
گزارشی از متن و حاشیهی آخرین روزنامهدیواری قرن به «رهبر معظم انقلاب اسلامی» به قلم زهراها؛ تدین و حسنی
قصهی حق
تحریریهی بیست و چهار ساعتهی ما تلگرام سردبیرمان است که نه در عزا تعطیل است و نه در عروسی
نویسنده : زهرا تدین، زهرا حسنی
«سلام خدمت شما دوست عزیز. جهت ارسال متن به روزنامهدیواری حق، حداقل باید بیست متن آخر پیج اینستاگرام زنگ حق را با دقت زیاد در رسمالخط مطالب بخوانید و سپس متن خود را با ویرایش صحیح، نگارش درست و البته محتوای متین و قابل دفاع، به این شماره در #تلگرام بفرستید».
این پیام «حسین قدیانی» برای ما که تا دیروز نهایت بهرهیمان از نویسندگی، نوشتن خاطرات روزانه بود، به یک #معجزه میمانست. معجزهای که ما را از دنیای کوچک خودمان بیرون کشید و به عالم بزرگ روزنامهنگاری کشاند. فقط هم نقل ما دو نفر نیست؛ «حق» #قلم را در دست دویست و بیست نویسندهی #نوقلم گذاشت و گفت بنویسید و کامل کنید داستان هر شمارهی روزنامهدیواری را و ما هم نوشتیم. ما دهکهای انقلابندیده و دهههای زیر خط جنگ، از امام؛ آن سید این سدهی حادثه و حماسه نوشتیم. از دفاعمقدسی نوشتیم که حتی یک ترکش آن، پیکرمان را نخراشیده. از چمران؛ آن مسافر سیارهی رنج و از آوینی؛ آن رهسپار خرابات فکه تا حاجقاسم که حالا عقیق انگشترش در رکاب آسمان، سلیمانیتر شده است. ما نشستیم پای صحبت مادران شهدایی که عمری الهامبخش #صبر و #بصیرت بودند و حالا یکبهیک، از میانمان میروند و به جگرگوشهی شهید خود میپیوندند. ما #قصه گفتیم برای ذائقهی هنرخواه رهبرمان که اگر شبهای جوانیاش با #شولوخوف و #دیکنز گذشت، روزهای کهنسالیاش با قلم فرزندان همین مرز و بوم سپری شود؛ نویسندگانی از مرکزیترین استانها تا بشاگرد هرمزگان و منوجان کرمان و حتی کنتاکی آمریکا که حالا در معبد حق، جملگی گرد هم آمدهاند تا انشاءالله نفس حقشان، روح تازهای شود در جان ادبیات این مرز و بوم. ما همانقدر که از #قرآن و برکاتش گفتیم و حافظان و قاریان را مهمان مجلهمان کردیم، موسیقی را هم مهجور نگذاشتیم و از ترقیم نقدهای منصفانه و متنهای دلسوزانه برای نغمهخوان ربنا نترسیدیم. ما همه بچههایی هستیم که وقتی در اول نوجوانی، بین رنگ و لعاب و راههای پیچدرپیچ زندگی، خودمان را مردد دیدیم که تکلیفمان چیست و راهمان کدام، پدر حکیممان در مختصر و مفیدترین برنامهریزی جهان به ما یاد داد: «تحصیل، تهذیب، ورزش». پس همانطور که بین کتابهای قطور درسی در پی کشف #علت و #معلول برآمدیم و به پشتوانهی علم علمایی چون علامهی طباطبایی، از داروینیسم، درس خداشناسی گرفتیم، در مجلهمان هم مشکلات تحصیل همسن و سالانمان در مناطق محروم، آموزشهای بیپرورش و مدارس پولی بیضابطه را به چالش کشیدیم. ما از «بادهی گلگون» حاجمیرزاآقا ملکی تبریزی، الفبای تهذیب آموختیم و نگذاشتیم جای ورزش هم در این مجلهی وزین خالی بماند؛ هم از #فوتبال و #مارادونا نوشتیم و آن گل «دست خدا» که به منزلهی انتقام آرژانتین از روباه پیر بود، هم پای درددل قهرمانهای ایرانی نشستیم که با قلبی مالامال از عشق به اهلبیت، پرچم این شیعهخانه را در جهان، بهاهتزاز در میآورند. پای ثابت همهی شمارههای حق، معرفی #کتاب بوده و هست. ما در تلاشی خستگیناپذیریم برای آشتی دادن مردم با کتاب؛ از «کوری» و «ابله» تا «صد سال تنهایی» و «برادران کارامازوف». از کالوینو و مارکز تا نادر ابراهیمی و حمید حسام. ما حتی از بررسی هنر هفتم هم غافل نشدیم؛ از فرمول دلاوری چند نوجوان در فیلم «بیست و سه نفر» نوشتیم تا فرمول حقهبازی هالیوود در فیلمهای مربوط به سیاهپوستان آمریکا. ما به اعتبار این جملهی امیر کلام که «اعتبروا؛ فقد خلت المثلات فی من کان قبلکم» تاریخ را با چاشنی داستان، در کام مخاطب چکاندیم و در یادداشتهای اقتصادی و اجتماعیمان، از چون و چرای فرزندآوری، اقتصاد سرمایهداری و خیریههای بیخیر غربی، قلم زدیم. ما همهی اینها را در شرایطی منتشر کردیم که تحریریهمان فقط و فقط تلگرام سردبیر بوده و بس! سردبیری که بدون حمایت سازمانها و ارگانهای فرهنگی- خواه زیرنظر وزارت ارشاد و خواه زیرمجموعهی سپاه- و مستقل از تمام احزاب و گروههای سیاسی، نسل جدیدی از روزنامهنگاران انقلابی را برای آیندهی این کشور تربیت میکند. مگر یادمان میرود روزی را که حق، عکس گربههای حیاط دفتر عتیقهی حق را فرستاد و با صدای پر از بغض گفت که من این روزنامهدیواری را از اولین شماره تا امروز، مثل همین گربهای که بچههایش را به چنگ و دندان گرفته، نگه داشتهام ولی شمارهی دهم، آخرین شمارهی این روزنامهدیواری است. رک و پوستکنده گفت: «برای انتشار کاغذی روزنامهدیواری، حتی به تیراژ نویسندههای خودمان هم پول نداریم. اگر میخواهید حق بماند، هرکس باید در حد وسعش کمک کند» و فقط #خدا میداند که گفتن این حرف برای آقای سردبیر، چقدر سخت بود. روزهای خوب هم البته زیاد داشتیم؛ مثلا روزهایی که حق، مطلبی به دستش میرسید که نشان از پیشرفت نویسنده داشت و ما با خوشحالی وصفناشدنیاش مواجه میشدیم؛ انگار جامجهانی را بالای سرش برده بالا! یا روزهای انتشار هر شماره که در حدود صد صفحه، مطالب نوقلمانی را که هیچ کم از مطالب روزنامههای کثیرالانتشار نداشتند، در موبایلمان ورق میزدیم و از جام دلربای فرهنگ سر میکشیدیم. درست است که ما حمایت هیچ نهادی را نداریم، اما نهفقط در فکر پرورش نسل بعدی روزنامهنگاران و نویسندگان انقلاب هستیم که به گواهی صفحهی «مهد حق» روزنامهمان، دغدغهی رشد دو نسل بعد را هم داریم و با دست خالی و همت بلندی که از حاجحسین همدانیها به ارث بردهایم، اجازه نخواهیم داد سنگر نویسندگی و روزنامهنگاری برای #اسلام و #انقلاب و صدالبته #ایران خالی بماند. اینجا در حق، جوانگرایی در اعلیدرجهاش اجرا میشود. شمارههای ابتدایی این مجله، پر بود از نام صاحبقلمان پیشکسوت و اسم و رسمدار؛ اما طولی نکشید که نوقلمانی با میانگین سنی بیست سال، تکیه بر جای بزرگان زدند و این نشان از ظرفیت فراوان نسل جوان در حوزهی کار رسانهای است. نسلی که اگر به آن میدان داده شود، حسن باقریهای زیادی از دلش بیرون خواهد آمد.
حال، این نامهی دو زهراست؛ دو حقنویس بیستساله، به بزرگترین و محبوبترین رهبر جهان. یکی از جوار حضرت شمسالشموس و دیگری از شهر کریمهی اهل بیت:
سلام حضرت ماه! مینویسیم برایتان از سرزمین نور؛ خراسان و شهر قیام؛ قم. این نامه را با عطر #زعفران و شیرینی #سوهان تقدیمتان میکنیم. ما سربازان کوچکی هستیم که پای خطبهی شما، آرمانخواهی را بلد شدهایم؛ مفهوم عدالت را از زبان شما آموختهایم و امیدمان را از برق نگاه نافذ شما گرفتهایم. ما رزمندگانی هستیم در سنگر فرهنگ که سردبیر به ما یاد داده سلاحمان را چگونه در دست بگیریم تا فقط در «خط خامنهای» باشد و قلم را چطور روی کاغذ بلغزانیم تا از بین خطوط مشق نویسندگیمان، جز نقش چشم همت و نقاشی خندهی خرازی بیرون نیاید. هر شمارهی حق، شعری است سرودهشده برای شما که خوب و بد شعر را میدانید و آن را #رندانه و #استادانه نقد میکنید و تذکرات لازم را به این فرزندان کوچکتان میدهید و نیز رمان بلندی است روایتشده برای شمایی که رمان بلند را حتی راحتتر از غزلیات روان و دلکش حافظ میخوانید. غزلیاتی که روزگاری از فرط علاقهی مادر عزیزتان به آنها، لالایی شبهای شما بودند و دورهای هم خودتان، پشت جلد کتابهایتان را با آنها پر میکردید تا خستگی درس و کلاس را با حلاوتشان، از جان بزدایید. ما صفحات مجلهمان را به زینت خطاطی آراستیم برای شمایی که خوب میدانیم این دو بیت خواجهی شیراز را خطاطیشده بر سینهی دیوار حجرهتان در شهر خون و قیام آویخته بودید تا همیشه پیش چشمتان باشد:
صراحی میکشم پنهان و مردم دفتر انگارند، عجب گر آتش این زرق در دفتر نمیگیرد
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است، خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی
#نامه نوشتیم برایتان تا بگوییم اگر روزگاری مردد بودید بین ماندن در مشهد برای مراقبت از پدر و رفتن به قم برای تحصیل، امروز فرزندانتان در #قم و #مشهد و مازندران و خوزستان و جایجای ایران، هم در فکر مراقبت از پدر هستند و هم در حال تحصیل برای پیشرفت وطن. ما در روزنامهدیواریمان نویسندگانی داریم که شاید حتی نام شهر و روستایشان را نشنیده باشیم اما قدرت و لطافت قلمشان، هیچ کم از پایتختنشینان ندارد. نویسندگانی که گاه مجبورند برای دسترسی به اینترنت و ارسال نوشتههایشان به تلگرام سردبیر، مسیر چند کیلومتری را طی کنند. بچههایی که شاید در دورافتادهترین نقاط این سرزمین باشند اما همه و همه دل در گرو این انقلاب دارند. ما نوقلمان روزنامهدیواری حق، کلکهایمان را تراشیده و آمادهایم تا با اقتدا به مطهری و بهشتی و آلاحمد و شریعتی، رسالتمان را به جای آوریم و دینمان را به انقلاب اسلامی این مرز پرگوهر ادا کنیم. ما در حق، قصههای زیادی خواندیم و نوشتیم؛ ماجرای پسربچهی روستایی بچهمحلهی امام رضا و قصهی عزاداری شیرزنان یزدی برای سیدالشهدا، روایت باران عاشورا و داستان ماهبیبی، سرگذشت عمورضا و حکایت ایوان آینه؛ اما باور داریم که شیرینترین، متعالیترین و بهترین پایان در بین همهی قصهها، پایان آغازگونهی قصهی انقلاب اسلامی است که به نور ظهور منجی ختم خواهد شد و آنقدر این قصه را مینویسیم و زندگی میکنیم تا تحققش را ببینیم. حالا #حق برای ما مرکز دنیاست و تمام تلاشمان این است که در صراط حق باقی بماند و حاصل زحمات فرزندانتان در بهترین شکل و فرم و محتوا به خدمتتان برسد تا شاید بتوانیم برای لحظهای، لبخند رضایت را بر لبانتان بنشانیم، انشاءالله.