟ ولیفقیه بوسه بر بصیرت میخواهد، نه به صورت و البته هشدار میدهد که «غرور آفت بصیرت است». این جملهی قصار که مصداق بارز «سخن ماندگار» است، یعنی هشتاد و هشت «ملاک» هست اما «چماق» نیست. اگر قرار باشد با «یومالله نهم دی» کاسبی کنیم، این حق نیز برای فرزند عزیزم حق محفوظ است که از افراط و تفریط ساکتین «یومالله نوزده دی» بیشتر بنویسد. فراموش نکنیم که خمینی مهمترین پیوست خامنهای است و ملت مهمترین پیوست ولایت و جمهور مهمترین پیوست رئیسجمهور. خامنهای منهای خمینی یعنی نظام منهای نهضت؛ یعنی میوه منهای درخت؛ یعنی ولایت منهای امامت؛ یعنی شاخه منهای ریشه؛ یعنی حکومت منهای امت؛ یعنی دولت منهای ملت؛ یعنی رئیسجمهور منهای جمهور. از نظر آیتالله بهشتی این «فریضهی جمهوری اسلامی» است که باید تثبیت شود، نه «فرضیهی حکومت اسلامی». آقای مصباح بیش از عنوان جمهوری اسلامی از عنوان حکومت اسلامی استفاده میکرد، چون میان جمهوریت و اسلامیت یک دوگانهی موهوم ساخته بود. اینکه شهید مطهری کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» را نوشت، فقط در نقد لیبرالها و مارکسیستها نبود. گمانم به آرا و افکار مرحوم مصباح هم نظر داشت. این یک دهه سیاستورزی عاری از خرد و خالی از فهم حزب پایداری به خوبی نمایشگر منظومهی سیاسی مصباح است. بیخود نیست مصباحیستها بهشتی را میزنند، حتی مطهری اول را هم مینوازند لیکن از مصباح رسما و علنا بت ساختهاند. واکنش همراه با هوچیگری اعضای حزب پایداری به یادداشت متین، محکم، موقر، منطقی و مؤدبانهی فرزند حقمحورم با تیتر «اما بهشتی زمان کیست؟» یعنی برای جماعت، مصباح نه فقط بزرگتر از خامنهای که حتی بزرگتر از خمینی است. خودشان حق دارند نهضت و نظام را نقد کنند ولی مصباح انگار فراتر از آیتالله، خود الله است. هیهات! این منش حزبالله نیست. حزبالله یعنی سیاستمداری بهشتی، نه سیاستورزی مصباح. حزبالله یعنی ولایت، نه اتمامحجت. باشد که خون بهشتی بیدارمان کند. انشاءالله...