
رسول ملاقلیپور «بلمی به سوی ساحل» کجا بود؟
مرگ بر جنگ
حق: این هم از واژگونیهای متعدد و وارونگیهای متنوع این روزگار است که بیشترین فیلم دربارهی جنگ را ضد جنگترین کارگردان معاصر ایران ساخته باشد: زندهیاد رسول ملاقلیپور. ما با «بلمی به سوی ساحل» اگر چه بیش از پیش پی به حاشیهی جبهه بردیم اما به همان اندازه هم از متن جنگ متنفر شدیم و این نفرت از جنگ و تنفر از تفنگ دقیقا همان چیزی بود که ملاقلیپور میخواست. عمورسول از جنگ بدش میآمد، چون جنگ خوبترین و صمیمیترین و مخلصترین و بیادعاترین و فداکارترین رفقایش را از او گرفته بود. ذات جنگ همین است؛ فاصله میاندازد میان آدمها. یکی را میبرد به اوج آسمان و دیگری را در قعر زمین نگه میدارد. سر همین، فیلم به فیلم ضد جنگتر میشد محتوای سینمای ملاقلیپور دوستداشتنی. با این همه عمورسول خوب حواسش بود که فیلمهایش هرگز باب دل جشنوارههای غربی نشود و به ورطهی سیاهنمایی نیفتد. ملاقلیپور را ابدا نمیتوان ضد جبهه خواند. او همانقدر که از جنگ بدش میآمد، عاشق جبهه و چفیه و پلاک و هور و بهمنشیر و اروند و فکه و شلمچه و طلائیه و دهلاویه و چمران و همت و باکری و خرازی و بابانظر و بابااکبر روزنامهدیواری حق بود. فیالواقع میتوان اینجور نوشت که رسول ملاقلیپور در همهی فیلمهایش، هم انزجار از جنگ را فریاد میزد و هم دلدادگی به اصحاب جبهه را تشریح میکرد. البته درآوردن این دوگانه به شکلی که گلدرشت نباشد، کار هر کسی نبود. اینکه شماری از فیلمهای سینمایی شعاری میشوند و شماری دیگر از آنور بوم وطنفروشی سقوطآزاد میکنند، ناظر بر عدم رعایت تعادل میان همین دو گزارهی «ضدیت با جنگ» و «صمیمیت با جبهه» است. عمورسول چون خودش جنگ رفته بود و چم و خم جبهه را از نزدیک لمس کرده بود، خوب میدانست چطور باید جنگ را بزند که به جبهه برنخورد و چگونه باید مدح جبهه را بگوید که ناحودآگاه جنگ تقدیس نشود. مراعات این ریزهکاری اما آنچنان جانکاه بود که عاقبت خیلی زود نفس ملاقلیپور را گرفت. کارگردان مهربان اما صریح اما صاف اما عصبی اما زلال اما زودرنج اما عاصی اما حساس اما عاقل اما عاشقی که هم در جنگ زندگی کرده بود و هم با جبهه پریده بود و به نیکی میدانست چرا جنگ را باید نکبتی بخواند و چرا جبهه را باید عزیز بشمارد. فیلم «میم مثل مادر» با بازی فوقالعادهی گلشیفته فراهانی مصداق تام و تمام سینمای رسول است. سکهای با دو روی متفاوت. محبت به جبهه و خشونت با جنگ. آری! با جنگ باید خشن بود و هیچ نباید دوستش داشت. جنگ با خودش فرهنگ میآورد و فرهنگ جنگ یعنی تشدید خشم و تمدید خشونت. یعنی غم. یعنی گرد و غبار. یعنی مرگ. پس مرگ بر جنگ. اگر جبهه این توانایی را دارد که برادران دستواره را بسازد ولی جنگ همان جلاد بیرحمی است که دست همهی ما را از دامان پاک همهی دستوارهها کوتاه میکند. جبهه علی هاشمی را به اعلادرجهی انسانیت و اخلاص میرساند اما جنگ همان انسان ممتاز و متمایز را از ما میگیرد. اساسا جبهه سازنده و جنگ نابودکننده است. جبهه دلرحم و جنگ دلشکن است. جبهه سازگار و جنگ ناسازگار است. جبهه وصل بهار است و وصف حیات لیکن جنگ فصل پاییز است و رسم ممات. جبهه میزاید و جنگ میمیراند. هزاری هم بگویی «شهدا زندهاند» باز نصیب ما ساکنین زمین از آن مردان عروجکرده به آسمان همان هیچ است و از قضا همین «هیچ» است که ما را برای زیارت شهدا راهی قبرستان میکند. آوینی یک قدر است، نه یک قبر. آوینی قدر رهبر است، نه قبر مرمر. ما قبرستاننشینهای عادات سخیف همان به که دمی بتمرگیم سر جایمان و کمی هم برای خود فاتحه بخوانیم. فیلمهای رسول ملاقلیپور به عبارتی فاتحهی مصطفی اسماعیلی آقای کارگردان بود برای خودش و نیز برای ما. عمورسول هیچ وقت برای هیچ شهیدی فاتحه نخواند؛ چون فاتح هیچ نیازی به هیچ فاتحهای ندارد. فاتحه را برای مرده باید خواند و آنکه در جنگ به شهادت میرسد الحق زندهی درجهیک جبههی زندگی است. دگر بار «میم مثل مادر» را ببینید تا بیش از پیش به معایب جنگ پی ببرید. جنگ تنها خوش به حال مردان جبهه میشود و الا برای جاماندهها زهرکنندهی زندگی است. اگر از من بپرسید: «چرا گلشیفته فراهانی از کشور رفت؟» انگشت اشارهام را به سمت جنگ میگیرم. منظورم «هشت سال جنگ تحمیلی» است. جنگ حتی در حالت دفاع هم با وجود همهی تقدسی که دارد، اعصاب آدمی را خش میاندازد و از همهی بازماندهها با درصدهای مختلف موجی میسازد. جنگ روزی شروع میشود و هیچ روزی تمام نمیشود. مادام که آه دختری از فراق پدری بلند است، جنگ هنوز تمام نشده. عملیات چهار تبدیل به عملیات پنج میشود اما همین که جنگ تمام میشود، تازه شروع عملیات رنج است. با رمز مقدس «مرگ بر جنگ».