شهردار بهشت
نویسنده : علیاکبر بهشتی
بچهی میاندوآب را آب تا کدام آسمان هفتآسمان بالا برد مگر؟ تمام ایران را گشتهام؛ پس چرا تو هیچ مزاری نداری؟ دیگر اندازهی یک سنگ سهمت بود از این خاک که تو آنجور برای وجب به وجبش غیرت گذاشتی. دستخوش سردار! آسمان حق توست ولی دیگر چرا اینقدر دور؟ کدامین کهکشان منزل کردهای که حتی به خواب ما هم نمیآیی؟ حاجحسین همجوار چهاردهایهای امام حسین اصفهان و حاجقاسم همسایهی چهل و یکیهای ثارالله کرمان اما باید آه کشید از دست مظلومیت شهدای لشکر سی و یک عاشورا که فرماندهشان رفت که رفت که رفت. ماندهام چگونه آتشی خورد به قایق عاشورا که مهدی باکری قطرهقطره شد مثل آب دجله، قطعهقطعه شد مثل اشعهی آفتاب بدر، ذرهذره شد مثل هوای هور؟ سلام سردار آخرین لیالی سررسید. خدا اسفند را آفرید، چون میدانست خون تو میریزد به پای بهار. پروانهی عاشق تو بودی و هیچ چیز از پیکرت برنگشت. پودر شدی، تار و پود ما شدی. با همهی اجزا و اعضای بدنت رفتی، همهی ضربان قلب ما شدی. حیات ما شدی. قطره تویی. قطعه تویی. ذره تویی. آب تویی. آفتاب تویی. آسمان تویی. یعنی میخواهم ببینم سردار! دنیا اینقدر بیخود و بیارزش بود که آنجور پر کشیدی؟ که پاکیزه بروی پیش خدا با سلولسلول بدنت؟ مهندس عروج بودی گمانم. نقشهکش رهایی. بلدچی سدرةالمنتهی. همآغوش انسان کامل. همخانهی خورشید. آشنای نردبانهای منتهی به ماه و ستارهها. دور دور دور و من در این وانفسای روزگار دلم هوای لهجهات را کرده. تو فقط صحبت کن. عشق ترجمه نمیخواهد. ما همه زبان شیرین تو را میفهمیم. دلتنگ دلتنگ دلتنگیم، هان ای فرماندهی بیادعا! کجایی آقامهدی؟ نیاز داریم به تو؛ برگرد! برگرد و باز سراغ پیرزنهای قدکمانی را بگیر که دچار سیل شدهاند. بگذار تو را نشناسند. بگذار به شهردار بهشت بد و بیراه بگویند. طوری نیست. دوفردای دیگر خواهند شناختت: «پس این همان شهردار خودمان بود!» آهای سردار! مبادا فکر کنی در این سال ویروسی، فراموشت کردهایم. فقط کمی بدبختیهایمان زیاد شده. اصلش را بخواهی، ما همه بیمار عاشوراییم؛ لشکر سی و یک عاشورا، قایق عاشورا و تو هنوز داری پارو میزنی و میکشانی دل ما را به بلندیهای جنوب. به روزهای خوب. به دشتهای شیدایی. به چشمههای زلال. حال ما که بد است در دوری شما ولی بگو ببینم؛ حال برادرت حمید چطور است؟ دلم روضهی علمدار حسین میخواهد. برگرد برادرجان! آخر تا کی شما روزیخور خدا و ما جداماندگان از نور؟ خوش به حالت آقامهدی...