
هفتمین مصاحبهی سردبیر روزنامهدیواری با نویسندگان حق
فاطمه خلیلیان: در سیزده سالگی «فیلمنامه» مینوشتم
خواندن رمان «صد سال تنهایی» باعث شد تا مدتی مالیخولیایی بنویسم
حق: همکاری ما از یک #ایمیل شروع شد. قصهای نوشته بودید نسبتا طولانی با عنوان #شهید که چقدر هم تلخ بود و به قولی ضدجنگ، بلکه ضدجبهه. یعنی هرچه تلاش کردم تا آن قصه را ولو با ویرایش محتوایی در بعضی بندهای آن منتشر کنم، نشد که نشد! حتی کمی هم بحثمان شد آن روزها! دوباره فکر کنم خودم پیام دادم که برای روزنامهدیواری، قصه بنویسید! همینجور است؟
من همیشه ارتباط با ایمیل را به سبب کارهایی که پیشتر کردم، بیشتر دوست دارم و بله! همکاری من با شما با ارسال یک ایمیل شروع شد اما هنوز هم معتقدم که آن داستان، تناقضی با #جبهه نداشت و فقط تصویری غیرمتعارف را نمایش میداد. لابد میدانید که من حافظهی خوبی ندارم. در واقع پیش آمده که سریالی هشت فصلی و صد و شصت قسمتی را دیده باشم اما سال بعد حتی نامش را فراموش کرده باشم. پس یادم نیست دومین داستان را شما خواستید یا خودم فرستادم و عجیب هم نیست که یادم نیست! اما هرچه که بود، نوشتن در «حق» برای من #انگیزه شد.
حق: اولین متنتان در چه شمارهای منتشر شد؟ تیترش را چرا یادم نمیآید!
#روستا در شمارهی پنج روزنامهدیواری.
حق: تا الان چند تا #قصه در #حق نوشتهاید؟
تا امروز، هفده داستان.
حق: چرا اینقدر داستانهایتان کوتاه اما جذاب، ملیح، سرشار از حادثه و در عین حال فان است؟
کوتاه است، چون من از توصیف خسته میشوم؛ چه از خواندنش و چه از نوشتنش. جذاب و ملیح و سرشار از حادثه است و طنز تلخی دارد، چون سوژهها هم همینجور هستند.
حق: از کجا این سبک به ذهنتان رسید؟
چیزی نبود که به ذهن برسد. آنقدر نوشتم که پخته شدم و این سبک شد سبک من. در سیزده سالگی در سررسیدهای تاریخگذشته «فیلمنامه» مینوشتم. بعدها داستانهای طولانی و توصیفی؛ گاهی بیش از اندازه تلخ و در نهایت این شدم که الان میبینید.
حق: قلم شما بین بچههای روزنامهدیواری، طرفدار پیدا کرده! بفرمایید شما از قلم کدامیک از بچهها بیشتر خوشتان میآید؟
بچههای حق همیشه به من لطف داشتهاند. باید بگویم که من در ده سال گذشته، هیچ رمانی نخواندهام؛ چون معتقد بودم خواندن بر نوشتنم تأثیر میگذارد. از مطالب «حق» آنهایی را که در حیطهی داستان نیست، نگاه نکردهام؛ جز چند مصاحبه با مادران شهدا. از داستانها هم متأسفانه همهشان را نخواندهام اما میتوانم بگویم نثر خانم گالیا توانگر برایم جالبتر است.
حق: آیا فاطمه خلیلیان هم در یک «خانوادهی مذهبی» به دنیا آمده؟
من اگر پسر میشدم، نامم #محمد میشد و حالا که دختر هستم، اسمم #فاطمه است؛ البته فقط در شناسنامه. پس بله! در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدهام. در خانوادهای که اصول اخلاقی برایش اهمیت دارد و پدر و مادر #نماز میخوانند و #روزه میگیرند. اما یک مشکل هم وجود دارد. رک میگویم: دین را با اجبار به نماز صبح و چادر خراب کردند. تعریفشان از دین غلط بود.
حق: اصلا یک سؤال! یک خانواده باید چطور خانوادهای باشد تا «خانوادهی مذهبی» خوانده شود؟
این مسئله پیچیدگیهایی دارد. پاسخش یک پاراگراف نیست. بماند که من هم در این موضوع صاحبنظر نیستم.
حق: میتوان گفت پسرانتان در یک «خانوادهی مذهبی» به دنیا آمدهاند؟
من معتقد به اصول اخلاقی و انسانی هستم و دین هم برای همین است. برای من نهادینه کردن انسانیت در بچههایم الویت دارد. تفکر غیرمتعصبانه و از بیرون اهمیت دارد. در ادامه آنها میتوانند تصمیم بگیرند که نماز بخوانند، روزه بگیرند، حج بروند یا نه. برای من، درستکار بودنشان مهم است و باقی بسته به انتخاب خودشان است.
حق: شما خودتان را #مذهبی میدانید؟
من انسانی #خداترس هستم و #وجدان دارم.
حق: نقطهی مقابل مذهبی بودن چیست؟
در لغت، کافری اما انسانی که #خداپرست نباشد هم ممکن است متفکر و اخلاقمحور باشد و به نظرم هدف دین همین است.
حق: نقطهی مقابل ملی بودن چیست؟
من انسانی وطنپرستم. احتمالا اگر ایرلند هم به دنیا میآمدم، عاشق وطنم بودم. نقطهی مقابل ملی بودن، وطنفروشی و خیانت است.
حق: ما این شماره، نزدیکای شب یلدا منتشر میشویم! در صد کلمه، با کلمهی «ایران» یک قصه بگویید!
در این فصل بود که چنجه تبدیل به غذای خاص و استیک و ماهیچه از وعدهی روزانه حذف شد. برندها از کشور خارج شدند و برند معروف ایتالیایی در خیابان لوکس بالاشهر تبدیل به گوشتفروشی و سپس با گرانی گوشت، تبدیل به لباسفروشی ایرانی شد، آنهم گران. در همین زمان بود که پوشاک بچه، نه از نمایندگیهای رسمی، بلکه قاچاقی از مرز کردستان وارد میشد و چه کسی داند؛ شاید تاناکورا خریداری میشد. در چنین شرایطی بود که ماشین، آنهم دست دوم بیکیفیت بهطرز احمقانهای گران شد و تو از خرید شلوار بیست هزار تومانی برند، شعف بردن لاتاری را پیدا میکردی. لذت خوردن یک وعده استیک، پس از فقر در وطن.
حق: و با همان صد کلمه، اینبار با کلمهی «اسلام».
پسر طوطیوار نماز میخواند. پدر به پسر گفت: «پسرم! نماز را شمرده بخوان». پسر، نماز را آخر وقت و عجلهای میخواند. پدر گفت: «پسر! نماز اول وقت بخوان». پسر، هفده رکعت را در یک وعده میخواند. پدر گفت: «پسرم! نماز صبح را صبح بخوان». پسر، سر نماز خروپف میکرد. پدرش گفت: «پسر! نماز را در بیداری بخوان». پسر، دیگر نماز نمیخواند. پدر گفت: «پسرم! دستکم نماز بخوان». پدر مرد و وصیت کرد پسر برایش یک سال نماز اول وقت، به زبان عربی، در بیداری و با حضور قلب بخواند؛ وگرنه یک پاپاسی هم به او ارث نمیدهد. وکیل پدر، انسان سمجی بود. پسر مجبور بود برای رسیدن به ارثش، هفده رکعت را هر روز در برابر دوربین بخواند و برای اجتناب از تقلب، روزنامهی همان روز را جلوی دوربین ببرد تا وکیل، تاریخ روز را بررسی کند. پسر برای رسیدن به ارثی که قابل چشمپوشی نبود، یک سال نماز را با رعایت تمام اصول خواند. روز سیصد و شصت و ششم به سراغ وکیل رفت و پول در جیب گذاشت و جانماز جمع کرد. روز سیصد و شصت و هفتم خواب پدرش را دید که دست از گور بیرون آورده و با انگشتانش رکوع و سجود میرود. پسر شرمنده شد اما پدر و نماز و جانماز را فراموش کرد. روز سیصد و شصت و هشتم خواب پدرش را دید که گوشهای در مسجد نشسته و گریه میکند. پسر در خواب، احوال پدر را جویا شد و پدر گفت: «عجیب نیست؟ یک سال نماز تو از سی سال نماز من مقبولتر بود!» پسر از دیدن پدر در این حال چنان منقلب شد که با ثروتش مسجدی ساخت و جانماز در مسجد پهن کرد و #نماز خواند. پدر بار بعد به خوابش آمد و با لبخند شیطنتآمیزی گفت: «آخر نماز خواندی پسر».
حق: محبوبترین نویسندهی خارجی و ایرانی از نظر شما؟
داستایوسکی، اوریانا فالاچی و فیلیپ سی استید، نویسندهی کتاب کودک «روزی که آموس بیمار شد». از نویسندگان ایرانی هم رضی هیرمندی را دوست دارم.
حق: بهترین و بدترین رمانی که تا به حال خواندهاید؟
بیشتر از آنکه #کتاب بخوانم، فیلم و سریال دیدهام اما میشود گفت دو کتاب «به کودکی که هرگز زاده نشد» از اوریانا فالاچی و «همیشه شوهر» داستایوفسکی مورد علاقهام بوده است. یادم نیست رمان بدی خوانده باشم.
حق: نقدتان به حق؟
چاپ کاغذی نمیشود. من از خواندن کتاب و روزنامه و مجله در قالب پیدیاف بیزارم.
حق: و به حق با نیمفاصله؟
دم شما گرم که نیمفاصله را آموزش میدهید!
حق: تا به حال که #بلاک نشدهاید؟
خیر! و البته که نمیدانم اگر بلاک میشدم، چه واکنشی نشان میدادم. بلاک کردن وقتی امکان گفتوگو وجود دارد، عجیب است.
حق: مهمترین ویژگی مثبت روزنامهدیواری؟
کمک به بهتر شدن و بیشتر دیده شدن نویسندگانی که #استعداد دارند اما تازهکارند.
حق: وجه اشتراک مادری و نویسندگی؟
مادر شدن حسهای زیادی را زنده میکند. وقتی مادر هستی، هم لذت میبری و هم میترسی. اضطراب و سرخوشی و نشاط را تجربه میکنی. خستگی، بیحوصلگی، بیقراری و شور را میفهمی. یک لحظه عاشقی، یک لحظه عصبانی، یک لحظه ناتوان. در یک لحظه قوی هستی و سپس افسردهای. پشیمانی و حسرت را حس میکنی و قدردان میشوی. با مادر شدن همهچیز را حس میکنی و نوشتن از احساس ریشه میگیرد.
حق: وجه اشتراک زندگی و نویسندگی؟
زندگی را مینویسم. این دو از هم جدا نیستند.
حق: وجه اشتراک مرگ و نویسندگی؟
از #مرگ ترسیدم و «روستا» را نوشتم.
حق: فاطمه خلیلیان برای که و برای چه مینویسد؟
مینویسم چون میتوانم بنویسم و البته که داشتن کتابی از داستانهای کوتاهم برایم اهمیت دارد. برایم عجیب است که چرا تا به حال جز ترجمه، کتابی چاپ نکردهام. از خودم بیشتر از این #انتظار دارم.
حق: بهترین قصهی خودتان به انتخاب خودتان؟
میان داستانهایی که در «حق» نوشتهام، دو داستان «استتوسکوپ» و «رز سفید» و میان کلشان «عامی».
حق: چرا؟
«عامی» چون نقطهی عطف داستاننویسی من است. «استتوسکوپ» و «رز سفید» چون از خواندنشان لذت بردم.
حق: کمی #سیاسی حرف بزنیم! هشتاد و هشت به چه کسی رأی دادید؟
آقای موسوی.
حق: نود و دو؟
آقای روحانی.
حق: نود و شش؟
آقای رئیسی.
حق: هزار و چهارصد، فکر میکنید چه کسی رئیسجمهور میشود؟
خوب بود اگر شهید رجایی یا امیرکبیر «رئیسجمهور» میشدند. الان رئیسجمهور ایدهآل وجود ندارد.
حق: فرض کنید فاطمه خلیلیان فیالحال رئیسجمهور ایران است! اولین اقدام عاجل شما؟
باید فکری برای اقتصاد مردم میکردم و چون #اقتصاد نمیدانم، مجمعی تشکیل میدادم از برترین اقتصاددانهای ایران و کشورهای دیگر که راهحلی پیشنهاد بدهند.
حق: به همسرداری خودتان از #یک تا #بیست نمرهی چند میدهید؟
زندگی زناشویی در دوران دوستی، ازدواج و فرزندآوری متفاوت است. هرچه میگذرد، روابط پختهتر، عمیقتر و البته سختتر میشود. وقت عادی به خودم شانزده میدهم. وقتهای عصبانیت، دوازده و هنگام معاشرت بر مبنای محبت و احترام، هجده. هیچ نمرهی مشخصی وجود ندارد. همانطور که یک خلق واحد وجود ندارد.
حق: و به همسرداری همسرتان؟
او همراهترین و عزیزترین است. اگر بازی استراتژیک آنلاین و توئیتر وجود نداشت، بیست میدادم و حالا که وجود دارد، هفده.
حق: سؤال آخر! زندگی بیشتر ترس دارد یا مرگ یا جنگ یا صلح؟
جنگ #ترس دارد. جنگ، تجاوز و بیماری و بیسرپرستی به همراه میآورد و این بسیار ترس دارد.
حق: این را هم بپرسم و خلاص! بفرمایید بدانیم «جنگ و صلح» را خواندهاید یا نه؟
نخواندهام و متأسف هم نیستم. خواندن «صد سال تنهایی» باعث شد تا مدتی مالیخولیایی بنویسم؛ لذا خواندن رمان را کنار گذاشتم. این لطفی بود که به سبکم کردم یا ضرری بود که به آن رساندم؛ هنوز درست نمیدانم.