حق: دیگر واقعا باید گفت که «تا ساعاتی دیگر» شمارهی چهاردهم روزنامهدیواری منتشر میشود. با قید یک «انشاءالله» دویست و شصت صفحهی شیک و تر و تمیز اواخر امروز جمعه دهها قصه مقابل چشمهای نازنین شما ردیف خواهد کرد. حتم دارم امشب هم بعد از بارگذاری نسخهی پیدیاف در هر دو کانال تلگرام قطعهی بیست و شش و حقدیلی دراز میکشم روی زمین و پتو را میاندازم روی بدنم و زارزار گریه میکنم؛ مثل همهی شمارههای قبل. نمیدانم این گریهی چیست. نه به گریهی خوشحالی شباهت دارد، نه به گریهی غم. یک بار از قول مارادونا خوانده بودم که بعد از بازی انگلیس عوض آنکه برود رختکن آرژانتین یک راست میرود زیر دوش حمام و تا یک ساعت برای خودش گریه میکند. این جور گریهها را فقط باید خدا ببیند و بس. بیخود نیست که پتو را روی سرم میکشم؛ دوست ندارم کسی اشکهایم را ببیند و دوست ندارم در آن لحظه کسی را ببینم. فقط میخواهم خودم باشم و خدای خودم. وجود هر کس دیگری مزاحم است. ده روز است که میتوانم ادعا کنم سرجمع بیست ساعت نخوابیدهام. ویرایش متن بچههای نوقلم آنهم با وسواس جنونآمیزی که من دارم، کار آسانی نیست. امشب اما نقطهی عطف روزنامهدیواری است. تازه «حق» شبیه آن چیزی شده که واقعا دلم میخواست باشد. یک مجلهی زیبا؛ هم به حیث بصری و هم به لحاظ محتوی. مجلهای که ادب و ادبیات برایش مهمتر از سیاست است، در سر سودای فرهنگ دارد، جبهه را مافوق جنگ میداند و هرگز خودش را در چهارچوب تنگ و تاریک جناح پیر و خستهی اصولگرا محدود نمیکند. انتشار چنین مجلهای با بچههای تازهکار کار سختی است ولی برای حق و صدالبته حق هیچ چیز نشدنیای وجود ندارد. اینقدر مستعدند این بچهها که تدین را کردم معاون ادبی خودم و حسنی را معاون فرهنگی. زهراهایی که قلمشان مدتها است از قلم نازل این حقیر جلو زده. همهی بچههای روزنامهدیواری از من جلوترند. چه اخلاق ملاک باشد، چه خلاقیت؛ اینها همه یک سر و گردن از من بالاترند. همهشان. همهی این بچهها به قول معروف «آن نویسندگی» را دارند و عجیب هم خوشقریحهاند در روزنامهنگاری که به باورم مهمترین شاخهی شجرهی طیبهی نویسندگی است. نویسندگی خود زندگی است و زندگی رنج و گنج را با هم دارد. بیست و دو سال میگذرد از اولین روزی که به روزنامهها متن دادم و حالا امشب میخواهم ثمرهی این عمر را با چشمهای بارانی خودم ببینم. از طرف بچههای حق، حق بهشتیباران چهاردهم را مثل همهی حقهای قبلی تقدیم میکنم به خامنهای که فقط #خدا میداند چقدر خاطرش برایم عزیز است...