
آه جبهه! کو برادرهای من؟
همین قدر حمید
نویسنده : اکبر شهیدی
مگر میتوان از مهدی نوشت و از حمید نه؟ مگر میتوان از ابرمرد بدر نوشت و از جوانمرد خیبر نه؟ دوست دارم به لج کجفکرهای کتشلواری و معمم که در اوج دنائت، عروسکهای سفارت را با محصولات اسلام انقلابی و انقلاب اسلامی عوضی گرفتهاند، فریاد برآورم «السلام علیک یا حمید باکری!» الا ای روحالله! جگرت طلا اگر مکتبت فقط یک حمید باکری بیرون داده باشد. یک حمید باکری کافی است برای آنکه دست خمینی بوسیدنی باشد. یک حمید سیاهکالی کافی است برای آنکه دست خامنهای بوسیدنی باشد. الباقی شهدا را نمیگویم. برای آنکه ما زبان سرخ داشته باشیم علیه منورالفکرهای زنگزده، همین دو حمید کافی است. روزگار جنگ، حمید باکری سند سپیدبختی خمینی بود و در جنگ روزگار، حمید سیاهکالی برای اثبات سفیدبختی خامنهای کفایت میکند. سینهچاکهای عجوزهی انگلیس که مرتب علیه نهضت و نظام شمشیر میکشند، پرورشیافتهی مکتب حق نیستند. «حق» مکتب شیربچههای خامنهای است که همزمان از دو حرم اسلام و ایران دفاع میکنند. اوج سوزش زوار بیمغز زشتکلامها اینجاست؛ چرا امثال حاجقاسم و حاجاحمد و حاجحسین همان اطاعتی که از پیر جماران داشتند، از ماه منیر بیت هم داشتند. رک باشید و از درد اصلیتان بگویید. شرف و شعور را اگر با هم داشته باشی، به شهادت خامنهای، خمینی را «یک حقیقت همیشه زنده» میدانی و هرگز توهم نمیزنی که دمبههای ملکه و دنبالههای روباه پیر، خروجی فرهنگ خودی هستند. خروجی آن فرهنگ که مروجش رهبر انقلاب است، عربده نمیکشد جلوی حرم. اساسا لیسزدن و لاسزدن کار ریشوهای ضد ولایتفقیه است. منورالفکرها هم چه دوبندهپوش و چه عمامهپوش به همین شغل عاری از شرافت مشغولاند. وای بر معرفتی که ندارند. پسر بسیجی تا صبح گندزدایی کند از معابر و دختر بسیجی تا شب ماسک بدوزد و طلبهی بسیجی مشغول مداوای کروناییها تا ابد داغدار زن و بچهاش باشد؛ آنوقت بنگر نهایت وقاحت را که خوراج را نسبت میدهند به مخلصترین بچههای انقلاب. نسبت خوارج با انقلاب، عکس است اما نسبت حمیدین باکری و سیاهکالی با انقلاب، مستقیم. طرف خودش در ترافیک جادهچالوس است و زنش در ترافیک جادههراز؛ استوری میگذارد: «چرا قم قرنطینه نشد؟» والله قم قرنطینه میشد، استوری میگذاشت: «واتیکان مگر قرنطینه کرده؟» آنکه با ریش در جلوی حرم عربده میکشد و آنکه با عبا یا کت این بیادبها را نتیجهی فرهنگ خودی میخواند، جفتشان بیبهره از شرف و شعورند. اما «السلام علیک یا حمید» سلامی است به همهی محصولات ناب و مقدس انقلاب. سلامی است نظامی به اخلاص و تواضع و اخلاق و انساندوستی و صدق و صفا و کرامت که همه در حمید باکری جمع بود. حمید باکری در بیعت با حضرت حق بود که خدا شمع وجودش را آنچنان گرم و گیرا تا قطرهی آخر ذوب کرد. حتی یک سلول هم از حمید باکری در این دنیا باقی نماند، چون پروانه از قفس هور عزم نور کرده بود و آرزویی جز لقاءالله نداشت. گفت: آه جبهه! کو برادرهای من؟