
داوود رحیمی «کارمند بانک صنعت و معدن» در مصاحبه با روزنامهدیواری حق:
بانکداری اسلامی در اقتصاد رانتی جواب نمیدهد
سرمایهی مردم نباید وقف جبران خسارت بودجه شود
فاطمه تقوا: وقتی به دنیا آمدم، پانزده سالش بود. از همان کودکی خیلی دوستش داشتم. به نظرم او هم مرا همان قدر دوست داشت؛ چون نوهی اول بودم و اولین کسی که «دایی» خطابش میکرد. بدون شک مهمترین فردی که در علاقهمند شدن من به مطالعه تأثیرگذار بوده، همین داییداوود است که از همان دورهی کودکی برایم راه به راه کتاب میخرید. خیلی هم مرا تشویق میکرد که رشتهی تجربی بخوانم و پزشک شوم اما متأسفانه یا خوشبختانه من هیچ علاقهای به آن فضا نداشتم. آن دو سالی که دایی سرباز بود، برای همهی ما بدترین و سختترین ایام بود. نگرانی از اینکه مبادا داعش یک دفعه سر از قصر شیرین درآورد یا اینکه نکند داییداوود در سرمای استخوانسوز غرب سردش بشود یا در گرمای طاقتفرسای جنوب از گرما هلاک شود، همهمان را کلافه کرده بود. این سؤال که شب یلدایش چطور میگذرد یا این دغدغه که سالش چگونه تحویل میشود؛ همهی اینها مثل خوره افتاده بود به جان ما و به شدت عذابمان میداد. سر همین بود که وقتی سربازی دایی تمام شد و برگشت پی کار و بارش، همگی با هم یک نفس راحت کشیدیم. داوود رحیمی متولد بهمن شصت و شش در تهران است. مهندسی برق خوانده و با مدرک کارشناسی ارشد مدیریت صنعتی هماکنون در یکی از شعب بانک صنعت و معدن مشغول به کار است. آنچه در ادامه میخوانید، مصاحبهی من با داییداوود است که سعی کردهام در کنار پرداختن به زندگی و علائق شخصیاش، از محاسن و معایب کار در بانک و ابعاد اقتصادی جامعهی امروز هم غافل نشوم.
حق: خودم که میدانم ولی جهت آشنایی بیشتر مخاطب میپرسم. چندمین بچهی خانواده هستی دایی؟
بچهی پنجم و یکی مانده به آخر.
حق: دبیرستان چه رشتهای خواندی؟
ریاضی.
حق: علاقه بود یا اجبار؟
نه علاقه بود، نه اجبار. چیزی شبیه جبر بود. در آن زمان، جو مهندسی حاکم بود و همه دوست داشتند مهندس شوند. از طرفی مدرسهی ما نمونهدولتی بود و بیشتر از شصت دانشآموز نداشت. مدیرمان هم شرط کرده بود یا همه باید ریاضی بخوانند یا از این مدرسه بروند. من مدرسهام را دوست داشتم و یکی از مهمترین دلایل ریاضی خواندنم، ماندن در مدرسهی نمونهدولتی بود.
حق: اگر میخواستی بر حسب علاقه، انتخاب رشتهی دبیرستانت را انجام بدهی، کدام رشته را انتخاب میکردی؟
اگر آن زمان هم مثل الان مشاور خوب وجود داشت و به پیروی از دیگران و همین جور کورکورانه تصمیم نمیگرفتم، شاید انسانی میخواندم؛ ولی این را مطمئن هستم که قطعا هنر یا زبان نمیخواندم.
حق: اوضاع درسی شما آن موقع چطور بود؟
تلاشم زیاد بود و درس را هم خوب میخواندم. اهل پرسیدن نبودم؛ خودم آنقدر مسئله را بالا و پایین میکردم که بالاخره بتوانم حلش کنم. البته کنکور آن سالها خیلی سخت بود و رفته بود به سمت تستهای مفهومی. همین مسئله تلاش مضاعف میطلبید.
حق: در دانشگاه، تدریس کدام استاد را بیشتر قبول داشتی؟
دکتر عالمتبریز، استادتمام دانشگاه شهید بهشتی در مقطع کارشناسی ارشد. ایشان استاد چند تا از درسهایم بودند و بسیار خبره و چیرهدست در استادی. کارش را بلد بود دکتر عالمتبریز. من با رتبهی صد و یک در دانشگاه شهید بهشتی قبول شدم.
حق: ازدواج هم کردهای دیگر!
بله! چهار سال و چند ماهی است ازدواج کردهام.
حق: چطور با همسرت آشنا شدی؟
ازدواج ما به شکل سنتی بود. خانوادهها از قبل تا حدی هم را میشناختند.
حق: ازدواج ترسناک است؟
اگر با شناخت همراه باشد، نه! اصلا آدمی که عاشق شود، ترس برایش بیمعنی است. الحمدلله از زندگیام راضی هستم؛ چون احساس میکنم در حال تجربهی یک فرایند رو به رشدم.
حق: رابطهات با ادبیات چطور است؟
بیشتر با شعر ارتباط میگیرم تا نثر. خیلی اهل مطالعهی رمان به صورت منظم و برنامهریزیشده نیستم. بیشتر سعی میکنم کتابهایی را بخوانم که مربوط به رشته و شغلم باشد.
حق: یک سؤال شیطنتآمیز! کدام خواهرزادهات را از همه بیشتر دوست داری؟
هر هفتتایشان را یک اندازه دوست دارم. فعلا امیرعلی از همه شیرینزبانترین است ولی هر کدام جذابیت خاص خودشان را دارند.
حق: حس تو نسبت به اینکه برادر نداری چیست؟
داشتن برادر میتوانست حس قشنگی باشد که من هیچ وقت تجربهاش نکردهام.
حق: صمیمیترین فرد زندگی شما؟
قطعا همسرم.
حق: الگویت در زندگی کیست؟
علی دایی برای من مظهر سواد و خیرخواهی است.
حق: آخرین هدیهای که گرفتهای؟
یک کیف چرم اداری که خواهرم فهمیمه برای تولدم خرید.
حق: با توجه به اینکه هم انگلیسی بلدی و هم در فرانسه سررشته داری، کمی در این باره حرف بزنیم.
انگلیسی را کامل بلدم اما زبان فرانسه صرفا تجربهای شیرین بود که محض کنجکاوی دنبالش رفتم. واقعا هم زبان قشنگی بود و به قول خود فرانسویها «زبان عشق» است. به نظر من یادگیری زبان از واجبات است. ما باید توانایی این را داشته باشیم که مقالهها را به زبان اصلی بخوانیم تا دانش را بیواسطه دریافت کنیم. در ترجمه، برداشت مترجم هم به متن اضافه میشود و این اصلا چیز خوبی نیست.
حق: در دنیا چه چیزی بیشتر از همه اذیتت میکند؟
خودخواهی، کلاهبرداری، بیتوجهی نسبت به همنوع، دستدرازی به حق مردم و اینکه منفعت جمعی را فدای نفع شخصی کنیم.
حق: در بانک صنعت و معدن دقیقا کار شما چیست؟
اعطای وام و تسهیلات به شرکتهای بزرگ و کوچک و بنگاههای تولیدی. البته هر کجای بانک که نیاز باشد کمک میکنم. اگر لازم باشد پشت باجه هم مینشینم.
حق: از سختیهای کار در بانک برای مخاطبهای روزنامهدیواری حق بگو.
کار در بانک به خاطر ریسک بالایی که دارد، واقعا کار سختی است. این سختی دربارهی بانک صنعت و معدن بیشتر هم میشود، چون ما یک بانک دولتی هستیم و منابعمان از بیتالمال تأمین میشود. خیلی باید مراقب باشیم که سرمایهی مردم تبدیل به سپر مالیاتی نشود بلکه بیاید در خدمت تولید و صنعت.
حق: بانکداری اسلامی دقیقا یعنی چی؟
من به این معنی کارشناس اقتصادی نیستم اما میدانم که مفاهیمی مثل وام قرضالحسنه یا وام با سود پایین، خیلی کمتر از آنچه که باید در کشور ما عملی میشود. البته بانک سازمانی نیست که بخواهد پول روی پول بگذارد؛ سودی که میگیرد برای حفظ ارزش پول اولیه است. الان اگر نخواهیم خیلی آرمانی به قضایا نگاه کنیم، باید بگویم که وام هجده درصد در جامعهی ما وام فوقالعادهای است، چرا که تورم سالانهی ما خیلی بیشتر از این مقدار است. بانکداری اسلامی در یک اقتصاد سالم تحقق پیدا میکند. در حالی که اقتصاد ما اگر نگوییم پر از فساد، اقلا پر از اشکال است. از همه بدتر هم «عدم شفافیت» که فیالواقع بزرگترین مانع برای تحقق بانکداری حقیقتا اسلامی است.
حق: شفافسازی کن چطور توانستی کارمند بانک شوی؟
سال نود و شش بود که بعد از اتمام سربازی، در یک کارخانهی تولید لوازم و تجهیزات پزشکی مشغول به کار شدم. شهریور همان سال آزمون استخدامی شرکت کردم. در آزمون قبول شدم و از بهمن در بانک استخدام شدم.
حق: دوران سربازی کجا بودی؟
پادگان پرندک، تیپ دویست و بیست و سه که البته از آنجا اعزام شدیم قصر شیرین کرمانشاه.
حق: در مسیر پرداخت وام به اشخاص حقیقی یا حقوقی مسئولیت شما مشخصا چیست؟
شرایط مشتری را از جهت اهلیت، میزان تولید، میزان فروش و توان بازپرداخت میسنجم و گزارشش را مینویسم.
حق: تا الان بیشترین مبلغ گزارشی که نوشتی چهقدر بوده؟
بیست و پنج میلیارد تومان. مبلغ وام در بانک ما محدویت خاصی ندارد بلکه وابسته به شرایط مشتری است.
حق: آیا این همان کاری است که از بچگی آرزویش را داشتی؟
خیر. دورهی نوجوانی دوست داشتم مهندس عمران شوم.
حق: الان چه شغلی را بیشتر دوست داری؟
دوست دارم کارآفرین باشم یا مثلا یک رستوران بزرگ داشته باشم. فروشگاه زنجیرهای هم بد نیست.
حق: نظرت در مورد سرمایهگذاری در بورس چیست؟
اگر قصد کسی از سرمایهگذاری در بورس این نباشد که یکشبه پولدار شود، خوب است. اگر هم با آگاهی و دانش باشد که چه بهتر. البته هدف دولت از چرخاندن چرخ بورس نباید جبران کسری بودجه باشد و الا اعتماد مردم را نسبت به خودش از بین میبرد.
حق: اینکه میگویند در بورس خریدت را سبدی انجام بدهی کمتر ضرر میکنی، یعنی چی؟
خرید سبدی میزان خسارت وارده را کاهش میدهد.
حق: بزرگترین رؤیای داییداوود؟
دیدن جامعهی پس از ظهور امام زمان و تبلور مطلق حق و حقیقت. اینکه در هیچ کجای جهان، شاهد هیچ ظلمی نباشیم.