
یک ضد متن در ستایش جهل
وصل بهار
شاید خدا ما را «بیخبر» آفریده چون دوست داشته بیشتر دعا کنیم
نویسنده : حسین قدیانی
لابد شما هم مثل من در اسفند نود و هشت فکر میکردید که تا اسفند نود و نه، کرونا دیگر گورش را گم کرده و نوروز دوباره همانی میشود که همیشه بوده اما بلند بگو: «خود غلط بود آنچه میپنداشتیم». ندانستههای آدمی همینجور تجلی امید میشود. ما همه امیدوار بودیم که عمر مهرداد میناوند و علی انصاریان به دنیا باشد، چون نمیدانستیم زور کووید نوزده به این دو سلبریتی میچربد. اگر میدانستیم، آیا باز هم آنقدر برای زندهماندنشان دعا میکردیم؟ روزهایی است که مرتب دارم به این فکر میکنم: «دانستن خطرناکتر است یا ندانستن؟» نقل است که بیرونی- ابوریحانشان را میگویم- دمدمای مرگ، حرص این را داشت که جواب فلان مسئله را بداند و حتی این پرسش قصار را هم از خود به یادگار گذاشت که «بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟» کاش اندیشمند پرآوازهی ایرانی تا عصر ما زنده میماند و به وضوح میدید که ندانستن، آنقدرها هم که خیال میکرد، بد نبود. پارسال این موقع اگر همهی ما از آیندهی کرونا- ولو فقط آیندهی یکسالهی کرونا- مطلع بودیم و با ریز جزئیات میدانستیم که قرار است روزانه چه تعداد از مردم را به کام مرگ بکشاند، قطعا آخر زمستان وحشتناکتری را تجربه میکردیم. معادلهی کووید نوزده، همان مجهول بماند، بهتر است؛ بیخیال افزودن بر اطلاعاتت شو، حضرت ابوریحان بیرونی! خدا آدمی را تنها در «رنج» نیافریده؛ در «جهل» هم آفریده. اگر خلقت آدمی در رنج، درد دارد اما اینجور به نظر میرسد که ما خیلی هم نباید از خلقت خود در جهل، شکایتی از پروردگار داشته باشیم. بیاییم و فرض کنیم همهمان میدانیم که کرونا قرار است مثلا تا ده سال بعد هم کم و بیش همینجور با جان آدمیزاد تا کند که در این چهارده ماه اخیر کرده. از این بدتر هم آیا متصور هست که بدانی سه سال و دو ماه دیگر خواهی مرد؟ یا یک سال و پنج ماه دیگر، عمهات یا عمویت خواهند مرد؟ جهالت نسبت به فردا، به پسفردا، به فلان مسئله و به بهمان معادله، همان نعمت مخفی خداوند به فرزندان آدم و حوا است تا کمتر غم و غصه بخورند. میخواهم به صفات مختص خدا، صفتی اضافه کنم: «با خبر». نسخهی «با خبری» برای امثال من و شما تنها در حد همین تیتر روزنامهها و اخبار زردی مثل جدیدترین وعدهی حسن روحانی تجویز میشود؛ بیشترش سم است. خدا ما را از آینده بیخبر کرده، چون خیرمان را میخواسته. اخبار آینده صرفنظر از آنکه خوب رقم بخورند یا بد، باید در همان آینده شنیده شوند. من در این ثانیه که در اینجای این متن هستم، نباید هم از ثانیهی دیگرم مطلع باشم. کششش را ندارم. اقیانوس جای ماهیقرمزهای فسقلی شب عید نیست. این جهان همان تنگ تنگی است که با همهی تنگبودنش باز برای بسیاری از ما گشاد است. بیخود نیست که امیر سخن میفرمایند: «رحمت خدا بر کسی که حد خویش را بشناسد». حد ما همین است که به بهار پیش رو امیدوار باشیم، نه آنکه از الان به همهی رخدادهای بازهی زمانی اول فروردین تا آخر خرداد هزار و چهارصد اشراف داشته باشیم. عروس و دامادهای نشسته پای سفرهی عقد اگر بفهمند که شش هفته یا شش ماه یا شش سال دیگر کارشان به جدایی میرسد، چه خواهند کرد هنگام قرائت خطبه؟ یک مصداق ضرر ابنای آدم از علم زیادی همین است؛ بیش از آنکه منجر به کاهش طلاق شود، آمار ازدواج را پایین میآورد. آری! خودکشی از ترس مرگ بیداد میکرد، اگر ما در اسفند سال گذشته، به سیر تا پیاز وقایع اسفندی که در آنیم، مشرف بودیم. ما باید از آن روزی بترسیم که آخرین روز جهان باشد و الا ندانستن اخبار روز بعد، چندان هم مسئلهی تأسفباری نیست. شاید این بهار، پایان کرونا باشد و شاید هم نه. هر چقدر هم دعا کنیم و هر چقدر هم جدی باشیم در رعایت پروتکلها، باز ما بیخبرانیم و این «بیخبری» در ذات خلقت بشر است و خیلی ربطی به انسان اولالزمان و آخرالزمان ندارد. کجاست آن طیارهای که بهار چند سال پیش خبر گمشدنش زلزله به پا کرد؟ کجا رفت؟ چی شد؟ به کجا خورد؟ چه میدانم؟ من چه خبری از چه عالم غیبی میتوانم داشته باشم؟ من فقط همینقدر میدانم که شاید خدا ما را «بیخبر» آفریده، چون دوست داشته بیشتر دعا کنیم، بیشتر امیدوار باشیم و بیشتر بپرستیمش. شاید هم میخواسته شکوفههای بهتری باشیم برای فصل بهار که نه؛ وصل بهار...