کیک یزدی در کنتاکی
نویسنده : فاطمه خلیلیان
زن زندگیاش نمایشی بود. او بر سر سفره یک دوربین کار گذاشته بود که از سینی زرشکپلو و شیرینپلو عکس بگیرد. بعد، زرشک و پرتقال خلالی را پیش از خوردهشدن با کفگیر از روی برنج جمع میکرد و در یخچال میگذاشت برای عکسی دیگر. او در خانه، پیژامهی تاناکورا میپوشید و لباسهای بیرون از خانهاش را از طرحهای هفتهی مد ایتالیا کپی برمیداشت و میدوخت. پسرش را در خیابان میبوسید و میبویید و در خانه او را میخورد و جویده تف میکرد. او شوهرش را در خانهی دوست و آشنا «عشق» صدا میکرد و در خلوت «پدرسگ». در مهمانیها ادای زن روشنفکر را درمیآورد و نظریههای بیفعل و فاعل میداد و حاضران برایش کف میزدند. او زنی بود که موی سرش را از اضطراب میکند اما همیشه یک لبخند بزرگ به لب داشت و تحسین میشد. تولد پسرش رسید. زن با وسواس زیاد، ماکت کیک سهطبقه و مرد عنکبوتی خرید و با یک دست لباس عاریهی زورو برای پسرش مهمانی مجازی برپا کرد. عکسها گرفت و پس از اشتراکگذاری آنها، پسر گفت: «حالا کیک بخوریم مامان». زن برای این لحظه آماده بود و شمعی داخل یک کیکیزدی فرو کرد و لبخند گشادی زد. روز بعد با وجود جیغهای گوریلوار پسرش، لباس عاریه را پس داد و ماکت کیک را به قیمت کیک واقعی برای فروش گذاشت و فروخت. پیامی هم فرستاد به فروشگاهی که از آن ماکت مرد عنکبوتی را خریده بود و پیشنهاد مدلینگ پسرش را داد و موی او را سشوار کشید. لباسهای پسر، همه مجانی بود و محض تبلیغ و زن هم مدیر برنامه. زن پسرش را هر روز حمام میبرد و موهایش را ژل میزد و با دقت تزئینش میکرد و برای عکاسی، به او ادا و اطوار یاد میداد. پسر ژست میگرفت و #گانگستر و #جنتلمن و #بابون میشد. بستنی برایش ممنوع بود که چاق نشود و بازی ممنوع که چهرهاش در تصاویر خسته نباشد. پس از مدتی، پسر از تبلیغات و چشمهای زلزدهی اطرافیان و پول به جیبزدن مادرش کلافه شد و فحش داد و دیگر ژست نگرفت و از آنجا که زیبا بود و عادت داشت زیادی خود را در آینه ورانداز کند، مادر و خانه را در همان جوانی رها کرد و با نمایش تواناییهایی که از مادر نمایشیاش به ارث نبرده بود، خیلی زود به بازیگر خوشقیافهی سینما بدل شد و پولدار و مشهور، مهاجرت کرد. پسر در میانسالی برندهی جایزهی پر زرق و برقی شد و یاد مادرش افتاد و او را به خانهاش دعوت کرد. مهمانی بزرگی بر پا شد و پسر در برابر دوستان پرادعایش، پالتوی پوست روباه و انگشتر الماس به مادرش #هدیه داد و دستش را بوسید و هر دو بسیار خوشحال بودند. زن که ستارهی مجلس پرطمطراق پسرش بود، چشمانش برق زد و به خودش بالید. شب که شد، پسر #پالتو و #انگشتر را از مادرش پس گرفت و گفت: «چند روز پیش، مهمانی یکی از دوستانم دعوت بودم و او اینچنین از مادرش قدردانی کرد. این مهمانی، جوابی به دوستم بود و اینها همه عاریهای». زن لبخند گشادش ماسید و پرسید: «پس من چی؟» پسر که برای این لحظه آماده بود، یک کیکیزدی آورد و گفت: «بیا با هم #کیک بخوریم. برای پیدا کردن این کیکیزدی در #کنتاکی یک دور کامل زدم».