
دنیا به انصاف نمیچرخد
بورژوازی لعنتی
خدا مرض گران به بیچارهای میدهد که از قبل، مرض نان داشته است
نویسنده : فاطمه خلیلیان
زن گفت: «اشکال دارد آدم یک وقتی حسودی کند؟ خب آدم یک چیزهایی ندارد که بقیه دارند و چیزهایی را بهدست نمیآورد که بقیه بهدست میآورند. یکیاش همین خوشی که او دارد و من ندارم. چیزهایی هم هست که او ندارد و من دارم. او اضطراب ندارد. ترس ندارد. غلط کرد هر که گفت میشود، اگر خواستن باشد! مگر همهچیز دست آدم است؟ مثلا دست من نیست که یک مشت مادهی شوینده میشود کادوی تولدم! میگویی چه اشکالی دارد؟ اشکال دارد آقا، اشکال دارد. به او نمیگویند اسم پسرت فلان معنی وحشتناک را در زبان انگلیسی میدهد، چون او اسم بینالمللی برای بچهاش انتخاب کرده. او شوهرش وقت دلجویی، نمیخوابد و بلد است ناز بکشد. او اندام بعد از زایمانش از قبلش باریکتر است و لبخندش شهلاست. اطرافیانش همه سالم هستند و ارثی بزرگ و ریختی فوتوژنیک دارد. او شانس به دنیا آمدن در خانوادهای بیدردسر را داشته است. تحقیر نشده و تربیتش بهروز بوده. اشکال دارد حسودی کنم اما من خودم اشکالم و از من همین چرندیات بیرون میآید. او تا هالوین و روز شکرگزاری را جشن میگیرد و لباس بابانوئل تن بچههایش میکند. نوروز و کریسمس و جشن زرتشتی همه بهانه است و او همیشه شاد است. امکاناتش هم فراهم است. لازم نیست برای باشگاه و استخر، پول بدهد. لازم هم اگر بود، او پول استخر و اسنک و بدنسازی را دارد. قوس بدن زیبایش، جایی اضافه یا کم ندارد. او کوتاه نیست، بلکه ظریف است و شوهرش لازم نبود بلندقد باشد اما هست. او برای داشتن فرزند دختر و پسر، هرگز دعایی نکرده. احتیاجی به مهاجرت ندارد و وجب به وجب کشورهای دیگر را بلد است. نه اینکه شوهرش ویزا ندارد و بعد پول ندارد و بعدتر وقت ندارد و وقتی همه را دارد، سکتهی مغزی کرده باشد و باید پوشکش کنند! به او هرگز آسیب نمیرسد، چون او حیف است و صدالبته که من برای هیچچیز حیف نیستم. نه تصادف میکند، نه چاق و چلاق میشود، نه از سرطان میمیرد. او را در یک سرای سالمندان لوکس در سوئیس تصور میکنم که پیر میشود اما نمیمیرد. میپرسی پیر شدن هم حسودی دارد؟ لعنتی با این حجم شادی حسودی دارد! او پسر پنج سالهاش را برای گردش به لوور میبرد. آنها در مدرسه لابراتوار دارند و کسی در لابراتوار آنها معتاد نمیشود. به او نمیگویند خانهدار، چون مدیر و مؤسس است. باز میگویی من حسودم اما این چیزی است که تا نباشی نمیفهمی. میپرسی دیگر چه چیز؟ او نگران تصویری که بچههایش میبینند نیست. مگر بچههای من چه میبینند؟ زنی مضطرب که لبهایش را میکند. میگویی تو هم لبخند میزنی. باور کن بچهها احمق نیستند؛ میفهمند. آیا بچههای من به بچههای او حسودی میکنند؟ نمیدانم! او حتی اگر خانه نداشته باشد، یک آوارهی بدبخت نیست. ون دارد و در کشوری دیگر خانهبهدوشی مدرن است. شغلش هنری، لباسش فاخر و آرایشش زیادی ملایم است. میپرسی اگر او بودم، چه میشد؟ مینشستم و لذت میبردم! باور ندارم که در آخر چیزی نصیب ما شود که سختی کشیدیم و چیزی از او کم شود که خوشی کرده است. او که شب و روزش به شبگردی و ولگردی و دورهمی کنار دوستهای رنگارنگش میگذرد، چه میداند تنهایی چیست! میپرسی که آیا من تنها هستم؟ یکی- دو دوست دارم که شهر دیگری زندگی میکنند. دورهمی مجازی ما، بچهها را موبایلپرست میکند. تو نمیدانی اما حسود به خودی خود #حسود نمیشود. بسیاری چیزها را ندارد و میبیند دیگران دارند. عرضهی بعضیها را ندارد و لیاقت بعضی دیگر را هم، اما چیزهایی هم هستند که علت و معلولی نصیبش نشدهاند؛ یکیاش فقر. او نمیداند با «غین» نوشته میشود یا «قاف». صبری که نمیداند با «سین» یا «صاد». میگویند بالاخره هرکس دردی دارد اما درد او، مرگ سگش! ما چرا مدام مرض کسی را میبینیم که #عزیز است؟ زهرمار شدن همین است؛ همین اضطراب مدام از شنیدن خبر بد. خدا مرض گران به بیچارهای میدهد که از قبل، مرض نان داشته است. دنیا به انصاف نمیچرخد. ما و از ما بدتر، کروموزمهایمان #فقیر و ژنهایمان بیمارند. او و امثال او نژادشان اصلاح شده است. میپرسی چرا حسودم؟ باور کن مرگشان هم مجلسی است! یک وجب جایشان زیر درخت انجیر، روحشان قرین رحمت. میگویی مادیات بیارزشاند اما من عامیام. در امان از سیل و زلزله، خانههای او محکمتر از آن هستند که بریزند و او با ژست انسانیتش برای کمک، صدقه میدهد. میگویی تو هم خانهات نمیریزد؛ اما بچههای من تکان که میخورند، سرشان به دیوارهای خانهی کوچکم میخورد. هاوایی جایی است که او بچههایش را برای تعطیلات میبرد. هاوایی و نه حتی تایلند. میپرسی از کجا همهی اینها را میدانم؟ میدانم! چرا من باید هتل اقامتم را تمیز کنم، بلکه جای زندگی چند روزه شود؟ و آن یکی بدبخت دیگر حسرت شرایط من را بخورد؟ نه فقط حال تو، حال من هم از اینهمه حسادت به هم میخورد. تلاش؟ بله! تلاش میکنم. تلاش میکنم فردا بهتر باشم؛ چون امروز حال به هم زنم، با وجود اینکه میدانی #حق دارم. تلاش میکنم و چیزهایی که امروز میخواهم، پنجاه سال بعد خواهم داشت، بلکه بچههایم ورژنی از او باشند. تلاش میکنم؛ چون دیدن او خستهکننده است. او که ورزشکار است. میدانستی #اسب هم دارد؟ بله! گفتم تلاش میکنم اما امروز نه. امروز خیلی خستهام!»