
این دلنوشت ضجهی آدمی است در فراق بهشت
خلقالاه
حق با خانومجلسهای روضهی امالبنین بود در دههی شصت
بار اولی که از میوهی ممنوعه خوردیم، خدا از بهشت پرتمان کرد بیرون ولی باز پایمان روی زمین بند بود. بار دوم تلختر بود؛ خیلی تلختر، چون زمین برایمان حکم جهنم پیدا کرد. دستت که از دامان معصوم کوتاه باشد، همین میشود. همین زمین امروز و همین زمان امروز. ماندهام فغان افغان را سوژه کنم یا از داغ عراق بنویسم. از چپ و راست خبر بد میآید. هنوز یک خبر بد را هضم نکرده، خبر بدتر میشنویم. یکور زمین سیل است و آنورش بیآبی. جاندوستترین نسل بشر گیر ویروسی افتاده که عین آب خوردن جانش را میگیرد. نکند ما بدتر از نمرود شدهایم که خدا اینجور دارد با یک موجود از پشه کوچکتر حالمان را میگیرد؟ پادشاه بابل مگر چه کرد؟ او دست رد به سینهی امام زمانش زد و ما اما بدتر؛ توهم زدیم بدون امام زمان هم زمان میگذرد و زمین میچرخد. حق با خانومجلسهای روضهی امالبنین بود در دههی شصت. آخرالزمان چنان روزگار سخت میگذرد و مرگ و میر زیاد میشود که آدمیزاد مدام فکر میکند نکند خدا مرده. اصلا نکند خدا هیچ وقت زنده نبوده یا هیچ وقت نبوده. چه کفرستانی است. ساعتی پیش در پیج بیبیسی متن کیهان کلهر را دیدم که «خدایا! اگر هنوز زندهای، حواست به این یک ذره ایمان ما باشد!» آقای موسیقیدان! خوب گوش کن. این دلنوشت ضجهی آدمی است در فراق بهشت. بهشت همان امامی بود که مجبورش کردیم به غیبت. همین ما مسلمانها. همین ما مسیحیها که از بس به پسر مریم متلک انداختیم، از شر خلقالله به آسمان پناه برد. خلقالله. چقدر هم خلقاللهیم. ما خلقالاهیم. آهمان حتی کلاه هم ندارد. ما آه نداریم که با ناله سودا کنیم، مادام که چشممان از جمال مهدی فاطمه دور باشد. دلم سمفونی داوود میخواهد. تماشای صورت یوسف. شنیدن صوت بلال. الله، اکبر از آن است که وصف شود؛ نمرده است. مرده ماییم که عوض طلب بقیةالله، جوری توئیت میزنیم که آه الله بلند شود. غربزدهها خوب است برای ما روشن کنند که اگر الان به افغانها کمک کنیم، پسفردا علیه قندهار و مزارشریف هم همان شعار «نه غزه، نه لبنان» سرنمیدهند؟ آری! ما گند زدیم به شعر سعدی، آن روز که علیه مدافعان باشعور حرم استوری زدیم. آهای کسانی که ناظر بر فلان حرف بهمان کس به جمهوری اسلامی در رابطه با طالبان هشدار میدهید! به قرآن داعش هم تروریستی بود و نظام ما در صف اول جنگ با این گروهک. متهمش نکردید با ضربالمثل «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است»؟ خانه پدر میخواهد و مسجد امامجماعت و این هر دو یک نفر است و او غائب است و ما قدر زلیخا هم مرد نیستیم!