مسئله این نیست!
چرا صدا و سیما روزبهروز بیشتر بین همهی اقشار مردم #منفور میشود؟!
نویسنده : عطیه نجارچی
بچه که بودیم، در جمع مهمانیهای خانوادگی زیاد از ما میپرسیدند که برادرت را بیشتر دوست داری یا خواهرت را! یا میپرسیدند پدرت را بیشتر دوست داری یا مادرت را! و از این دست سؤالهای مسخره که پاسخش برای ما- که مثل حالا سواد پاسخهای فلسفی و تحلیلهای منطقی را نداشتیم- انصافا خیلی سخت بود. حتی عقلمان هم نمیرسید که عوض پاسخ، کشیدهی ناقابلی به نشانهی اعتراض از این همه سفاهت، حوالهی پرسندهی سؤال کنیم! و ای کاش اندازهی حالا میفهمیدیم و جرأت این کار را میداشتیم! اینکه ما در همان حال و هوای کودکی و خامی باید به صرافت میافتادیم تا پاسخ مناسبی به این سؤالات بدهیم، ظلمی سوای آن حس دوگانهی بین «پدر- مادر» و «خواهر- برادر» بود که برایمان بهوجود میآوردند. در واقع ما مجبور بودیم برای پاسخ، یا پدر و برادر را بیشتر دوست داشته باشیم یا مادر و خواهر را! نمیشد هر کدام را به یک اندازه دوست بداریم؛ چون با پافشاری احمقانهی پرسنده مواجه میشدیم که «میدانم هر دو را دوست داری ولی بگو کدام را بیشتر؟» از نظر آنها اصلا امکان نداشت عزیزانمان را یک اندازه دوست داشته باشیم و برای هر کدام، محبتی مطابق با نقش او در زندگیمان قائل شویم. ما همیشه در این #دوئل بازنده بودیم؛ چون هر جوابی که میدادیم، خنجی به قلبمان میانداخت و عذاب وجدان، اقلا تا چند روز ولمان نمیکرد.
الغرض! چندی پیش در یک برنامهی تلویزیونی، مصاحبهای با خانوادهی شهید طهرانیمقدم دیدم که حس مشمئزکنندهی خاطرات دوئل کودکی برایم تداعی شد. مجری از دختر نوجوان شهید طهرانیمقدم میپرسد: «اگر به شما بگویند ما #موشک نداشته باشیم اما #پدر کنارت باشد، کدام را قبول میکنی؟» و دختر نوجوان در پاسخی که فرض هم میکنم از قبل به او #دیکته نشده بود، میگوید: «پدرم کنارم نباشد!»
من این سؤال و جواب را از چند منظر مختلف بررسی کردم؛ هم بهعنوان یک کارشناس رشتهی روانشناسی، هم بهعنوان یک دختر و هم بهعنوان کسی که پدرش را در اثر زحمت بسیار و استنشاق گاز آرگون روی پروژههای سدسازی و پلسازی برای جبهههای مختلف جنگ از دست داده. راستش از هر منظر که نگاه کردم، اصلا نتوانستم بپذیرم که این سؤال ممکن است جز به غلیان آوردن احساسات مردم، آوردهی دیگری داشته باشد. که اگر رسالت صداوسیمای ما همین باشد، وای بهحال ایران، انقلاب و اسلام عزیز که قرار است پرچمدار عقلانیت و شعور و هیجانات راهگشا و متعالی باشد. حقیقتا چه بر سر صدا و سیما آمده که مجریان عاری از فهم و شعورش، برای مدیریت عواطف مردم، دست به این سؤال و جوابهای مضحک و سطحی میزنند؟ بهعنوان یک روانشناس میگویم که اگر صرفا تحریک احساسات مخاطب، هدف سازندگان این برنامه بوده، ارزش کارشان هیچ تفاوتی با ارزش کار سازندگان فیلمهای خاکبرسری ندارد. چرا که آنها هم همین تحریک احساسات را میخواهند و برای همین کار بنا شدهاند! مگر میشود آدم بین پدرش و هر چیز گیرم مقدس دیگر- بدون اینکه در شرایط واقعی قرار بگیرد- یکی را انتخاب کند؟ آقای تلویزیون! شما از یک دختربچهی چهاردهساله #اعتراف میگیرید؟ آنهم جلوی انظار میلیونها بیننده؟ چرا او باید با این سن کم، در دوگانهی بین «موشک» و «پدر» مجبور به انتخاب شود؟ آیا این اعتراف را در زمان و مکان مناسب و تحت شرایط واقعی و عقلانی از او گرفتید؟ اگر جواب منفی است- که صدالبته هست- شما به روح و روان او و همهی کسانی که عقلانیت دینی را از آنها میگیرید و به آنها دینداری هیجانی میدهید، لطمهی بدی زدهاید. پاسخ سؤال شما را حسین فهمیده بیش از سی سال پیش داده. او که تنها با سیزده سال سن در کارزار جنگ و زیر آتش سنگین بعثیها، باید در کسری از ثانیه تصمیم میگرفت که بین جان خود و جان بقیه، یکی را انتخاب کند. یا حتی خود من به سؤال اقواممان که «بابا را بیشتر دوست داری یا مامان؟» آن روزی پاسخ دادم که پدرم بعد از رنج بسیار از بیماری، روی زانوی خودم جان داد و امروز هم اگر مادرم به کمک من احتیاجی داشته باشد، به دیدهی منت قبول میکنم.
اصلا پاسخ به این سؤالات در «زمان و مکان مناسب» محل امتحان خیلیها بوده و هست؛ که اگر در آن جای مناسب، مورد مداقه و امتحان قرار نمیگرفتند، عیارشان سنجیده نمیشد. مثلا آنجا که عدهای در ورای دوگانهسازی بین خمینی و خامنهای، میگویند: «ما فقط جمهوری خمینی را قبول داریم، نه اسلام خامنهای را» و برعکس، عدهی بسیاری، هم علاقه و ارادتشان را به خمینی اثبات کردند و هم حالا جانشان را برای خامنهای میدهند.
بههر حال مهم این است که اگر روزی در شرایط واقعی انتخاب قرار گرفتیم، بهترین تصمیمی را که موجب خشنودی خدا میشود، بگیریم. خیلی از جوانانی که روزهای دفاع مقدس دوست داشتند در خط مقدم جبهه بجنگند و شهید شوند، مثل پدر من مجبور بودند پشت جبهه بمانند و در کارخانهها برای رزمندگان، تجهیزات جنگی بسازند... و اگر از آنها میپرسیدی که «دوست داری #زنده بمانی یا #شهید شوی؟» قطعا آن لحظه میگفتند: «دوست داریم شهید شویم!» اما در واقعیت، شرایط طوری برایشان رقم خورد که مجبور بودند زنده بمانند!