نقارهی سلطان
صوتالرضا روزی دو مرتبه باید روی مخ پادشاه عباسی رژه برود
کیست مخاطب نقارهی صحن انقلاب؟
چیست فلفسهی این سمفونی؟
این دو پرسش
از بچگی با من بود
در هر سفر مشهدی
دقایقی بعد از اذان صبح
دقایقی قبل از غروب آفتاب
همین که در جوار اسماعیلطلا
دل به آن موسیقی رضوی میدادم
دنبال مخاطب خاص این آهنگ میگشتم
و نیز علتش
فلسفهاش
یکی میگفت
هشدار به اهالی طوس است
مبادا قضا شود نمازشان
یکی میگفت
تکرار مکرر استقبال خراسانیان است
از ضامن آه و آهو
یکی میگفت
از قاجار باب شده
یکی میگفت
از صفویه آمده
یکی میگفت
قدیمیتر از این حرفهاست
یکی میگفت
از فروع ابداعات شیخ بهایی است
و اینها
هیچ کدام جواب من نبود
هیچ یک نفهمیده بودند سؤالم را
الا خود سلطان
هم سلطان جان
هم سلطان جهان
که یادم داد در این سفر
و پرده از راز نقاره کنار زد
رضا
امام گناهکاران است دیگر
حلال مسائل بیآبروها
ولینعمت پابرهنهها
یار بامعرفت غریبها
رفیق بامرام تنهاها
بسمالله مجراها و مرساها
«مخاطب خاص» مأمون است
روزی دو مرتبه باید
صوتالرضا
روی مخ پادشاه عباسی رژه برود
مرا از مدینه کشاند طوس
تا خودش را برای ابلیس
لوس کند
تا در مکر و نیرنگ
بشود «معاویهی ثانی»
من اما از شهر پیامبر
پیامبر را هم با خودم آوردم
تا هر که علی بن موسی را میبیند
رسولالله را ببیند
بلکه «لا اله الا الله» را ببیند
اصلا خود الله را ببیند
من
تجسم آدمم
عین نوح
قلب ابراهیم
زبان موسی
نفس عیسی
همهی سلولهای محمد
که سلام و صلوات خدا بر او باد
غریبه نبودم
پشتم به سلسلهی رسالت گرم بود
به تواصل متواتر مترادف علی و زهرا
به عدل امیرالمؤمنین
به پر چادر مادرم فاطمه
من
ولیعهد خدا بودم
نه مأمون
من
مأمور خدا بودم
تا خورشید مشرق باشم
و از اشراق دلم
نور بپاشم به عالم
هر صبح و شام
خدا با تلاوت نقاره
یادآوری میکند به مأمون
که یادت باشد
علی را
من آوردم اینجا
نه تو
تو فقط حمال ماجرا بودی
نوکر بیجیره و مواجب مکر الهی
این منم
حضرت ابالحسن
علی بن موسی
مشهور به رضا
هر شبانهروز
به امر خدا
دو بار در صحنم
انقلاب میکنم
و دمادم مچ مأمون را میخوابانم
این
حلالترین موسیقی تاریخ است
جامی است
که از قضا باید شرابش را نوشید
اتفاقا به لج مأمون
فردوسی
حماسه با نقاره میگفت
حافظ
با نقاره غزل میسرود
سعدی
نثر نقاره داشت
مولوی
عاشق شمس نقاره بود
و سماع رضا
این منم
علی بن موسی الرضا
شمسالشموس
مأمون کجاست؟
نقارهای که از شما دل میبرد
برای مأمون
مثل زهر است
میخواست قرائت مرا خفه کند
مرا که
رضایت خدا
بسته به رضایت من است
و من
از مأمون راضی نیستم
اما از همهی زوار مزارم راضیام
جز مأمون
امر دیگری نداری؟