جلوهای از مظلومیت چمران
نویسنده : محمدحسین صفار هرندی
در ماههای نخست پس از پیروزی انقلاب بود که به اتفاق جمعی از دوستان در جلسهای دانشجویی، پای درد دلهای دکتر چمران نشستیم و از غربت و مظلومیت شیعیان و محرومین جنوب لبنان شنیدیم. پیش از آن، کمتر دربارهی جامعهی متکثر لبنان به لحاظ فرقهای، دینی و مذهبی شنیده بودم. جنگهای داخلی که در سال هزار و نهصد و هفتاد و پنج میلادی با درگیری میان مسیحیان مارونی با مسلمانان و فلسطینیهای ساکن در اردوگاههای مستقر در جنوب لبنان آغاز شد و اخبار آن از طریق رسانههای رسمی
آن زمان- دورهی حاکمیت رژیم شاهنشاهی در ایران- به گوش ما میرسید، تصویر تاریک و روشنی از قضایای پیچیدهی این کشور که «عروس خاورمیانه» نامیده میشد، در اختیار ما جوانان آن روزها قرار داده بود. در ماههای اول انقلاب و در فضای چپزدهی برخی محافل و تشکلهای دانشجویی چنان تصویر مشوه و تیره و تاری از شیعیان لبنان و رهبران آنها ترسیم می شد که گویا این جماعت، متحد عملی اسرائیل در مواجهه با مبارزان فلسطینی هستند. نشستن پای سخنان مردی که در ساماندهی شاخهی نظامی جنبش امل طی آن سالهای پرتلاطم و التهاب در سپهر سیاسی لبنان نقش تعیینکنندهای داشته است، برای امثال من مغتنم بود. شنیدیم که نیروهای چپگرای فلسطینی با همدستی بعثیهای لبنان، بیآنکه آمادگی نبرد جدی با اسرائیل داشته باشند، هر از گاه با شلیک یکی دو گلولهی خمپاره از مناطق شیعهنشین جنوب لبنان و ترک محل، ساکنان این منطقه را در معرض تلافی صهیونیستها قرار میدادند و وقتی با اعتراض نیروهای محلی روبهرو میشدند، آنها را به همسویی با اسرائیل متهم میکردند! نکتهی مهم برای ما این بود که عناصر چپگرای داخلی نظیر چریکهای فدایی و منافقین نیز ارزیابی مشابهی دربارهی دکتر چمران ارائه میکردند و معالاسف برخی از عناصر خودی نیز تحتتأثیر این حرف و حدیثها به فضاسازی علیه شیعیان لبنان و شهید چمران دامن میزدند. امروز بر فراز یک تاریخ بیش از چهل ساله از آن روزها، بهتر میتوان دربارهی جریانات و اشخاص به قضاوت نشست. کسانی که آن روزها دکتر چمران و یاران لبنانی او را به مماشات در برابر اسرائیل متهم میکردند، اکثرا خود را در دامان غرب و آمریکا رها کرده و بعضا به عنوان مأموران با جیره و مواجب به صهیونیستها و آمریکاییها کمک میکنند. این در حالی است که در نتیجهی اقدامات دکتر چمران، از دل جنبش امل، جریان ضدصهیونیستی «حزبالله» ظهور کرد که همین جریان اصیل، برای اولین بار در تاریخ مبارزات عربی با اسرائیل، طعم شکست را به این رژیم منحوس چشانید و آمریکاییها را به فرار خفتبار از لبنان واداشت. فاصلهی میان شعارهای توخالی با واقعیت در صحنه را میتوان با کاوش در حیات طیبهی مردی جستوجو کرد که جایجای لبنان، غرب ایران و زمینهای تفتیدهی خوزستان، خاطرات حضور جوانمردانه و عارفانهی او را در دل خود جای داده است... و سلام بر او؛ آنگاه که زاده شد و آن زمان که شهید شد و روزی که با سرافرازی و رستگاری برانگیخته خواهد شد.
جلوهای از اقتدار عبداللهزاده
نویسنده : حسین قدیانی
سیزدهمین شمارهی روزنامهدیواری حق، داستان راستان مدافعان حرم است. داستان چمران که وجههی غرب را ول کرد تا مدافع حرم جبههی جنوب باشد و داستان عبداللهزاده که در عصر دولت غربزدهها تبدیل به متفاوتترین آقازادهی گام دوم انقلاب اسلامی شد. این سنت الهی است که از پیلهی کرم ابریشم، زیباترین پروانهها را بسازد. چمران چمران شد؛ چون پا روی منیتش گذاشت و عبداللهزاده هم. نفس اماره را که بپوکانی، خدا در بهشت برای نفس حقت عمارت میسازد. اصلا خودت را میکند بهشت. چمران بهشتی نبود؛ خود بهشت بود و عبداللهزاده هم. این دو تن در دو عصر متفاوت، پروانه شدند برای وطن. شمع شدند برای جمع. خود سوختند تا ما نسوزیم بلکه فقط از داغ فراقشان آتش بگیریم. اگر شهادت چمران در دهلاویه نبود و اگر نبود که عبداللهزاده در تدمر جان را کف دست گرفت، ما الان در میانهی این خاور تاریخی قادر نبودیم که از روز معمولی بیست و هشت خرداد هزار و چهارصد، یک یومالله ماندگار بسازیم. دیروز مصطفی چمران دشمن را از مرز پرگهر ایران بیرون کرد اما امروز حسن عبداللهزاده کار بزرگتری کرد تا اصلا و اساسا پای اجنبی به میهن باز نشود. به این اعتبار، حسنعبدالله را شاگرد درس مقاومت و بحث مجاهدت دکتر مصطفی میخوانم ولی شاگردی که از استاد خود جلوتر زده است. اینجا دیگر انگ جوزدگی به حقیر نمیچسبد. بابااکبر خود من از شهدای دفاع مقدس بود ولی سه روز زندگی در حلب جنگزده کافی بود تا از نزدیک تماشا کنم سبقت مدافعان حرم زمان خامنهای را از مدافعان حرم موسم خمینی. ابراهیم در زمانی هادی شد که هیچ خبری از اینستاگرام نبود ولی هادی ذوالفقاری در هنگامهی ظهر الفساد فیالبر و البحر، عارف واصل شد. بیحکمت نیست که در وادیالسلام مزارش تبدیل شده به نگین درخشان انگشتر در نجف آیتالله قاضی. همین حسنعبدالله. باید مسیحایی باشد نفس خلف صالح روحالله که اینچنین از یک آقازاده، آقا ساخته. اضافه کنید به مصطفی و مجتبی و مسعود و میثم، حسنعبدالله را. بیضایی را. حججی را. موسوی را. بلباسی را. صادقی را. مرادی را. محمدخانی را. صدرزاده را. بسمالله قاصمالجبارین. شیخحسن، بیخ ریش بیریشهی آخوندهای انگلیسی. لطفا این زنگولهی پای تابوت عجوزهی باکینگهام را به نهضت چمران و نظام عبداللهزاده نچسبانید. ما خمینی را قبول داریم، چون فرزندش چمران بود و خامنهای را هم، چون به نیکی توانست از امثال حسنعبدالله، چمرانهایی دیگر بسازد. خدا ختم به خیر کرد این انتخابات را، چرا که ناظر بر شهادت به موقع عبداللهزاده، آدینهای که گذشت، همه بیمهی خون حسنعبدالله بودیم: السلام علیک یا اباعبدالله. یا حسین! بنازم به جوشش خونت در صحرای کربلا که قرن گذشته از چمران «شمع محبوب لبنان» ساخت و قرن حاضر از عبداللهزاده «شیر محجوب تدمر» تا برای ابد «جمهوری مقاومت» باشد، جمهوری اسلامی. جمهوری مصطفای روحالله. جمهوری حسنعبدالله سیدعلی. گفت: «دیو چو بیرون رود، فرشته درآید». روحانی نرفت. روحانی مرد. چمران اما هنوز زنده است؛ به شهادت علیاکبر و مهدیه و عباس حسنعبدالله. ای جانم که این داستان همچنان ادامه دارد...