از قصهی کمبوجیه تا غصهی کمبود بودجه
کتیبهی بیستون که به دستور داریوش اول ساخته شد بنا به نقل دکتر مهدی محسنیانراد «نخستین روزنامهی جهان» محسوب میشود
نویسنده : جواد شاملو
تاریخ میگوید کوروش در سالهای پایانی سلطنت، کشور را میان دو فرزند پسرش تقسیم کرد؛ قسمتی را به بردیا داد و قسمتی هم نصیب کمبوجیه شد. اما هنگامی که از دنیا رفت، اغتشاشی در مملکت رخ داد که انگار بردیا در آن نقش برجستهای داشت. همین باعث شد کمبوجیه، برادر را رقیب تاج و تخت خود ببیند و از جانب بردیا احساس خطر کند و در خفا خونش را بریزد. پس از این واقعه، هخامنشیان به فرماندهی کمبوجیه به مصر لشکر کشیدند و پادشاهی درازمدت فراعنهی مصر را سرنگون کردند تا عمر یکی از کهنترین تمدنهای عصر باستان پایان یابد. کمبوجیه در مقام زعیم سپاه هخامنشی هنوز در خارج مرکز پادشاهی بود که خبر آمد بردیا بر ضد تو کودتا کرده و حکومت را به دست گرفته. حقیقت روشن بود؛ قتل مخفیانهی بردیا، زمینه را آماده کرده بود تا یک نفر خودش را بردیا جا بزند و علیه کمبوجیه فتنه به پا کند. این بردیای دروغین، یک روحانی غیر زرتشتی و شرکآیین بود که به دربار هخامنشی رفتوآمد داشت و از شدت شباهت، او را با شاهزاده بردیا اشتباه میگرفتند. کمبوجیه چون این خبر را شنید، به سرعت قصد بازگشت کرد اما در میانهی راه، از ناحیهی ران زخمی خورد که تبدیل به مرض سیاهزخم یا قانقاریا شد. اندکی بعد هم درگذشت. پس از او، یکی از سرداران جوانش به نام داریوش، فرماندهی سپاه را بر عهده گرفت. داریوش با کمک شش نفر دیگر، بردیای غاصب و جعلی را که در اصل گئوماتا نام داشت، شکست داد و به انتخاب همان شش نفر، پادشاه ایران شد تا ضمن احیاء دوبارهی سلسلهی هخامنشی و بازگرداندن آرامش به مرزها، نویدبخش عصر طلایی ایران باستان باشد. این حادثهی پیچیده را خود داریوش برای ما روایت میکند؛ برای اینکه غبار ابهام از ذهن ملتش پاک شود و ایرانیها تا ابد بدانند که بر سر فرزندان کوروش چه رفته است. داریوش برای این شفافسازی، به حکاکی کتیبهای بزرگ در یک مسیر پر رفتوآمد رو میآورد تا مثل بیلبوردهای تبلیغاتی امروزی در حاشیهی اتوبانها، پیش چشم همهی مردم باشد. او برای این کار، کوه بغستان را انتخاب میکند؛ بغ به معنای خدا است و بغستان یعنی آستان خداوند. این کوه همانطور که از اسمش پیدا است، مکانی مقدس تلقی میشد و حتی در دورههایی حکم پرستشگاه داشت. بغستان در ادوار مختلف به صورت بگستان، بهستان و بهیستون تطور یافته و ما امروز آن را #بیستون میخوانیم. ساخت و کندهکاری کتیبه درست وسط سینهی این کوه، حدود دو سال و سه ماه به طول میانجامد و سرانجام، پدیدهای غریب از کار در میآید. در واقع این کتیبه، با تمام کتیبههای دوران باستان، تفاوت دارد. نخستین و مهمترین تفاوت، ماهیت و علت پیدایش آن است. این کتیبه، مجسمهی یادبود یک فتح بزرگ نیست، دعا یا شرح شکست و پیروزی هیچ جنگی نیست، نقش اعجابانگیزی که قرار باشد هنر و تمدن آن زمان را نشان بدهد هم نیست؛ رسانهای است ساده اما شکیل که هدف آن باخبرکردن مردم از پشتصحنهی اتفاقات یک سال نخست حکومت داریوش اول است. شاید هم سخن گفتن مستقیم پادشاه با مردم تمام دورانها. ایفای نقشی خبری- تحلیلی که امروزه مطبوعات و خبرگزاریها عهدهدار آن هستند. گذشته از این، ظاهر کتیبه نیز به نحو تکاندهندهای ما را یاد یک روزنامه میاندازد. در بالای کتیبه و درست در وسط، نماد فروهر حکاکی شده؛ مانند لوگوی روزنامههای امروزی. پایین فروهر تصویری حک شده که روایتگر پیروزی داریوش بر بردیای دروغین است: عکس یک صفحهی نخست روزنامه که در اینجا جایگزین تیتر هم شده است. در زیر و کنار عکس، متنهای کتیبه به شکل ستونی کار شدهاند. سه متن در این کتیبه کار شده که همه روایتگر یک داستان واحدند اما هر کدام به یک زبان؛ عیلامی، بابلی و پارسی که البته هر سه به شکل خط میخی نوشته شدهاند. این سهزبانه بودن را در روزنامههای امروزی هم نمیتوان پیدا کرد. کتیبهی بیستون که ویژهنامهای مکتوب برای توضیح کم و کیف صدارت داریوش اول است، بنا به نقل دکتر مهدی محسنیانراد «نخستین روزنامهی جهان» محسوب میشود. این استاد ارتباطات و نویسندهی کتاب سهجلدی «ایران در چهار کهکشان ارتباطی» برای اولینبار از شباهت باورنکردنی این اثر به روزنامههای معاصر پرده برمیدارد. کشف شباهت کتیبهی بیستون به «روزنامه» ابتکار دکتر محسنیانراد است اما تشبیه بیشتر آن به «روزنامهدیواری» به ذهن خودم رسیده. نه اینکه هنری کرده باشم؛ باید هم میرسید. من برای روزنامهدیواری اینترنتی حق یادداشت مینویسم که گر چه روی کاغذ چاپ نمیشود اما سردبیرش با چنان دقتی متنها را ویرایش میکند که انگار قرار است مطالب روی سنگها حک شوند. البته که فضای مجازی به حیث مانایی و نگهداری قطعا تنها با سنگ سخت قابل قیاس است و از کاغذ به مراتب ماندگارتر و محفوظتر. نه تنها از کاغذ، که حتی از خود سنگ و فلز و اساسا هر چیز مادی دیگری. اما فرق ما و داریوش اول اینجا است که او را قصهی کمبوجیه به کار روزنامهدیواری انداخت و سردبیر ما را غصهی کمبود بودجه. داریوش بر کوه بغستان حکاکی کرد و ما بر دریای مجازستان. داریوش با نوشتن، مقبولیت حکومتش را بر سینهی صخره به یادگار گذاشت و ما نیز با نویسندگی، حقانیت حقمداران را بر صفحهی تاریخ حک میکنیم. در تمام کتیبههای منتسب به داریوش، از دروغ به بدی یاد شده. او آنقدر از دروغ بیزار بود و آنقدر در همین کتیبه به کرات تأکید کرده که دروغ نگفته و هر چه نوشته راست نوشته که اگر میخواست برای روزنامهدیواریاش اسمی بگذارد، قطعا میگذاشت «راست». کار ما هم «حق» نام دارد و حق یعنی راست. آنهم در این روزگار که روزگار دروغ است و روزگار بردیاهای دروغین. داریوش در یکی از کتیبههای تختجمشید میگوید: «نیاید به این کشور؛ نه دشمن، نه خشکسالی و نه دروغ». زهی دانایی و خرد. ایولالله به این بلاغت. داریوش میدانست مهمترین دشمن جامعه #دروغ است. دروغ با جامعه همان میکند که خشکسالی با آبادی و دشمن با مملکت. او خود طعم دروغ را چشیده بود و با آن جنگیده بود و به وضوح دیده بود که دروغ چه بر سر یک جامعه میآورد. علاوه بر این، جملهی دیگری هم دارد این داریوش اول که من را بیشتر عاشق خودش میکند. جملهای در کتیبهی نقش رستم در کنار آرامگاهش که میگوید: «هر آنچه زیبا است، من آن را دوست دارم». چه ساده و چه زیبا است این جمله. گویی خلاصهی همهی جملات قصار زعمای باستان است. انصافا تاریخ، کمتر پادشاهی را به اندازهی داریوش اول ستایش کرده. او نمونهی کمنظیری است در میان پادشاهان این خطه که اینچنین #قدرت و #حکمت را در کنار هم داشته باشند. ما البته در دام ملیگرایی باستانزده نمیافتیم و آن را وجهی از غربزدگی میدانیم. باستانزدگی به معنای ستایش اغراقآلود ایران پیش از اسلام، قل دوم غربزدگی است و با آن در یک زمان به وجود آمده. باستانزدگی یعنی «ببین غرب امروز چقدر عالی است و ما چقدر بیچارهایم؛ ما هم یک زمانی مثل آنها خوشبخت بودیم». باستانزدگی به این شکل با غربزدگی ممزوج است اما در تاریخ ایران باستان، جلوههای ویژهی فراوانی وجود دارد که بیسلیقگی است اگر به آنها افتخار نکنیم. ما در حالی رسما و عملا در کتیبهای مربوط به دوهزار و پانصد سال پیش، پدیدهی روزنامه را در این سرزمین شاهدیم که طبق تاریخ رسمی روزنامهنگاری، سیصد سال از پیدایش نخستین روزنامه در جهان عقبیم. هنگامی که امیرکبیر، نخستین شمارهی «وقایع اتفاقیه» را در چهار صفحه درمیآورد، بنگاه خبری «رویترز» در انگلیس تأسیس شد و سه سال پیش از آن غول دیگری به نام «آسوشیتدپرس» شروع به کار کرده بود. «نیویورکتایمز» و «واشنگتنپست» دهها سال از روزنامهی امیرکبیر جلوتر بودند و افسوس که فعالیت حرفهای «وقایع اتفاقیه» هم دیری نپایید و پس از شهادت میرزاتقیخان مضمحل شد. اما به هر حال باید بدانیم که روزنامهنگاری در ایران، میراث شاهی چون داریوش و وزیری چون امیرکبیر است. ما در این چهارده ماهی که از عمر روزنامهدیواری حق گذشته، مفتخریم به هیچ چیز اندازهی روزنامهنگاری حرفهای و حقمحور وفادار نبودهایم. معتقد نیستیم هنر نزد ایرانیان است و بس؛ ولی افتخار میکنیم که هنر صفحهبندی را هنرمندان این سرزمین، بیست و پنج قرن پیش روی یک کوه به بهترین شکل اجرا کردند و #حق نیز در این هنر به راه آنان میرود. روزنامهدیواری ما را یک پادشاه سردبیری نمیکند اما سردبیر جوانمردش بابت آن از مردی که پادشاه نیست ولی حکیمانهترین سیرت و صورت را میان سردمداران این سرزمین دارد، تأیید و تشویق دریافت کرده. حق نمیداند عمرش به درازی کتیبهی بیستون خواهد رسید یا نه؛ اما آنچه برایش اهمیت دارد، این است که مطالبش در آن لوح محفوظ، در آن کتیبهی ازلی و ابدی حضرت حق، حک شود و برای همیشه باقی بماند.