
دربارهی مجاهد مجتهدی که در شب یلدای عدالتخواهی هنوز هم مثل یک ستارهی گمنام میدرخشد
مدرس سنگین
کاش همانطور که جناب «چ» را در #جبهه دیدیم، توفیق زیارت آقای «میم» در #تاریخ هم نصیبمان میشد
نویسنده : زهرا محسنیفر
«اگر آن دورها را میبینم، بر شانهی غولها سوارم!» نیوتن که در #فیزیک یگانه شده و احتمالا با #اسلام بیگانه بود، آنقدر بیبخار نبود که حق پیشینیان را بر گردهاش #سنگین نداند و با این جمله، فاتحهای به زبان آنگلوساکسونی نثار جملهفاتحان علم نکند. اما باید فاتحهی فرهنگی را خواند که در آن، مدرسها را مثل اسکناس دهتومانی مدرسنشان، به بایگانی بینشانهای تاریخ سپرده است. مدرس با ریشهی استبداد اژدهای پهلوی و استعمار روباه پیر درافتاد، اما مدرسپژوهی نسل ما محدود شد به همان اسکناس عتیقه؛ تا لابهلای ریش آن مرد بزرگ، دنبال #اژدها و #روباه بگردیم! ساختمان هرمی بهارستان، یکی از اهرام ثلاثه نیست که زبدگان بیحیات را در آن #مومیایی کرده باشند. مجلس شورای اسلامی در «رأس امور» نیست؛ مگر بزرگان ذیحیاتی از جنس مدرس، روی صندلیهای سبزش نشسته باشند. کجایند حاتمیکیاهای «چ»ساز که به دریای زندگانی مدرس، سرانگشت تحیر #تر کنند و پای آقای «میم» را به پردهی نقرهای بکشانند؟!
از حوزهی نجف که برگشت، سیاست را به دیانت محکم گره زد تا از کار مملکت مسلمان، گرهگشایی کند. دینداران سیاستگریز و سیاستبازان دینستیز، تیغ دو لبهای را برایش آبدیده کردند اما مدرس که در دلنبستن به سراب دنیا آبدیده بود، در دریای متلاطم سیاست، ماهرانه شنا میکرد. زیرآب استبداد را میزد، اما در سیاستورزی زیرآبی نمیرفت. سرهنگ نبود و با همان یک دست عبای کرباسی، چکمههای رضاخانی را با ترفند حقوقدانی آچمز کرده بود. آن روزها که از عباشکلاتیهای یقهدیپلماتی خبری نبود، عبازعفرانیهای یقهآخوندی از خوف مبارزات سیدحسن، رنگشان #زرد میشد و #ضعف میکردند. سردار سپه به او گفته بود: «از جان من چه میخواهی؟» و زهرهدار جواب زهرداری به او داده بود که «میخواهم تو نباشی!» مثل جوجهلیبرالهای تیتیشمامانی، اهل تنشزدایی نبود و بیآنکه به ورطهی شعارزدگی بیفتد یا واقعبینی را وانهد، مکرر برای منافع استبداد و استعمار، تنشآفرینی میکرد. نگین انگشتری مجلس شورای ملی، زینتالمجلس نبود. قیام و قعودش زلزلهخیز بود و «دو دو»گفتنها، نطق پیش از دستورش را متزلزل نمیکرد. مثل فولاد، نفوذناپذیر بود و پتک سرزنش در او هیچ اثری نداشت. آن روزها که اسلاف بیادب پنج بهعلاوهی یک، مشغول جنگ جهانی بودند، با میرپنج میرغضب مذاکرهی خصوصی میکرد، اما با اخموتخم او وا نمیداد؛ چون خودش ختم روزگار بود و فاتحهی دنیا را در دلش خوانده بود. زبان دنیا را #بلد نبود اما از پس زبان تهدید پهلوی هم به خوبی برمیآمد. آنقدر عرضه داشت که رضاشاه قلدر را #استیضاح کند و البته #درست و #حکیمانه استیضاح کند! رضا پالانی به او گفته بود که پا از روی دمش بردارد و در پاسخ، ابعاد دم همایونی را پرسیده بود که چند گز است و چرا هرکجا پای مدرس میرسد، دم اعلیحضرت آنجا زیر دست و پاست! جنم مردمداری داشت و از «شفافیت آرای نمایندگان» فراری نبود. از مجلس که برمیگشت، سیر تا پیاز صحن علنی را میگذاشت کف دست اهل محل، تا به موکلان خود گزارش وکالت داده باشد؛ مگر موردی که #مصلحت نمیدانست یا حتم داشت که از #اخلاق به دور است. با آنهمه استحکام، آدمی نبود که هدف برایش توجیهکنندهی وسیله باشد؛ صداقتش عین کیاستش بود و کیاستش عین صداقتش. جمع اضدادی بود که در عین شهرت و محبوبیت، تک و تنها به دل بازارچه میزد؛ سراغی از آن بقالی ارزانفروش سر گلوبندک میگرفت، زودتر از آمیرزای سنگکی، به شاطر و همهی مشتریهای ریز و درشت و خرد و کلان و پیر و جوان و زن و مرد نانوایی #سلام میکرد و همه هم خوب میدانستند که همین نان و ماست، قوت غالب اندام نحیفش است. مدرس، با هوشیاری و حواس جمع، نقشه میکشید و نقشه خنثی میکرد. صاف و ساده بود اما فقط با دوستان، نه عنصر سادهلوح مطلوب دشمنان. مدرس، سلیمان صرد خزاعی نبود که اجازه دهد یک روز آبرویش به راحتی ریخته شود و روز دیگر خونش به هیچ کار خاک کربلا نیاید. در زیرکی، مختار ثقفی بود و سوءقصدهایی که به جانش میشد، به رشتهی تدبیر، پنبه میکرد. بادیگارد نداشت اما هیچوقت گارد محافظهکارانه نگرفت. مدرس، دناپلاس با شیشهی دودی و قفل مرکزی سوار نمیشد و وقتی راهزنان، مالالتجارهی همسفرانش را بالا کشیدند، از #استر پایین آمد و چون عمامهی مشکی به سر داشت، دزدان به رسم #عیاری او را #احترام کردند. عیاران را از مالالتجاره دور کرد و به #نماز گمارد تا از عقب آنها، قافله فلنگ را ببندد و مرکب دزدان را نیز با خود ببرد! مدرس، قاضیالقضات نبود اما اینگونه به #درایت بیتالمال را #زنده میکرد و دست اختلاسگران را در #حنا میگذاشت. در مجلس خانگی و در محاصرهی دشمنان دوستنما، خود را مثل گل قالی وسط مجلس مینشاند تا بادمجاندورقابچینها از مجالست جنب مدرس نامدار باز بمانند و نتوانند برای سرکیسهکردن مردم، کیسهای بدوزند. با هیچ رجل وطنی مزدور در یک قاب نمیآمد؛ چه رسد به آنکه بخواهد با اناث فرنگیمآب ناجور، سلفی بگیرد. مجتهد بود و آقازادهاش را که به #طبابت گماشت، گرفتن حق ویزیت را بر او #حرام کرد تا زیرمیزیبگیر نشود. آقازادهی مدرس، کارتخوان نداشت اما فرار مالیاتی نمیکرد. هدیهها را هم پس میزد تا با هبهی دوستان زندگی نگذراند. امروز آقازادههایی که سر در آخور غرب دارند، دلستر کلهاسبی میزنند تا صدای آروغ روشنفکریشان درآید و آنها که مست مخدرات بلوند غربی شدهاند، قلیان دوسیب میکشند تا سیمای دود بخاریشان یادآور حلقههای المپیک بخور و بچاپ باشد. آقازادههای ریشقشنگ فتوژنیک، لابد ژن مخلوط دارند که قشنگ، ریشهی فتوحات پدران خود را قبل از ریشهی اعتقادات آنها میزنند. مدرس اما تا لحظهی آخر معتقد به #مبارزه ماند و در تبعید، نامهی #آقازاده را حاشیهنویسی میکرد و پس میفرستاد تا از تعلق به دنیا اثری نزدش باقی نماند و ارادهی مبارزهاش را #سست نکند. اینگونه بود که آوازهی عدالتخواهی سید یکصد سال پیش، از مرزهای #جغرافیا گذشت و گوش #تاریخ را پر کرد. در آن پیچ تاریخی ابتدای آخرین سدهی هزارهی دوم، کوه خمین به کوه اردستان رسید تا سلسلهجبال مبارزات حقطلبانه به نقطهی عطف خود برسد. روحالله جوان گذرش به مجلس درس #آسیدحسن در #سپهسالار افتاده بود و مهرش به دلش. در شیوهی مبارزهی سیاسی اما مباحثهی طلبگی کرده بودند. پیر سیاست از تئوری رخنه در دستگاه طاغوت برای مبارزه استفاده میکرد، ولی- در دورانی که کسی جگر مدرس را نداشت- طلبهی جوان، سر پرشوری داشت و به کمتر از براندازی طاغوت، فکر نمیکرد. مدرس میخواست افسار حاکمیت را در دست بگیرد تا آن را به تازیانهی قانون #رام کند اما جوان آیندهدار، ذات استبداد چموش را افسارگسیختهتر از این حرفها میدید و چاره را کلهپا کردن آن میدانست. آرزو بر جوانان عیب نیست و روحالله جوان، همین که پا جای پای سید محاسنسفید گذاشت، آرزوی بزرگ همهی موحدان ظلمستیز را به مدد الهی و ارادهی نفس نفیسش محقق کرد. امام خمینی با استقرار انقلاب اسلامی همواره از مدرس به نیکی یاد کرد و هیچ مبارزی را همچون او #ستايش نکرد. امام که #هواشناس بود، مدرس را همان مجاهد مجتهد بیهوایی میشناخت که هرگز هوای دنیا برش نداشت. در میدان مبارزه برای عدالت و مسابقه برای خدمت، هستند مدرسشنیدههای امامدیدهای که جازدند و بریدند. اما چه باک که مدرسمرامان امامچشیدهای نیز هستند که برای #حق به خط میزنند و تا نفس آخر در میدان میمانند. انقلاب، میراث معنوی مدرسها و ارث پدری مستضعفان است. خط انقلاب تا ولیعصر «صراط مستقیم» است و تنها «راستقامتان جاودانهی تاریخ» تا ایستگاه آخر ایستادهاند...