حق: گذشتهی مرتضی بیشباهت به گذشتهی صادق نبود اما چرا خودکشی آوینی آنهمه فرق داشت با خودکشی هدایت؟ رمان را هر دو میخواندند، نقاشی را هر دو میکشیدند، بازی با دود سیگار را هر دو بلد بودند، کافه را هر دو میرفتند، مخ را هر دو میزدند، قر و فر را هر دو داشتند، تیپ و قیافه را هر دو عوض میکردند ولی چرا مرتضی آوینی خودش را آنجوری قربانی نکرد که صادق هدایت؟ در عصری که من در صلب پدرم طبیعتا قادر به مطالعهی «بوف کور» نبودم، یک سید خوشسیمای سیبیلو که از قرار دوست داشت «کامران» صدایش بزنند، گالری به گالری میرفت و گاه حتی به موهای لختش اذن میداد که دل غزاله علیزادهی بینوا را ببرند! بابااکبر با کتاب هدایت رسما داشت عاشق هیچ میشد ولی یکی هم بود در همان سن و سال که از نیچه پل میزد به هیچکاک تا با «انسان تکساحتی» پی به ابعاد شخصیتی هربرت مارکوزه ببرد! ما اما کمی بعد از تولد، در کلاس مدرسه «سر زنگ هندسه، دیگه این درسا بسه» گوش میدادیم، یواشکی ویدئو نگاه میکردیم و اگر پا میداد، نامههای فدایت شوم برای نرگس ملوکخانوم مینوشتیم! خطمان بد بود تا اینکه خوردیم به پست «کویر» و «خسی در میقات» و شریعتی و جلال و هنوز اما لازم میدانستیم که باز هم همبازی بوفی باشیم که چشم دیدن هیچکداممان را نداشت! من که «بوف کور» را با صدای بم داریوش میخواندم! ترکیب این دو، معجون لامصبی میشد که جان میداد برای جاندادن! بارها به سرم زد که مثل دوستم امین، دست به خودکشی بزنم ولی اعتراف میکنم شهامتش را نداشتم! امین هم البته خودکشی موفقی نداشت و بعدها از ایران کوچ کرد به همان قبرستان که قبر صادق هدایت را در گورستان خود دارد! این وضع ما بود، آن وضع هدایت اما کمی آنسوتر، کامران بود که حسابی داشت به سمت مرتضی هجرت میکرد؛ سیدمرتضی! از پاریس، یک روحالله به ایران برگشته بود و چنان هم جاذبه داشت که بهراحتی توانست ظاهر مرتضی را عوض کند! حالا دیگر ریش میگذاشت و چفیه را با پیرهن لی ست میکرد! دلم برای هدایت میسوزد که چرا نشد شبیه آوینی خودکشی کند! اینکه گاز را باز کنی و زیر پتو خودت را خفه کنی، خودکشی جالبی نیست! خودکشی به آن میگویند که «بمیری، پیش از آنکه بمیرانندت!» کجا؟ پای چشم همت در جزیرهی مجنون! پای خندهی خرازی در شرق ابوالخصیب! پای شقایقهای آتشگرفته! پای رملهای داغ فکه! پای شهدای والفجر مقدماتی! پای کانال کمیل! پروانه، شمع را یافته بود و دیگر نمیتوانست بالهایش را در شعاع نور نسوزاند! خیلی وقت بود از پیله بیرون آمده بود! عکس حجلهای میانداخت...