
برداشتی آزاد از رمان درخشان «قلعهی حیوانات» شاهکار بیتکرار جرج اورول
شجرهنامه
این حکایت، قصهی شیر تو شیر این روزگار خر تو خر است
نویسنده : سعید احمدی
سلطان جنگل (شیر) به قصد تأدیب حیوانات، چند صباحی آنها را واگذار کرد به رأی و ارادهی خودشان تا بیش از پیش پی به خباثت شغال و معاونش سگ زرد ببرند. روزی شغال، پشمهای خود را #اتو کشید و بعد از بالادادن یک لیوان آبپرتقال توسرخ طبیعی، بخشنامه داد که همهی حیوانات باید برای تأیید اصالت و هویت و گرفتن شناسنامه و کارتملی هوشمند، «شجرنامه»ی خود را بیاورند؛ وگرنه هر جانور متخلف باید طبق بکن و نکنهای پروتکل «ستاد ملی مبارزه با بیاصالتهای بدون هویت از زیر بوتهدرآمدهی کرهخر» برای هر بار تردد بدون شناسنامه، پانصد بار روی «پشت جوجهتیغی» بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و بنشیند و برخیزد و... خلاصه آنقدر بنشیند و برخیزد تا فیکس بشود پانصد تا! به محض صدور بخشنامهی جدید، رسانههای خبری (کلاغها) این فرمان ملوکانه را همهجا #قار زدند یعنی #جار زدند و تا میتوانستند #قارقار کردند؛ قااااارقااااار. به یک ربع نرسیده، همهی حیوانات، مرتب و منظم #صف کشیدند. دستیاراول شغال (سگ زرد) یک به یک، آنها را صدا میزد و شجرهنامهشان را میگرفت و میخواند و ثبت میکرد و مهر میزد و رسید میداد. همهچیز داشت خوب پیش میرفت تا اینکه خر- که گویا میان افیونیترین علفهای جنگل #چریده بود اما #هوشیار چریده بود- خرمستانه و چهارنعل تاخت و با زدن تنه به #گاو و طعنه به دیگر حیوانات، خودش را از ته صف به سر صف رسانید. سگ زرد گفت: «شجرهنامهات را بده!» خر عرعری کرد و جواب داد: «تو کی باشی که شجرهنامهی منو بخوای ببینی؟ برو به بزرگترت بگو بیاد بددماغ!» سگ زرد که زورش به خر نمیرسید و حدس میزد سر خر به خیر نیست و شری در پاچه دارد، آرام خود را از #معرکه کنار کشید و #شغال را صدا زد. شغال آمد و بعد از مختصری قیل و قال، منجمله اینکه نباید به دست شاخ سفید #بهانه بدهیم، به خر گفت: «نمیخواهی سر به راه بشوی تو؟ چه مرگت است که همیشه دوست داری بهانه بدهی دست پیتبول؟ آدرس مشکلات در مراتع تگزاس را یعنی نمیدانی که اینجور #جفتک میپرانی بیشناسنامهی بیسواد الدنگ؟ یادت باشد که نباید اوامر شیوخانهی ما را به مسخرهبازی بگیری! اما آمدیم و خر خوبی شدی و چنین نکردی! چنان رونقی به علف و آلاف و الوف تو و سایر خرهای جنگل میبخشم که اصلا به این چهل و پنج کیلو یونجهی ماه قبل، هیچ نیازی نداشته باشید! فهمیدی یا این #کلید رو بکنم در سوراخ گوشت کرهخر؟» خر گفت: «قبلهی اقلا سهپنجم عالم! به جان جانی کدخدا، من خرم، نه کرهخر! وانگهی! شجرهنامهام، کف سمهام حک شده و اونو به کسی جز شخص شخیص شما نشون نمیدم که نمیدم که نمیدم!» آنگاه شغال نشست و سرش را زیر سم خر برد و با کنجکاوی، زل زد به کف پای خر. خر هم با همهی قدرت خرکی خود، سمها را بالا برد و کوبید توی صورت شغال و چشمهای او را آورد توی دهانش:
- تا تو باشی از هیچ خری، شجرهنامه و سند اصالت نخوای بزمجهی بدفرجام!
البته پیش از رفتن، این شعار باشعور را هم چند باری سرداد:
- هی شغال! هی شغال! خیال نکن من خرم! تو دهنت میزنم!
طبیعی بود که دیگر کسی توهم نمیزد که در فرایند پیچدرپیچ #کاغذبازی و #بوروکراسی هم میشود خر را #خر کرد! این شد که خر قصهی ما #آزاد از هفتدولت و بدون اینکه حتی یک بار هم تیغهای جوجهتیغی او را سک و نک کند، رفت پی خربازیهای خودش! اما آن خر، کرهخرهایی داشت که خیلی راحت خر میشدند و راه به راه، فریب سگ زرد و شغال را میخوردند! بماند که در همین آنات، صداهای مشکوکی از اینسو که نه، از آنسوی جنگل، نزدیک میدان ماستخور به #گوش میرسید:
- تا سجلو پس نگیریم، آروم نمیگیگیریم!
چندی بعد خر فوت کرد و کرهخرها که حالا هر کدام برای خود خری شده بودند، در جایی از جنگل، اعلام #خودمختاری کردند! بیچارهها نمیدانستند که این هم بازی دیگر سگ زرد و شغال و صدالبته روباه ناقلای بدجنس است! این شد که یک خرگوش باهوش، ضمن توجه به علائم راهنمایی و رانندگی و کاستن از سرعت خود، روی لاک یک لاکپشت نسبتا کوچولو نوشت:
دردا و حسرتا که جهان شد به کام خر
زد چرخ سفله، سکهی دولت به نام خر
بعد رفت و الباقی شعر را برای اینکه جا بشود، روی لاک لاکپشت بزرگتری نوشت:
افکنده است سایه، هما بر سر خزان
افتاده است طایر دولت به دام خر
خرها وکیل ملت و ارکان دولتند
بنگر که بر چه پایه رسیده مقام خر
هنگامهای بهپاست به هر کنج مملکت
از فتنهی خواص پلید و عوام خر
امروز روز خرخری و خرسواری است
فردا زمان خرکشی و انتقام خر
القصه! سالیان درازی گذشت و «دوران خرخری» پایان گرفت. بچههای خرگوش و لاکپشت که در همهی مساحت جنگل به بلوغ، نبوغ و قدرت رسیده بودند، کرهخران عوضی مرحوم خر را و نیز سگ زرد و شغال را از جنگل براندند و آنها را قاتی زندگی آدمیزاد کردند. شاید برای همین است که نظم و چرخهی حیات وحوش بیابان سر جایش مانده، ولی اوضاع زندگی ما آدمها، همانطور که خودتان ملاحظه میکنید، به روزگار خرخری آن روزگار جنگل شبیهتر است...