
سرمقالهی سردبیر روزنامهدیواری در شمارهی چهاردهم حق
رئیس عزیز مجلس
فرق است میان «هفتم تیر بهشتی» با «سوم تیر مصباح» که اولی به شهادت دیالمه منجر شد و دومی به شقاوت نامحمود
نویسنده : حسین قدیانی
سخت نبود شکستدادن حسن روحانی در سال نود و دو، اگر سعید جلیلی سیاستورزی را بر مدار سیاستمدارانی همچون شهید بهشتی و مرحوم مهدوی جلو میبرد، نه آقای مصباح که اساسا عارف به سیاست نبود. کاش فیلسوف فقید به همان فرهنگ و فلسفه و فکر و ذکر و حوزه و پاسخ به شبهات اعتقادی جوانها بسنده میکرد و هرگز از کانال مطهری خارج نمیشد. معالاسف مصباح با «پایداری» فیالواقع روی منیت پایداری کرد، نه بصیرت. سال هشتاد و چهار هم این اصرار بیجای مصباح و دار و دسته بود که آن عنصر نامحمود را علیرغم قول انصرافی که به رهبری و بیت رهبری داده بود، به صرافت اعلام رسمی نامزدی انداخت. بسی فرق است میان «هفتم تیر بهشتی» با «سوم تیر مصباح». اولی به شهادت دیالمه منجر میشود و دومی به شقاوت احمدینژاد. عیب بزرگ مصباح این بود که با کمترین شناخت از چم و خم وادی سیاست، اصرار عجیبی بر سیاستورزی داشت. محصولش هم شد امثال آقاطهرانی، رسایی، روانبخش، جلالی، کوچکزاده، محصولی و در یک کلمه حزب ناپایدار پایداری که سال نود و دو، اولش ما را با اصلحی به نام لنکرانی کشت و بعد هم با جلیلی تیر خلاص را زد بر پیکرهی اتحاد انقلاب و انقلابیها. شگفتا! هنوز پایداریچیها با جمع و تفریق سعی در اثبات این ایده دارند که اگر نود و دو سعید به نفع باقر کنار هم میرفت، باز حسن برندهی انتخابات بود و این بلاهت از قضا محصول طرح ضد ولایت مصباح است. اینکه امور سیاسی را هم با خطکش ریاضی تحلیل کنی. حتما عارف از جلیلی، از مصباح و از همهی اعوان و انصار پایداری، سیاست را بهتر میفهمد که راضی به انصراف به نفع روحانی میشود. عارف هم میتوانست مدعی شود که «من نامزد گفتمانی جریان اصلاحاتم و آنکه باید کنار بکشد روحانی است» اما عقل به خرج داد و ناخودآگاه به پایداریچیها سیاستورزی درست را یاد داد. نقل است از مرحوم هاشمی که «روحانی بیش از سه درصد رأی نداشت اما حمایت من و انصراف عارف سببساز برد شیخحسن شد». عجبا که آخرش هم مصباح و مصباحیون راز این سخن هاشمی را نفهمیدند تا قالیباف مظلوم بازی برده را به روحانی ظالم ببازد. از نود و دو بیاییم نود و شش. کاری که جلیلی برای قالیباف نکرد، قالیباف عین آب خوردن برای رئیسی انجام داد و دست سیدابراهیم را در مصلای امام خمینی بالا برد تا به زبان بیزبانی ثابت کند در سیاست و سیاستورزی الگو از بهشتی و مهدوی میگیرد، نه مصباح. هزار و چهارصد هم که اصلا نامزد نشد. دو سال قبلش اما شاهکار اخلاقمدار حاجباقر تماشاییتر بود. جماعتی از همان پایداریچیهای عاری از فهم و شعور را نشاند روی شانههایش و ضمن سلامی گرم و گیرا بر سرچشمهی حمزهی خمینی یعنی معبد مقدس حزب جمهوری اسلامی، حزبالمصباحیها را تا میدان قدیمی تهران برد و بر صندلیهای سبز بهارستان مستقر کرد. تو ببین پایداری دیگر چه گروهک بیمرامی است که هنوز هم قالیباف را فاسد میخواند و هنوز هم به مظلومترین ضلع مثلث احمد و قاسم و باقر، بدترین تهمتها را میزند. این منش عاری از بصیرت، خروجی سیاستورزی به سبک و سیاق ضد بهشتی مصباح است. بیخود نبود قریب چهل سال پیش سیدالشهدای غریب انقلاب اسلامی که هرگز عصبانی نمیشد، عصبانی شد و سر آقای مصباح داد زد که «من به عنوان یک کارشناس مسائل سیاسی میگویم؛ این اتمامحجتهای شما خطرناک است». بحث بهشتی با مصباح فقط شریعتی نبود. بهشتی اساسا با شریعت مصباح مشکل داشت. در شریعت مصباح هیچ مهم نیست که حضرت آقا از همان بهار هشتاد و چهار، ریاست جمهوری را ابدا در قوارهی احمدینژاد نمیدید. مهم این است که کارکرد خطکش طرح منهای ولایت همچنان حفظ شود. در خطکش مصباح، محمود نامحمود نظرکردهی امام زمان بود و باقر احمدها و قاسمها اما جلوی اسمش ضربدری پررنگ خورده بود. آنچه دردانهی عاقلی چون میرباقری را ساخت «طریقت مصباح» بود، نه «شریعت مصباح» و عزیز و دوستداشتنی و قابل احترام همین «طریقت فرهنگی مصباح» بود، نه «شریعت سیاسی مصباح». آقای مصباح اصلا سیاست بلد نبود و الا علم مطهر خود را با جهل مرکب کوچکهایی چون رسایی و کوچکزاده تاخت نمیزد. هتاکی به مصباح آن روزی بود که امثال همین کوتهفکرها قصد کردند از «مطهری زمان»، «بهشتی زمان» هم بسازند و شوربختانه خود مصباح هم متوجه این نکتهی بدیهی نشد که مرد تهذیب است و هرگز برای تحزب ساخته نشده است. قالیباف هم اگر قرار بود مثل شاگردهای مصباح در وادی سیاست، سیاستورزی کند؛ الان آقاطهرانی رئیس کمیسیون گوجهفرنگی آشپزخانهی خانهاش بود، نه رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی. اگر رسایی به خود اجازهی این وقاحت را میدهد که «سردار دلها» را «مالک اشتر دستپاچه» بخواند، ناشی از ناشیگری مصباح در امر خطیر سیاست و سیاستورزی است. در شریعت مصباح، یک خطکش کلفت و زمخت به عنوان قسیم جهنم و بهشت هست که چون فرود میآید، حتی بهشتی را هم بهشتی حساب نمیکند. چرا جوجهمصباحیستهای ضد ولایت فقیه، بیخیال ثروت محصولی، با موبایل آیفون علیه خانهی قدیمی شهید بهشتی در قلهک، مکرر پست و استوری میگذارند؟ چرا مصباحپرستها مطهری را به بهانهی ماشین بنز هنوز هم میزنند؟ چرا کاسبین مصباح در بسیج دانشگاه تهران و امام صادق و صدالبته مستقلهای از عدل و عقل، چشم در چشم سیدعلی میدوزند و به بهانهی آزادی بیان، نظام جمهوری اسلامی را متهم به «فساد سیستماتیک» میکنند؟ چرا در ضدیت محض با ولایت، بر اساس آموختههای متوهمانهی طرح خارج از ولایت، حتی هاشمی جبهه و جنگ را هم خائن میخوانند؟ علت همهی این بیاخلاقیها در اتمامحجتهای مصباح است. بهشتی حکیم در خشت خام حکمت، فردای روزگار را میدید که ساکتین یومالله دوازده فروردین پنجاه و هشت، کاسبی دونبش میکنند با یومالله نه دی هشتاد و هشت. از لحظهی تأسیس حزب پایداری تا الان، اندازهی رشتهکوه هیمالیا نامردی کردند پایداریچیها در حق حاجباقر، حتی با عادیترین احکام ایشان در قامت رئیس مجلس که فلانی فاسد بهمان پرونده است و بهمانی فاسد فلان پرونده. هزار بار دیگر هم حضرت آقا به این جماعت لجوج و خوارجمسلک بتوپد که «شما مگر دادگاهید؟» باز مرغ تحجر و جمود مصباحیسم یک پا دارد. مصباح رفت اما مصباحیستها هنوز روی عدول از ادب و مروت و معرفت پایدارند. مصباح از دنیا رفت ولی مصباحیسم همچنان به تکفیر و تکبر و اتمامحجت مشغول است. پایداری نه یک حزب، که لجنخانهی دشمنان قسمخوردهی شهید بهشتی است و علیه این طالبهای ایرانی دقیقا باید با همین لحن نوشت. افراطیهای احمقی که دیروز رئیسی را «رهبر آینده» میخواندند و امروز در پیجشان یک خط در میان رئیسجمهور را میزنند که چرا جلیلی را معاون اول نگذاشتی؟ که چرا خطیب را کردی وزیر اطلاعات؟ که چرا از معاون روحانی استفاده کردی؟ داستان مصباح تمام شد؛ ما اما با شریعت مصباح حالاحالاها داستان داریم. کاش به همان طریقتت در سنگر فرهنگ میچسبیدی آقای مصباح! کاش میفهمیدی راز عصبانیت بهشتی را...