
زندگینامهی امام حسن عسکری علیهالسلام که در هشت ربیعالثانی متولد شدند و در هشت ربیعالاول به شهادت رسیدند
سید و سالار سامرا
خلفای عباسی، شیعه را متفرق میخواستند؛ خود به جان هم افتادند
نویسنده : زاهده خاکساری
هشتم ربیعالثانی سال دویست و سی و دو هجری قمری که خورشید مثل همیشه بر نخلهای سربهفلککشیدهی مدینه میتابید تا با شرارهی سوزانش، سلطنت خود را یادآور شود، تولد نوزادی از تبار نور، رعشه بر جان تاریکی انداخت و نویدبخش تداوم سلسلهی هدایت شد. پدر (حضرت امام هادی؛ فرزند جوادالائمه و نوهی علیبن موسیالرضا) نوزاد خود را در آغوش گرفت و در گوش راستش #اذان و در گوش چپش #اقامه را زمزمه کرد. سپس فرزند نورسیدهی خود را #حسن نامید، چرا که عاشق جدش امام حسن مجتبی بود. در این زمان، متوکل (خلیفهی ستمگر عباسی) زمام حکومت را در دست داشت و از هیچ حربهای برای فشار بر امام هادی دریغ نمیکرد. حضرت علیبن محمد اما #تقیه را به خوبی از پیشینیان خود آموخته بود؛ اینکه با صبر و سکوت و حوصله و خویشتنداری و زیرکی و بصیرت، شر دشمن را به خودش برگرداند. زیر نظر چنین امام مدیر و مدبری، نخستین فصل زندگی حسنبن علی آغاز شد که از همان کودکی، محصل علم و حلم و مهربانی و پاکی و صداقت پدر بلندمرتبهاش بود. اما اشتیاق درونی مردم به این پدر حکیم باعث شد متوکل به بهانهی اینکه رهبر شیعیان باید در مرکز حکومت باشد، امام هادی را در پوششی از دعوت، وادار کند تا به سامرا عزیمت کنند. البته خلیفه به گونهای رفتار میکرد که حساسیت مردم برانگیخته نشود و سفر اجباری حضرت، دردسری برایش درست نکند ولی مردم مدینه که متوجه قصد شوم متوکل شده بودند، دست به #اعتراض زدند. هرچند این موضوع، مانع خلیفه نشد و خیلی زود کاروان امام هادی، غریبانه #مدینه را به سمت #سامرا ترک کرد؛ شهری بین #تکریت و #بغداد که توسط #معتصم (از خلفای عباسی) ساخته شده بود. همین که هادیالائمه و همراهان به سامرا رسیدند، دستگاه خلافت، حضرت را وادار به سکونت در محلهای به نام #عسکر کرد؛ «پادگان نظامی خلفای عباسی». دلیل انتقال این پادگان از بغداد به سامرا، نظامیان اسبسواری بودند که با حرکات مغرورانه و بیمحابا، موجب ناراحتی مردم بغداد شده بودند. خلافت بنیالعباس در این زمان، از #متوکل به #منتصر و سپس #مستعین رسیده بود و دورهی تنزل و تزلزل خود را سپری میکرد. این دستگاه جور، هرکس را که میخواست زیر نظر بگیرد و دیدارها و ارتباطهایش را توسط مأموران خشن و سبکسر کنترل کند، در منطقهی عسکر ساکن میکرد. لیکن چند سالی بیشتر از سکونت امام هادی در سامرا نگذشته بود که با قتل عجیب و غریب مستعین، معتز به قدرت رسید. او با گمان مخدوشی که از موضع حضرت علیبن محمد نسبت به خلیفهی مقتول داشت، حداقل در ظاهر، خصومت کمتری از خود در مواجهه با امام هادی نشان میداد. تا اینکه به مرور، معتز شیوهی پیشینیان خود را در پیش گرفت و برخوردهایش را با حضرت علیالنقی تشدید کرد و سرانجام در سال دویست و پنجاه و چهار هجری قمری در حالی که ده سال از سکونت امام دهم در سامرا میگذشت، حضرت ابوالحسن را #مسموم کرد و به #شهادت رساند. امام هادی در اواخر عمرشان به شدت زیر نظر مأمورین خلیفه بود؛ تا حدی که کوچکترین اقدامی برای معرفی امام بعدی میتوانست جان حضرت عسکری را به خطر بیندازد. به همین دلیل، معرفی جانشین حضرت علیبن محمد در ماههای پایانی عمر امام هادی صورت گرفت. هنگام شهادت امام هادی، هنوز بسیاری از شیعیان، از امامت حضرت حسنبن علی اطلاعی نداشتند و عدهای هم به امامت حضرت شک داشتند؛ ولی با عنایت الهی و بهواسطهی مداقههای هادوی، میتوان مدعی شد که تقریبا همهی شیعیان به امامت امام عسکری ایمان آوردند. جا دارد همینجا به نکتهای بس مهم اشاره کنیم: از بعد ثامنالائمه علیهالسلام، شیوع شیعهی چند امامی برای همیشه متوقف شد. شگفتا! انتقال امام هشتم از مدینه به طوس نیز، درست مثل انتقال امام دهم از مدینه به سامرا، با هدف فروکاستن از نقش هدایتگر، دشمنشکن و وحدتآفرین چند امام آخر مسلمین صورت گرفت، اما خداوند منان همچنان که در عصر پیامبرانی همچون حضرت ابراهیم و حضرت موسی، شر اشراری نظیر نمرود و فرعون را به خودشان برگرداند، در دورهی زندگانی واپسین ائمهی هدی نیز فتنهی بطالینی نظیر مأمون و متوکل را به بهترین نحو ممکن به خود بنیالعباس برگرداند. خلفای عباسی، شیعه را #متفرق میخواستند؛ خود به جان هم افتادند. برگردیم به محلهی عسکر و به امام عسکری. ایشان که در زمان شهادت امام هادی، بیست و دو سال داشتند، علاوه بر هدایت مردم، باید شرایط را برای پذیرش غیبت فرزند موعودشان نیز فراهم میکردند. به خاطر مواضعی که معتز نسبت به امام عسکری در پیش گرفته بود- با وجود همهی محدودیتها- ایشان از آزادی عمل اندکی برخوردار شدند و توانستند برخی ملاقاتها و ارتباطها را با شیعیان داشته باشند. اما چیزی نگذشت که خلیفه نسبت به حضرت ابومحمد، بدگمان شد و امام یازدهم را #زندانی کرد. امام در طول یک سال خلافت خلیفهی بعدی نیز که #مهتدی نام داشت، محبوس بود. در این زمان، خلفای عباسی ثبات خود را از دست داده بودند و هر کدام چند صباحی بیشتر بر مسند قدرت نمینشستند. تنها یک سال از خلافت مهتدی میگذشت که او نیز کشته شد تا قدرت به #معتمد برسد. این تعویض تاج و تخت، با قیام شیعیان علیه عباسیان مصادف شد؛ از این رو معتمد، امام عسکری را از زندان #آزاد کرد. حضرت پس از رهایی از #زندان بار دیگر به سازماندهی اجتماعی شیعه پرداخت. بدیهی است که این نقش فعال امام عسکری، دستگاه خلافت را میترساند و این شد که خصومت خلیفه، بار دیگر امام را روانهی زندان کرد و معتمد این بار شخصا پیگیر اخبار مربوط به حضرت ابومحمد شد. بعد از گذشت یک ماه، امام عسکری از زندان رهایی یافت و زیر نظر مأموران به خانهی ابن سهیل در نزدیکی «واسط» منتقل شد. خلفای عباسی برای آرامش خود، به هر بهانهای امام را زندانی میکردند و حتی در زندان نیز دست از اذیت امام برنمیداشتند. در یکی از ادواری که حضرت عسکری در زندان بودند، دو غلام بدقلق را که در بیاخلاقی و زورگویی شهرت ویژه داشتند، به همان بند امام یازدهم منتقل کردند تا جناب ابومحمد را آزار دهند؛ اما بعد از مدتی، هر دو غلام، تغییر رویه دادند و #متدین و #متعهد و #مؤدب و اهل نماز و روزه شدند. وقتی که مأموران معتمد، پیگیر ماجرا شدند و آن دو را ملامت کردند که چرا به حضرت سخت نگرفتهاند، این جواب را از غلامان شنیدند: «چه کنیم و چه بگوییم از مردی که روزها را به #روزه و شبها را به #تهجد میگذراند و هر وقت به ما نظر میافکند، بدنمان میلرزد؛ چنان که گویی مالک نفس خود نیستیم و نمیتوانیم خود را نگه داریم؟!» قطعا واهمه از همین اثرگذاری بینظیر بود که حتی در بیرون زندان نیز، حضرت از حقوق یک شهروند عادی محروم بودند و هرگز نمیتوانستند #آزادانه با #مردم ارتباط بگیرند. گردانندگان دستگاه خلافت به قدری از نفوذ اجتماعی امام عسکری بیمناک بودند که افزون بر اجبار حضرت به زندگی در منطقهی نظامی، یازدهمین امام ما را وادار کردند تا هر دوشنبه و پنجشنبه به #دربار برود تا از ایشان #بازجویی کنند. در خلال این رفت و آمدها اما مردم گاهی این توفیق را مییافتند که حضرت را از نزدیک ببینند. عدو باز هم سبب خیر شده بود. عمدهی ترس معتمد از حضرت حسنبن علی، به این نقل مشهور برمیگشت که این اواخر، دهان به دهان چرخ میخورد و زبان به زبان، روایت میشد: «منجی موعود و عدالتگستر، فرزند ابومحمد است که بساط ظلم را از جهان برمیچیند». این موضوع یکی از دلایل دستگاه خلافت برای فشار حداکثری بر امام عسکری بود. به همین دلیل، مأموران معتمد، هر چند وقت یک بار به خانهی امام میریختند و برای پیداکردن #موعود آنجا را زیر و رو میکردند. اما آنها هرگز موفق به یافتن حضرت مهدی علیهالسلام نشدند، چرا که امام حسن عسکری، فرزندش #مهدی را تنها به چند تن از یاران بسیار نزدیک خود نشان داده بود. ذکاوت و دقت امام یازدهم در این باب، تا حدی بود که حتی نزدیکترین اقوام ایشان هم اصلا و اساسا از وجود فرزندی به نام «مهدی» برای حضرت عسکری خبر نداشتند. در روزگار عسکریه، خفقان و فشار شدیدی در سامرا بر شیعیان حاکم بود؛ طوری که اگر در کوی و برزن، با دست به امام عسکری اشاره میکردند، از گزند مأموران در امان نمیماندند. افزون بر خطراتی که از طرف دستگاه خلافت، امام یازدهم و پیروانش را تهدید میکرد، افزایش تفکرات الحادی و عقاید انحرافی نیز مسئلهی بغرنج جامعهی اسلامی بود که حسنبن علی علیهالسلام، اقدامات زیادی را در جهت تقابل با این فرقهها و فتنهها انجام دادند. از جمله، پاسخ مستدلی که حضرت ابومحمد به اسحاق کندی (دانشمند عرب) داد که محمد فارابی (دانشمند ایرانی) از شاگردان مکتبش بود. در آن زمان، اسحاق کندی که از فلاسفهی برجستهی زمان خود بود، مخفیانه و با جدیت به نگارش کتابی به نام «تناقضالقرآن» میپرداخت؛ ولی پس از شنیدن استدلال متین، منطقی و محکم امام حسن عسکری، کتاب نیمهکارهی خود را سوزاند و از پیروان راستین امام شد. با اینهمه، محدودیتهای وسیع و همهجانبه علیه امام عسکری ادامه داشت؛ مأموران معتمد، بیدلیل شیعیان را زندانی میکردند و افراد متهم به جانبداری از خاندان رسالت را به #حبس میکشاندند. حضرت اما با همین رویکرد فرهنگی، عقیدتی و تبیینی، از هر فرصتی برای هدایت مسلمین استفاده میکردند. با واسطه یا بدون واسطه، شاگردانی را پرورش میدادند و به عنوان نماینده، به مناطق مختلف جهان #اسلام از جمله #ایران میفرستادند؛ تا هم به گسترش فرهنگ تشیع بپردازند و هم زمینه را برای دوران پس از غیبت امام مهدی آماده کنند. شاگردانی همچون عبدالعظیم حسنی، احمدبن اسحاق، احمدبن برقی، شیخ طوسی و بسیاری دیگر. امام علاوه بر شبکهی وکلا، از طریق مکاتبه نیز با #شیعیان ارتباط داشتند و ذیل این ارتباطات، اقدامات بسیار مؤثری را برای حفظ و شناساندن اسلام ناب محمدی انجام دادند؛ از قبیل تشکیل حوزهی علمیه و در پی آن تقویت بنیهی علمی شیعه. حضرت عسکری اما تنها به فکر آخرت مردم نبودند، بلکه به موازات ارشاد معنوی، راهکارهایی اتخاذ کردند و تشکیلاتی را بنا نهادند تا بنیهی مالی شیعیان حتیالمقدور دچار ضعف نشود و اگر هم شیعهای از حیث اقتصادی آسیب دید، کسانی باشند که ضمن شناسایی او، مشکلش را بدون مزد و منت، رفع کنند. جهتدادن به تحرکات انقلابی شیعیان که از راههای دور برای کسب فیض، نزد جناب ابومحمد مشرف میشدند، از دیگر اقدامات ارزندهی حضرت حسنبن علی زکی عسکری است. امام یازدهم همچنین با بیان مسائل فقهی، تعلیمات عالیهی قرآنی، نشر احکام الهی، شرکت در مناظرات کلامی؛ نیز با مشورتهای راهگشا به مؤلفین کتابهای بصیرتافزا، رسما و علنا «جنبش علمی» زمان امام باقر و امام صادق علیهماالسلام را دوباره #احیا کردند. در این زمان، فرهنگ تشیع در مناطق مختلف و شهرهای متعدد، گسترش یافته بود و شیعیان ضمن حفظ روحیهی خود، توانسته بودند یک تشکیلات منسجم و به معنای واقعی کلمه «حزبالله» را تحت رهبری پیشوای یازدهم بهوجود بیاورند. تنها نقل سامرا و بغداد و کوفه و نیشابور و قم و مشهد و اهواز و بیروت و دمشق و جبلعامل نیست؛ شیعیان اگرچه در زمان امام عسکری، کمتر صورت منور ولیامر خود را میدیدند، لیکن با وجود هدایت مملو از حکمت در گرانقدری چون حضرت ابومحمد، انگار کن که عصر، عصر فتح مکه بود و باز هم موسم پیامبری حضرت محمد؛ که سلام و صلوات خدا بر ایشان و خاندان پاکشان باد. چنان کاریزمای امام یازدهم بالا بود و آنچنان جایگاهشان، محکم، تثبیتشده و ریشهدار بود که حتی دشمنان حضرت در دربار بنیالعباس هم زبان به ستایش ابومحمد باز میکردند. عبدالله خاقان (وزیر معتمد عباسی) با همهی غروری که داشت، وقتی با امام عسکری ملاقات میکرد، به احترام آن حضرت برمیخاست و حضرت را بر مسند خویش مینشاند و پیوسته میگفت: «در سامرا کسی را مانند حضرت عسکری ندیدهام! او زاهدترین و داناترین مردم روزگار است!» بیراه نیست اگر مدعی شویم: معتمد از درد حسادت نسبت به سیادت آقاامام حسن عسکری علیهالسلام، دستآخر مجبور شد که امام را #مسموم و سپس #شهید کند، بلکه دیگر کمتر از فضائل عسکریه حتی در دم و دستگاه خودش سخن بشنود. این متن، این یادداشت، این دلنوشت، این مدح و این مدیحهسرایی در سدهها بعد از عصر امام حسن ثانی، متینترین و در عین حال ظریفترین و ملیحترین پاسخ ماست به معتمد عباسی. هزاری هم هوا ابری باشد، خورشید کار خودش را بلد است. زهر معتمد، امام را به بستر بیماری کشانید. معتمد، خودش هم دچار ترس شد. طبیبان دربار را به بالین حضرت فرستاد و به آنان امر کرد که بامداد و پسین نزد حضرت بروند. هدفش این بود که اینطور جلوه کند؛ امام به مرگ طبیعی از دنیا رفته. امام عسکری اما از آنجا که میدانستند شهادتشان نزدیک شده، حضرت مهدی را به بالین خود طلبیدند و به کمک ایشان، برای نماز آماده شدند. آنگاه رو به فرزندشان فرمودند: «بشارت باد تو را پسر من! تویی مهدی! و حجت خدا بر روی زمین! تو خاتم پیشوایان اسلام هستی! و رسول خدا، نام و کنیهی تو را #بشارت داده است!» امام عسکری در تاریخ هشتم ربیعالاول سال دویست و شصت هجری قمری در سن بیست و هشت سالگی به شهادت رسیدند. سپس فرزندشان امام مهدی عجلالله تعالی فرجهالشریف بر پیکر مطهر و سراسر نور ایشان #نماز خواندند و امام عسکری را در کنار امام هادی یعنی در همان شهر سامرا به سینهی خاک که نه؛ به سراپردهی افلاک سپردند. السلام علیک یا ابومحمد...