
شهید آوینی: زمان بادی است که میوزد هم هست و هم نیست
پروای پروانگی
حق همیشه حق است باطل همیشه باطل
نویسنده : سعید احمدی
اگر برخی از صاحبان حق در زمانی مشخص دست به دامن قانون و قضا نشوند، دیگر گوش هیچ دادرسی بدهکار ادعای آنها نیست و به اصطلاح حقوقدانها چنین دادخواستی «شامل مرور زمان» شده است. علیرغم پارهای تفاوتها و بعضی اختلافها این یک اصل پذیرفتهشده در حقوق جهانی است. قانون مجازات اسلامی برخی از جرائم درجهی یک تا هشت را در سبد زمانبندی برای منع تعقیب قضایی قرار داده. مثال سادهی آن را دربارهی چکهای برگشتی میشود دید. اگر این سند مهم مالی پس از سه سال شاکی نداشته باشد، رفع سوء اثر میشود و دارندهی حساب میتواند سرش را بالا بگیرد و دوباره برای گرفتن دستهچک اقدام کند. اگر نیک و نازک قضاوت کنیم دامنهی موارد حقوقی که مرور زمان آنها را بیاعتبار میکند هرگز به اندازهی رخدادهای اجتماعی و تاریخی نیستند، چرا که گذر ایام خاک نسیان بر ذهن آدمی میپاشد و وقایع داغ و حوادث پرهیاهو را خاموش و سرد میکند. گاهی نیز بلایی بر سر سرگذشت ما میآورد که آیندگان نه نامی از ما میشنوند و نه اثری از ما میبینند. گرداب سنگین مرور زمان بسیاری از تکاپوهای بشر را در خود میمکد، به ته میبرد و در لایههایی از فراموشی مطلق گم و گور میکند. با این همه گاهی خود زمان اصرار دارد برخی از حادثهها را دم به دم از جلوی چشم ما بگذراند. به حدی که اگر ما نیز از آن حوادث بگذریم، زمان نمیگذرد. گویا زمان در آن حادثهها ایستاده و نه پس میرود و نه پیش میآید. خبر داغ نخستین روزهای سال شصت و یک هجری قمری چنین است و صدای بمب خبری جنگ یک به صد و بلکه بیشتر دو سپاه سفید و سیاه تاریخ هرگز از بازتاب و تب و تاب نمیافتد. تو گویی دستهایی پشت پردهی زمان است که نمیگذارد هیچ روز و روزگاری غبار غفلت و خاک فراموشی بر تربت کربلا بنشاند. خونی که در روز دهم محرم آن سال بر زمین ریخته شد، تنها حقی است که تحت هیچ شرایطی مشمول مرور زمان نمیشود. شاید ملکهای غصبشده یا اموال به سرقترفته پس از سالها حق غاصبان و سارقان بشود. شاید مرور زمان، حق نکاح یا مبایعه را فسخ کند. شاید گذر ایام هر معادلهای را به هم بریزد؛ اما گذر روزگار تا کنون نخواسته یا نتوانسته سر حق خون خدا با کسی معامله کند. همهی خاکها و خاکنشینها طلوعی دارند و غروبی، زندگی و مرگی، آوازی و سکوتی. همهی آنات و لحظات آغازی دارند و انجامی، ایجادی و اعدامی، بودی و نبودی؛ لیکن یگانه خاکی که الیالابد در زمین دم و بازدم دارد و تنها هوایی که در آسمان نفس حق میبخشد، نبض پیاپی دارد، حیات جاویدان میدهد و البته جگر شیر دارد، تربت عجیب و اعجازآمیز کرب و بلا است. این خاک نامیرا. این خون جاری. این زمان بیگذر. این تپش دمادم. این خیمهی همیشه سرپا. این بیرق دائمالاهتزاز. این علم باشکوه. این چند سر و گردن از همه بالاتر. این حق همیشه حق. به خودم مینگرم. این هم منم. آدمیزادهای برآمده از گل خشک. گوشت و خون و استخوانی برای فنا. نفسی برای خفگی. چشمی برای خفتن و مردن. نامی برای فراموشی. این منم؛ افتاده در گرداب مکنده و کشندهی مرور زمان. عاجزانه دست و پا میزنم. دادخواهانه فریاد میکشم. ای کشتی نجات فراموششدهها! ای جاودانگیبخش به فنارفتهها! زمان بر مدار تو میچرخد. زمین بر محور تو گهوارهی امن حیات من و ماست. مرا از زمین برکن. از زمان بیرون ببر. پایم را، قلبم را، روحم را پروای پروانگی بده. هستی مرا در هیمان حبالحسین جاودانگی ببخش. ای حق به انتظار نشسته! من به انتظار تابیدن شعاع تو رو به رکن یمانی کعبه ایستادهام. آنجا که میشود فراتر از مرور زمان از امام زمان چنین شنید: «الا یا اهل العالم! انی انا المنتقم. الا يا اهل العالم! ان جدی الحسين قتل عطشانا. الا يا اهل العالم! ان جدی الحسين سحقوه عدوانا».