خاطرات هاشمی به زبان طنز
تذکر دادم حالا که من جوابی برای استدلال آیتالله [خامنهای] ندارم، اقلا رهبری شورایی باشد
پاسدارها از خواب بلندم نکردند. نزدیک بود نماز صبحم قضا شود. خدا را برای پرستش خدای خوبی تشخیص دادهام. ارحمالراحمین است و بخشندگیهایی دارد. بهشتی [دکتر] آمد. از مصباح [یزدی] گله کرد که چرا دربارهی شریعتی [علی] قضاوت تند دارد. بیم آن را داشت که این اتمامحجتها کار دست انقلاب بدهد. تذکر دادم که تا من هستم، انقلاب لطمهای نمیخورد که خندید. به شش زبان زندهی دنیا مسلط است و بین من و خامنهای [آیتالله] بیشتر به آیتالله [خامنهای] مایل است. خاطرهی آسیاب به نوبت را نگفت و رفت. تذکر دادم دفعهی بعد ابعاد مظلومیتم را بیشتر بکاود. مطهری [استاد] آمد. از علی [شریعتی] کفری بود که چرا در ارشاد [حسینیه] دور را از دستش گرفته. پرسیدم دربارهی این کچل [شریعتی] بیشتر نظر بهشتی [دکتر] و آیتالله [خامنهای] را میپسندد یا نظر یزدی [مصباح] را که محلم نگذاشت و رفت. شریعت [مداری] آمد. شاکی بود از دست قدیانی [حسین] و گفت که مصباح اتفاقا در انقلاب خیلی هم نقش داشته. اشاره داشت به آیهی کنار لوگوی مجلهی پاسدار اسلام. به مداری [شریعت] تذکر دادم که طرفدارهای مصباح هم انصافا با حسین [قدیانی] خوب تا نکردهاند. گفت: «من هم عمدا در کیهان برایش سابقهی بیمه رد نکردم تا قشنگ متوجه نقش مصباح در انقلاب بشود!» تذکر دادم که این برخوردها بیشتر دافعه دارد. عفت از بروکسل زنگ زد که سعی کن حسین [قدیانی] را جذب کنی. تذکر دادم که این پدرصلواتی بیشتر به امام [خمینی] و خامنهای [آیتالله] و بهشتی [دکتر] تمایل دارد. ناراحت شد و خداحافظی نکرده، قطع کرد. فاطی از لتیان [سد] زنگ زد که به سد [لتیان] بیا. پاسدارها اشکال کردند که روز تاسوعا چه وقت آبتنی است؟ خواستم عهدم با شهدا را به یاد بیاورم که فاطی تماس گرفت و گوشی را داد به فائزه. مدعی بود آب لتیان از فرات منشعب میشود و جت [اسکی] در این آب در روز نهم محرم کراهت ندارد. عصر به لتیان [سد] رفتیم. عضلاتم هنگام اسکی [جت] کشیده شدند که پاسدارها ماساژ دادند. شب با آقایان به جماران رفتیم. در خلال یادداشت روحانی [حسن] من [اکبر] هم به خط مبارکم چند جمله به محاسن مذاکره با آمریکا اضافه کردم. امام [خمینی] و دکتر [بهشتی] با استدلال خامنهای [آیتالله] موافق بودند که ما سودی از رابطه با آمریکا نمیبریم که نپسندیدم. کمی بغض کردم و به خمینی [امام] تذکر دادم: «حالا که من جوابی برای استدلال آیتالله [خامنهای] ندارم، اقلا رهبری شورایی باشد!» پذیرفتم فقط حسن [روحانی] بپذیرد. مقداری گریه کردم.