
معرفی یکی از مهمترین آثار ادبیات داستانی جهان که رهبر انقلاب بارها به آن اشاره داشتهاند
نویسندهی عصیان
اتمام پروژهی «خانوادهی تیبو» برای روژه مارتن دوگار، بیست سال طول کشید
نویسنده : جواد شاملو
امروز نباید میتوانستیم روژه مارتن دوگار را بشناسیم و «خانوادهی تیبو» را بخوانیم. قرار بوده مجوز چاپ این کتاب دوهزار صفحهای با ترجمهی درخشان زندهیاد ابوالحسن نجفی باطل و نسخههای چاپشده نیز خمیر شود اما از قضای روزگار در همان روزها رهبر انقلاب در خلال دیداری با اهالی فرهنگ، اینگونه به این رمان فاخر اشاره میکنند که از آن «بسیار آموختهاند». این حکایت را رضا امیرخانی در کتاب «سرلوحهها» ذیل نام «خانوادهی تیبو» در فهرست صدتایی معروفش تعریف کرده و البته اطلاعات بیشتری هم نداده؛ مانند اینکه این دیدار سرنوشتساز در چه تاریخی بوده و در زمان کدام دولت و کدام وزیر فرهنگ. آنچه به یقین میدانیم این است که رهبر انقلاب در چند دیدار و موقعیت مختلف- که آخریاش نمایشگاه کتاب سال نودوهفت بود- به این رمان توجه ویژه نشان دادهاند اما همانطور که رهبر انقلاب نیز بیان کردهاند، روژه مارتن دوگار و شاهکار کمنظیرش به اندازهی جایگاهشان معروف نشدهاند و با اینکه خالق «خانوادهی تیبو» برندهی جایزهی نوبل هم شده و در محیط ادبی فرانسه و کتابخوانهای حرفهای در سراسر جهان نیز چهرهای کاملا شناختهشده و محبوب است، متأسفانه در میان آحاد جوامع آنچنان که باید مخاطب نیافته. برعکس آنچه در مورد «جنگ و صلح» و «بینوایان» میبینیم که علاوه بر توفیق در محیطهای ادبی، از سوی تودهی ملتها نیز قدر و منزلت فراوانی دیدهاند تا جایی که تالستوی، هوگو و حتی داستایوفسکی را میتوان فراتر از چهرههایی صرفا ادبی، شخصیتهایی ملی بلکه فراملی خواند. اما در قرن بیستم- یعنی زمانهی روژه مارتن دوگار- پیوند مردم و ادبیات گسسته شده و بینشان فاصله افتاده بود. شگفتا! هرچه سلیقه و حوصلهی ادبی مردم، تحتتأثیر رسانهها و سبک زندگی مدرن و جنگهای این قرن نازلتر میشد و پس میرفت، ادبیات اصیل تکامل مییافت و پیش میرفت. آلبر کامو که خود از سرمایههای ادبیات فرانسه و جهان است و از معاصران دوگار، مقالهای دارد با نام «روژه مارتن دوگار» که در آن شخصیت متواضع و به دور از هیاهو و خودنمایی این هنرمند را هم در شهرت کمترش مزید بر علت میداند. جالب است بدانیم که نوشتن «خانوادهی تیبو» بیست سال طول کشید؛ در آرامش، انزوا و قرنطینهای که لازمهی هر آفرینش بزرگ هنری است. نویسنده در کار این رمان، عجله ندارد و گویی جز به ادبیات، به هیچکس و هیچچیز دیگری تعهدی ندارد. ثمرهی این صبر و تلاش بیستساله، یکی از معجزات عرصهی رمان است و یکی از قلههای رشتهکوه باشکوه ادبیات. «خانوادهی تیبو» را میتوان بهترین، بالغترین و صالحترین فرزند «جنگ و صلح» خواند. چنان که دوگار، تالستوی را «استاد رماننویسان» میداند و شباهتهای اثرش با شاهکار تالستوی به وضوح دیده میشود. اما با وجود این تشابه رویکرد، سبک «خانوادهی تیبو» در میان رمانهای مشابه، مستقل و بینظیر است. یکی از ویژگیهای منحصربهفرد این رمان، این است که نویسنده در آن کاملا غایب است و تنها به روایت داستان میپردازد. داستان از همان خط اول کتاب آغاز میشود و بدون هیچ مقدمه و وقفه و مؤخرهای در خط آخر پایان مییابد. حتی یک جملهی خارج از داستان در این رمان وجود ندارد. با اینکه میبینیم ویکتور هوگو در «بینوایان» هر وقت دلش بخواهد #داستان را #متوقف میکند و مانند خلبانها در وسط پرواز، به عنوان نویسنده با مخاطب سخنانی میگوید که گاهی مطلقا ارتباطی با داستان ندارد. همچنین تالستوی در «جنگ و صلح» گاهی صفحات متمادی به تحلیلها و نظرات شخصیاش میپردازد. اغلب نویسندگان در رمانهای بزرگشان به طرق مختلف با مخاطب، ارتباط بیواسطه و خارج از داستان میگیرند اما #دوگار در اینجا هم #متواضع است و خودش را تنها قصهگو و راوی میداند؛ راوی داستان دو برادر در دو دههی نخست قرن بیستم که زندگیشان همگام با تحولات سیاسی و اجتماعی این سالها پیش میرود. آنها از خانوادهای متمول، سرشناس، بسیار هنجارمند و با تربیت سفتوسخت مذهبی برخاستهاند. داستان از همان ابتدا با عصیان برادر کوچکتر (ژاک تیبو) علیه هنجارها و سنتهای انعطافناپذیر اجتماعی آغاز میشود و تا پایان با پیرنگ عصیان و انقلاب پیش میرود. شروع داستان، ماجرای فرار ژاک از خانواده است و قضیه وقتی بغرنجتر میشود که چند خط بعد میفهمیم ژاک با یک پسر فرار کرده، آنهم پسری از خانوادهای پروتستان که از نظر کاتولیکها بیقیدوبند و کافرکیش هستند. کمی بعد این دو نوجوان سادهدل که دوستیشان خالی از شائبههایی است که ابتدا در ذهن خواننده ایجاد شده را به خانه بر میگردانند. کل این فرار برای دانیل (دوست ژاک) چندان جدی نیست و در حد یک بازیگوشی نوجوانانه باقی میماند اما برای ژاک یک عصیان ریشهای و آزادیخواهانه است. این نخستین بار است که ژاک در یک عصیان و انقلاب شکست میخورد و ناکام میماند؛ هرچند آخرین بار نیست. سر ژاک پر از باد و سودا است؛ پسری است درونگرا و علاقهمند به ادبیات، کنجکاو، دارای تفکر شهودی و آرمانگرا؛ سرکوبشده و طردشده. اما برادر بزرگترش آنتوان، تیپ شخصیتی کاملا متفاوتی با او دارد. یک دانشجوی پزشکی سربهراه و مایهی افتخار پدر، دارای تفکری منطقی، برونگرا و عملگرا. به همین علت، وقایع سیاسی و اجتماعی رمان بیشتر از دید ژاک نگریسته میشود و آنتوان درگیر زندگی شخصی پر ماجرای خودش است. داستان با محوریت این دو قطب مخالف پیش میرود تا به جنگ جهانی اول میرسد. قسمت اعظم کتاب مربوط به سالهای ۱۹۱۳ و ۱۹۱۴ است که طی آن ژاک، پس از ماجراهای بسیاری که از سر گذرانده، وارد جریانات انقلابی سوسیالیستی میشود. حزب سوسیالیست بینالملل در آن سالها پس از چند بار انحلال، دوباره تشکیل شده و فعالیتهایش را برای انقلاب کارگری آغاز کرده که ناگهان جنگ جهانی اول سر میرسد. قرار گرفتن ژاک در گروههای چپ، موقعیت بینظیری برای رماننویس فراهم میآورد تا وقایع منتهی به جنگ را با حفظ موضع ضدجنگش قدم به قدم رصد کند و به تصویر بکشد. چرا که انقلابیون چپ، از ماهیت سرمایهدارانه و سلطهگرانهی این جنگ آگاهند و تلاش میکنند با نیروی تودهها جلویش را بگیرند، اما ناباورانه میبینند انگار #جنگ امری است #محتوم و نوشتهشده در سرنوشت ملتها که با نیرویی قاهر آنها را میبلعد. با اینکه دو فصل آخر کتاب که شامل دو جلد از چهار جلد آن میشود، منبع تاریخی بینظیر و متفاوتی برای مطالعهی جنگ جهانی اول است؛ اما جنگ در آن نه یک واقعهی تاریخی، بلکه مسئلهی شخصی قهرمانهای رمان است. ابر شومی است روی سر زندگی افرادی که ما نیز هنگام خواندن رمان با آنها زندگی میکنیم. در واقع جنگ و بحثهای سیاسی اگرچه با جدیت و دقت بالایی دنبال میشود، ولی هرگز به مسئلهی اصلی رمان تبدیل نمیشود؛ مسئلهی اصلی «خانوادهی تیبو» زندگی آدمهایش است. این دقیقا همان نسبتی است که یک رماننویس باید با وقایع اجتماعی برقرار کند. اساسا در هر شاخه از هنر، انسان و زندگی او باید اصل و زمینه باشند و نه صرفا بهانهای برای به تصویر کشیدن وقایع تاریخی. تفاوت مهم «خانوادهی تیبو» با رمانهای دیگری که به جنگ جهانی اول پرداختهاند، در این است که اغلب رمانها به توصیف خود جنگ و شرایط جبهه میپردازند، اما شاهکار دوگار، پاسخی است به این سؤال که «جنگ جهانی اول چرا و چگونه آغاز شد؟» جواب دادن به این سؤال، بیش از توصیف صحنههای کشتوکشتار، ماهیت امپریالیستی، کاپیتالیستی و فاشیستی جنگ اول جهانی را روشن میکند و نشان میدهد چگونه احساسات ملیگرایانهی ملتهای اروپا برانگیخته شد تا وارد جهنمی شوند که پس از گذشت مدت کوتاهی، از هرچه ملیگرایی متنفر شده و با انزجار، به آن پوزخند بزنند. آری! خود جبههها و میدانهای نبرد در «خانوادهی تیبو» غایبند. بعد از اینکه به تفصیل به مقدمات شروع جنگ پرداخته میشود، ناگهان از سال ۱۹۱۴ به ۱۹۱۸ میرویم تا حقیقت جنگ، سیلی خودش را به مخاطب بزند. روژه مارتن دوگار با این پرش زمانی میخواهد #نتیجه را درست در کنار #مقدمه قرار دهد و نگذارد زمان زهر حقیقت را بستاند. رمان داستان پر کششی دارد و ما سعی میکنیم اشارهای به داستان و سرانجام آن نداشته باشیم تا لطمهای به جذابیتش وارد نشود، اما دوگار نویسندهای است در اوج واقعگرایی و این یعنی جنگ با شخصیتهای رمان او مهربانتر از بقیه نیست. اساسا در «خانوادهی تیبو» خود زندگی هم چندان مهربان نیست؛ تا چه رسد به جنگ. گفتیم اصلیترین سوژه و موضوع در «خانوادهی تیبو» خود زندگی است و در زندگی، جدایی و ناکامی درآمیخته است با عشق و خوشی. در «خانوادهی تیبو» هم مانند زندگی واقعی، هر عشقی مقدمهی یک جدایی است و هر جبروت و شکوهی مقدمهی یک فروپاشی. همانطور که #مرگ در این رمان بسیار درآمیخته با #زندگی و حتی مقدمهی آن است. «خانوادهی تیبو» زنجیرهی رهایی است از وقایع که مانند یک خواب، ناگهانی و بیمقدمه آغاز میشود و با یک آغاز، به پایان میرسد. شاید اگر کسی جز دوگار این کتاب را مینوشت، وانمود میکرد همه خوش و خرم بودند که ناگهان جنگ ظاهر شد و همهچیز را ریخت به هم. نه! این تصورات از نظر او کودکانه است. اگر بخش طولانی مربوط به جنگ را از این رمان حذف کنیم، باز هم با یک رمان شاد طرف نیستیم. وقتی تالستوی، اسم رمانش را گذاشت «جنگ و صلح» این دو را به عنوان متضاد یکدیگر به کار برد؛ اما جنگ و صلح از دید دوگار، بیشتر مترادفند تا متضاد. پس او چگونه توانسته بدون آنکه چندان جانب زندگی را بگیرد، ضدجنگ باشد؟ شاید حرف دوگار دقیقا همین است که زندگی به اندازهی کافی جنگ دارد! انسانها به قدر کافی بیچارگی میکشند، ولی به جای اینکه قدر خوشیها و زندگی کوچکی که دارند را بدانند و به یکدیگر کمک کنند تا قدری از تلخی زندگی بکاهند، بلاهایی مثل جنگ را بر سر هم میآورند. این سیالیت و در هم آمیختگی وقایع زندگی، همان خرد نابی است که «خانوادهی تیبو» به بیشتر شدنش در ما کمک میکند. در «خانوادهی تیبو» هم مثل زندگی واقعی نباید به دوران خوشی دل ببندیم. برای نوشتن اثری چون «خانوادهی تیبو» که اینهمه به کار زندگی خواننده بیاید، نویسنده هم بیش از هر چیز به زندگیکردن نیاز دارد. کسی میتواند دربارهی زندگی خوب بنویسد که به خوبی در دریای زندگی دستوپا زده و آن را چشیده باشد. این به معنای آن نیست که نویسنده نباید از خیالش بهره بگیرد و باید تنها تجربیاتش را به رشتهی تحریر در بیاورد؛ این دیگر میشود خاطرهنویسی! بلکه تجربهی زیسته به نویسنده چهارچوبی میدهد که با استفاده از آن، خیالش دقیق شود و به کار افتد. در همین رمان، دوگار در صحنهای احوال یک مرد محتضر را چنان دقیق شرح میدهد که من از خود میپرسیدم: «مگر نویسنده چند بار مردن را تجربه کرده که اینچنین خوب لحظات احتضار را میشناسد؟» این کار تجربهی زیسته است که باعث میشود خیال، بسط پیدا کند. کسی که آدمی را شناخته باشد، میتواند او را در موقعیتهای مختلف، توصیف نماید. «خانوادهی تیبو» رمانی است که نویسنده زندگیاش را خرج آن کرده؛ تا ما آن را خرج زندگیمان کنیم!