
چرا امثال فراهانی با کارنامهی درخشان هنری در ایران ناگهان اقدام به مهاجرت میکنند؟
گل مثل گلشیفته
وای بر ما اگر به اسم جبههدوستی ناخواسته و ندانسته مروج فرهنگ خشونتبار جنگ شویم
نویسنده : سردبیر روزنامهدیواری حق
از معدود فیلمهایی که در سینما دیدم «میم مثل مادر» بود به کارگردانی مرحوم رسول ملاقلیپور که همین اول بسماللهی بنویسم روحش شاد و یادش گرامی. به سبب رفاقت عمورسول با بابااکبر در نخستین سالهای حوزهی هنری چند باری این کارگردان متعهد و متخصص را دیده بودم و با همین چشمهای خودم دیده بودم که از هیچ چیز مثل جنگ بدش نمیآید. یک بار در یکی از این ستادهای ادوار محسن رضایی در شهرک شهید دقایقی نشست شبانهی ما نرمنرمک داشت به اذان صبح کشیده میشد که عمورسول بعد از تعریف چند خاطرهی مثبت هجده از ابوی شهید، یک دفعه ترش کرد و عصبانیتش گل کرد و بعد بغض کرد و دستآخر هم زد زیر گریه و مرا هم با خودش بارانی کرد: «جنگ نکبتی است. جنگ لعنتی است. از جنگ نکبتیتر و لعنتیتر نداریم». بدتر از اینها داشت بار جنگ میکرد. من آن شب از لابهلای اشکهای عمورسول در فراق رفقای شهیدش منجمله بابااکبر، جواب همهی نقدهایم به «میم مثل مادر» را گرفتم. آن ایام «کیهان» میرفتم که برداشته بود در صفحهی ناخوشاحوال فرهنگ و هنرش علیه «میم مثل مادر» نوشته بود این فیلم ضد جنگ است و نگاه آرمانی به جبهه را فدای نگاه مثلا انسانی کرده و از این اباطیل. همین اباطیل را به عمورسول گفتم که درآمد: «اصلا مگر ضد جنگ بودن بد است؟ من نه فقط همهی فیلمهایم که همهی زندگیام ضد جنگ است!» بعد هم برداشت خاطرهای از پشتصحنهی فلان سکانس «میم مثل مادر» تعریف کرد: «گلشیفته داشت بازیاش را میکرد و غرق در نقش شده بود و همهی ما را هم محو هنرنمایی بینظیر خود کرده بود که یک دفعه متوجه شدم دارد راستراستی گریه میکند، نه به جبر کاراکتر. دیالوگ را ادامه نمیداد و یک بند داشت اشک میریخت. فکر کنم پدرش هم بود؛ بهزاد فراهانی. شاید هم نبود. مطمئن نیستم. رفتم جلو که چهات شده دختر؟ چرا همچین میکنی؟ معصومانه نگاهم کرد و گفت: «چی کشیدند این همه سال خانوادهی شهدا، عمورسول!» آن شب ستارهباران که زندهیاد رسول ملاقلیپور حسابی هوای همسنگران شهیدش را کرده بود، تازه فهمیدم جبهه جبهه است و جنگ جنگ و این دو با هم یکی نیستند. من اولبار این را از خلال صحبتهای عمورسول فهمیدم که نباید به بهانهی ابراز علاقه به آدمهای جبهه، ناخواسته دوستدار جنگ و فرهنگ خشونتبارش بشویم. اینکه حضرت امام خودش زیر بار قطعنامه رفت و آن پیام تاریخی را نوشت، مؤید همین نکتهی بسیار مهم است که برای ما جنگ اصالت ذاتی ندارد. همچنان که صلح. جنگ و صلح همان بهتر که ابزار بمانند و الا تبدیل شدنشان به هدف، خسارتبار است. اگر ذات صلح تقدیس شود، دیپلماسی ما منتهی به برجام میشود و اگر ذات جنگ تکریم شود، فقط اسلحه را دست دکتر مصطفی میبینیم و خود دست را نه؛ همان دست رئوف که گاه گل آفتابگردان را ناز میکرد و گاه بر سر گل رز کشیده میشد. چمران فقط در جنگ چمران نبود؛ در زندگی هم چمران بود و همان اندازه مهربان. عیب بزرگ ما این است که چمران و امثالهم را فقط در مناطق جنگی نظاره میکنیم و غفلت میکنیم از نیمهی پنهان ماه. «نیمهی پنهان ماه» یک جا ممکن است همسر شهید بلباسی باشد و جایی دیگر همسر شهید رضایینژاد. یک جا هم ممکن است گلشیفته فراهانی باشد؛ هنگام اشک واقعی برای مظلومیت شهدا و خانوادهی شهدا. اینکه در این سالها مهاجرت نخبههای میادین مختلف به خارج زیاد شده، ابدا زیبندهی نهضت و نظام ما نیست. باید نشست و بررسی کرد چرا از ایران میروند. از چی دلشان گرفته و چرا؛ و آیا راه علاجی پیدا نمیشود که اندکی این سیر هجرت بیفتد روی دور کند؟ گمانم یک نسخهی شفابخش میتواند این باشد که ستارههای سپهر شهادت را این همه در آسمان نگه نداریم. زمین هم جای بدی نیست. از قضا ابتدا باید فرش را پهن کنی بلکه آن بالا دستی بر عرش داشته باشی. همت فقط در طلائیه همت نبود. محدود کردن سردار خیبر به جزایر مجنون، ترویج فرهنگ جنگ شاید باشد ولی ترویج فرهنگ جبهه نیست. جبههی شهدا فقط در هور نبود. مهدی باکری در ارومیه هم بر قلبها فرماندهی میکرد؛ ولو آنکه آنجا شهردار بود و سردار نه. گمانم خانم فراهانی و اساسا نسل گلشیفته یکی هم به همین معضل اعتراض دارند که خیلی راحت مصائب بیشمار زندگی در غربت را به جان میخرند و از ایران میروند. معضل بزرگتر دیدن جنگ، نه فقط نسبت به جبهه بلکه حتی نسبت به همهی شئون زندگی. برگردیم به همان شب رؤیایی. عمورسول میگفت: «این بچه خیلی حساس است. به شکل غریبی هنرمند است و به شکل عجیبی زودرنج. از این میترسم که پرش بدهند. خودش هم گاهی از خارج حرف میزند. گاهی حرفهای ضد انقلابی میزند اما هیچ چیزی در دلش نیست. با دلش راه بیاییم و همین ایران نگهش داریم و هر از گاه یک متلک هم بارمان کند، خیلی بهتر از آن است که این سرمایه را مفت بیندازیم در دامن غرب. به ما آنقدری که مهاجرت نخبهها آسیب میزند، متلک نخبهها آسیب نمیزند». گلشیفته را میگفت...
الان خوب یادم نیست که عمورسول زودتر به رحمت خدا رفت یا گلشیفته زودتر از ملاقلیپور دست به مهاجرت زد؟ شما یادتان هست؟