
پرنیا مؤمنی در گفتوگو با روزنامهدیواری حق:
#ترامپ و #بایدن هیچ فرقی با هم ندارد
عاشق این هستم که یک روز حضرت محمد را از نزدیک ببینم
نویسنده : فاطمه تقوا
دو شب مانده بود به طولانیترین شب سال نود و یک که سومین نوهی خانوادهی مادریام به دنیا آمد و شب یلدایمان را به یادماندنیتر کرد. از آنموقع هشتسال میگذرد. حالا #پرنیا بزرگ شده؛ آنقدر بزرگ که بنشیند کنارم و بپرسد: «به نظرت اوضاع اقتصادی ایران بد نشده؟» و من با تعجب جواب بدهم: «اوضاع اقتصادی؟» و او بنشیند برایم #تحلیل کند که با وجود #کرونا خیلی از مردم وضع زندگیشان سخت شده و حتی توان خرید مواد غذایی را هم ندارند. او هر روز و هر ساعت به فکر این است که چه مسیری را برای آیندهاش انتخاب کند و هر صبح که از خواب بلند میشود، برنامهی جدیدی برای آیندهاش ریخته است. برای حق یازدهم، با دخترخالهی هشتسالهام که از قضا خوب کتاب میخواند و خوبتر مینویسد، مصاحبه کردهام. انشاءالله یک روز «پرنیا مؤمنی» هم حقنویس بشود و قلمش جز «حق» ننویسد. وقتی مشغول تنظیم این مصاحبه بودم، مدام با خودم تکرار میکردم: «من هشت ساله بودم چه چیزهایی در ذهن داشتم و اینها چه!» این شما و این هم متفاوتترین مصاحبهی من برای حق.
حق: کلاس چندمی پرنیا؟
کلاس دوم!
حق: خواهر یا برادر هم داری؟
بله! من یک برادر دارم که اسمش #امیرعلی است.
حق: امیرعلی چند سالش است؟
یک سال و چند ماه.
حق: تا حالا شده با هم دعوایتان بشود؟
بله! چون بعضی وقتها موقع نوشتن مشق، اذیتم میکند یا الکی #جیغ میکشد.
حق: آخرین باری که دعوا کردید، کی بود؟
همین دو- سه روز پیش!
حق: کتاب هم میخوانی پرنیا؟
بیشتر ظهرها یا شبها قبل خواب. گاهی وقتها هم وقتی حوصلهام سر برود یا درسهایم تمام شده باشد، کتاب میخوانم.
حق: اسم آخرین کتابی که خواندی، چه بود؟
«آی قصه قصه قصه» که مجموعه داستان بود و همین دیروز تمام شد.
حق: بهترین کتابی که تا الان خواندهای؟
یک کتاب علمی بود که از دخترخالهام قرض گرفتم.
حق: بدترین؟
تا حالا کتاب بد نخواندهام.
حق: شده خودت هم چیزی بنویسی؟
من بیشتر خاطرهها و آرزوهایم را مینویسم.
حق: سعدی و حافظ را میشناسی؟
شاعرهای ایرانی هستند که سالها پیش زندگی میکردند.
حق: مدرسه رفتن قبل از کرونا خوب بود یا حالا که مجازی شده؟
وقتی مدرسه میرفتیم، با دوستانمان بازی میکردیم و خوش میگذشت. واقعا همه چیز قبل کرونا بهتر بود.
حق: تو که کلا یک سال و آنهم نصفه و نیمه به #مدرسه رفتهای، خاطرهی بدی از مدرسه داری؟
خاطرهی بدی که مربوط به مدرسه باشد، نه! خاطرهی بد همان کرونا بود که نگذاشت مدرسه برویم!
حق: خاطرهی خوب چه؟
شوخیهای معلم سختگیر و مهربان و جدیمان، قشنگترین خاطرهی روزهای مدرسه است.
حق: از بین درسهای مدرسه، کدامیک را از همه بیشتر دوست داری؟
#علوم را بیشتر از همهی درسها دوست دارم؛ بهخاطر آزمایشهایش.
حق: آخرین باری که از ته دل خندیدی، کی بود؟
مامانم با یک چسب قوی مشغول چسباندن دکوری شکستهی روی میز بود اما نمیدانم چه شد که گوشی مامانم هم چسبی شد و به میز چسبید. وقتی آمد از روی میز گوشیاش را بردارد، رومیزی هم همراهش بلند شد و کلی خندیدم.
حق: اسم آخرین فیلمی که دیدی چه بود؟
آخرین فیلمی که قبل از کرونا در سینما دیدم «منطقهی پرواز ممنوع» بود. داستان قشنگی داشت و من از دیدنش لذت بردم.
حق: کدام سریال بوده که بیشتر از همه دوستش داشتی؟
سریالهای «۰۲۱» و «خانهی امن».
حق: تا حالا آشپزی کردهای؟
آشپزی نه! یعنی غذا نپختهام ولی در پختن کیک به مامانم کمک کردهام؛ مثلا روغن و شیر و آرد را درون ظرف ریختهام!
حق: مادرت برای بازیکردن و سرگرمکردن شما خیلی وقت میگذارد؟
نه واقعا! مامان من تا ساعت دو سر کار است و وقتی هم که برمیگردد، شاید فقط بتواند کمی امیرعلی را سرگرم کند که غذایش را کامل بخورد. به همین دلیل من اصلا به مامانم وابسته نیستم و خودم به تنهایی در کلاسهای آنلاینم شرکت میکنم و سؤال و جوابها را مینویسم. درست برعکس خیلی از بچهها!
حق: بهنظر تو مادرت در خانهداری موفقتر است یا کارش؟
دقیق نمیدانم اما مامان دوازده سال سابقهی کار دارد. فکر میکنم در کارش موفقتر باشد.
حق: بهترین خبری که شنیدهای؟
خبر بهدنیا آمدن داداشم امیرعلی!
حق: بدترین خبری که شنیدهای؟
بدترین خبری که شنیدم، این بود که امیرعلی مریض شده و باید در بیمارستان بستری شود.
حق: چه غذایی را از همه بیشتر دوست داری؟
لوبیاپلو!
حق: پس با زرشکپلو قهر کردی؟ چون یادم هست قبلا بیشتر زرشکپلو دوست داشتی!
قهر که نکردهام! زرشکپلو را هم دوست دارم ولی لوبیاپلو را بیشتر!
حق: بهنظر تو چه شد که کل جهان درگیر کرونا شد؟
به نظرم این خواست خدا بود؛ شاید مردم با هم بدرفتاری میکردند، به هم کمک نمیکردند و هرکس به فکر خودش بود!
حق: حالا چهکاری انجام بدهیم که کرونا شکست بخورد؟
باید به نیازمندانی که پول خرید ماسک، دستکش و مایع ضدعفونیکننده ندارند کمک کنیم تا همگی با هم و به یاری خدا، کرونا را شکست بدهیم.
حق: دوست داری در آینده چه شغلی داشته باشی؟
من لحظهای تصمیمم عوض میشود! تا یک ماه پیش میخواستم #گریمور بشوم ولی الان دلم میخواهد #دوبلور بشوم. من در مدرسه با صدایم نمایش عروسکی اجرا میکردم.
حق: آفرین! چهقدر خوب! اسم نمایش عروسکی چه بود؟
با عروسکهایی که از خانه میبردیم، نمایش عروسکی اجرا میکردیم. در واقع اصلا اسم نداشت. اسمش همین «نمایش عروسکی» بود.
حق: کوچکترین آرزوی تو چیست؟
هیچوقت در هیچجایی جنگ نباشد.
حق: بزرگترین آرزوی تو؟
از بین رفتن کرونا برای همیشه.
حق: خدا را بیشتر در کجا احساس میکنی؟
بیشتر در مکانهایی که افراد زیادی جمع هستند. مثلا میبینم رنگ چشم فلانی چهقدر زیبا است و این مرا یاد خدا میاندازد.
حق: ترامپ یا بایدن؟
هیچ فرقی با هم ندارند؛ جفتشان آمریکایی هستند و دشمن همیشگی ایران.
حق: اسم کتاب زندگیات را چه میگذاری؟
زندگینامهی پرنیا!
حق: این کتاب را به چه کسی تقدیم میکنی؟
کتاب زندگی من، شبیه یک راز است که پر است از اتفاقات خوب و بد. من دوست دارم کتاب زندگیام را به خودم تقدیم کنم و برای همیشه پیش خودم نگه دارم.
حق: پرنیا مؤمنی یعنی؟
یعنی یک نقاش خوب!
حق: به نظر تو اول مرغ بوده یا تخممرغ؟
تخممرغ!
حق: دوست داری چه کسی را از نزدیک ببینی؟
عاشق این هستم که یک روز حضرت محمد را از نزدیک ببینم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
حق: اگر بخواهی پیامبر را به کسی که او را نمیشناسد معرفی کنی، چه میگویی؟
میگویم: او انسان بسیار مهربانی بود که توسط خداوند برای هدایت ما برگزیده شد تا ما را به دین #اسلام دعوت کند و برایمان #قرآن بیاورد.
حق: بهنظر تو این مهم است که آدم کجا بهدنیا آمده باشد؟
نه! مهم نیست. مهم این است که با تمام وجودش آنجا را- حالا هر کجا که میخواهد باشد- دوست بدارد و به آن #افتخار کند.
حق: سال هزار و چهارصد چه اتفاق خاصی خواهد افتاد؟
انشاءالله کرونا خواهد رفت.
حق: دل تو بیشتر برای چه چیزهایی از روزهای قبل از کرونا تنگ شده؟
بیشتر برای عروسیها، جشنها و مهمانیها.
حق: آخرین باری که گریه کردی، به خاطر چه بود؟
بهخاطر حسادت!
حق: حسادت به کی؟
به پسرخالهام کیان!
حق: چرا؟
چون مریض شده بود و همه به او توجه میکردند!
حق: از دست تو! حالا بگو ببینم #پاییز را دوست داری؟
خیلی! بهترین فصل است. هم فصل تولد من است، هم برگهای درختان که روی زمین میریزند، خیابانها را #قشنگ میکنند.