
در پاییز بیقرار کوچ موقرانهی مهدوی را عشق است
سحاب مهدویت
نویسنده : زینب حیدری
باید هم باران رحمت، آیتالله وحدت را غسل میداد. غم پاییز کامل شد با این برگ زرین که از درخت انقلاب افتاد. کوچهباغهای کن، دانشگاه امام صادق، درس اخلاق سحرهای ماه مبارک، زندان زمان شاه، روحانی تراز اول تهران، مساجد متعددی که بنا گذاشت و همهی آن روزهایی که سنگ صبور انقلاب بود؛ به ویژه آن روز مهم که در اوج کهولت، سیاست یاد من و ما داد و با زیرکی اجازه نداد آن عنصر خسته در صندلی ریاست بر خبرگان رهبری نااهلی کند، جملگی شهادت میدهند که اتفاقا دارم دربارهی یک «انا رجل» حرف میزنم. آری! صریح باید بود چون باران پاییزی. گاه به طعنه میگفتند «مهدوی انا رجل است!» این دیگر طعنه نمیخواست. حقا که ایشان «انا رجل» بود حتی زمان امام؛ منتهی یک انا رجل سرباز بیمنممنم. مهدوی، هم با خمینی بیمنممنم بود و هم با خامنهای. آنجا که میدید حضرت آقا دارد سخن بر مدار وحدت میراند، تکلیف را در همین وحدت جستوجو میکرد که مگر میتوان سیاستمدار بود و مثل بعضیها به نتیجه کاری نداشت؟ راستی که بد تا کردیم با آیتالله. دلش گرفته بود از ما، از بچههای انقلاب، از شاگردهایش. پیرمرد باید هم در پاییز میرفت. در برگریزان خیس. شگفتا! او همانگونه که زیسته بود و به همان سیاق سیاستورزیاش، چه آرام و با طمأنینه از میان ما رفت. گویی نمیخواست به ما شوک وارد کند. همیشه همینجور بود. انقلابیترین و بزرگترین عملها را با آرامترین و وزینترین روشها انجام میداد؛ بیجار و جنجال، بیتنش، بیادعا. ملاک حال هر روز آیتالله که باشد، وضع ایشان خوب است. کلیدیترین سخن شیخ حکیم انقلاب این بود: «اجازه نمیدهیم حوادث مشروطه تکرار شود!» من اما اعتراف میکنم که از آیتالله مهدوی جملات زیادی به یاد ندارم، چرا که او اساسا با عمل سخن میگفت. اینک در فراق رئیس مجلس خبرگان «یک عمر سیاستورزی خردمندانه» پیش روی ماست، بلکه الگو بگیریم. بگذار اصل حرف را بزنم: در فتنهی هشتاد و هشت، آیتالله مهدوی هم اتفاقا با رئیسجمهور وقت صنمی نداشت اما نسبت سیاستمدار انقلابی با انقلاب مگر تابعی از روابط شخصی است؟ معالاسف بعضیها دو ستون شرط میگذارند برای انقلاب، برای اینکه دو کلمه از خون سیصدهزار شهید دفاع کنند! آنهم شرطهای شخصی و نفسانی! به دشمن که میرسد، مخلصانه و بیهیچ چشمداشتی در صحنهی تخریب انقلاب حاضرند اما به انقلاب که میرسد «سرگشاده» سیاستورزی میکنند؛ سلام یادشان میرود، امام یادشان میرود، خون شهدا یادشان میرود. اینها تعارض دارد با راه مهدوی. چیست آنچه آیتالله برای ما به ارمغان گذاشت؟ هیچ الا آنکه رجل و انا رجل هم که باشی، باید سربازی کنی برای انقلاب، نه اینکه بار فتنه روی دوش انقلاب بگذاری. راه مهدوی یعنی جمع سیاست و صداقت. سیاستمدار صادق، دروغ نمیگوید؛ آنهم دروغی به بزرگی دروغ تقلب. سیاستورزی بر مدار صداقت، به عکسهای سیاه و سفید با امام یا عکسهای رنگی با آیتالله مهدوی نیست. تصاویر پاییزی را بنگرید. برگ پای همان درختی میریزد که از او بالیده. جای دوری نرفته آیتالله. او جایی همین حوالی باز هم دارد همهی ما را به وحدت دعوت میکند. به این معنی، آیتالله مهدوی متعلق به همهی انقلاب است. نگاه این مرد به افق بود؛ به دوردستها، به جاهایی که فقط با چشم بصیرت مشاهده میشود. در فصل پاییز، برگهایی که از بلندترین شاخههای درخت میریزند، حرفهای بیشتری برای گفتن دارند. یاران همراهی نکردند؛ باران به داد آیتالله رسید. بشنوید! این دعوت آیتالله است به وحدت. باید به دست بیاوریم دل پیرمردی را که در رفتن هم هوای ما را داشت. در پاییز بیقرار، کوچ موقرانهی آیتالله را عشق است. گویی این برگ، دل افتادن از درخت نداشت...