
پنجمین مصاحبهی سردبیر روزنامهدیواری با نویسندگان حق
زهرا تدین: همهی پولاتو تو همهی دورههای زندگیت دادی بالای کتاب! آره؟
فقط صد و چهل و پنج کیلومتر تا بهشت فاصله دارم؛ با ماشین، یک ساعت و نیم
حق: اغلب مخاطبان ما زهرا تدین را با داستان زیبای «چکمهی آبی» میشناسند. ایدهی نوشتن این قصهی جذاب، ملیح و دوستداشتنی از کجا به ذهن شما رسید؟
یک روز داشتم با پدرم صحبت میکردم که ایشان خاطرهای از دوران کودکیاش برایم تعریف کرد؛ از اینکه در کودکی در روستا زندگی میکرده و خیلی دوست داشته شهر را ببیند. همان لحظه با خودم فکر کردم که این میتواند سوژهی جالبی برای نوشتن یک داستان باشد و از پدرم خواستم خاطرهاش را با جزئیات بیشتری برایم تعریف کند. خاطره را نوشتم و شد داستان «چکمهی آبی». البته بخشهای زیادی از «چکمهی آبی» که فعلا قسمت دوم و سومش را هم نوشتهام، زاییدهی تخیل خودم است. مثلا پدرم در کودکی، نه کچل بوده و نه کثیف، اما من برای بامزهتر شدن داستان، پسرک قصه را آنطور توصیف کردم.
حق: قبلا هم آیا در روزنامهدیواری، داستان نوشته بودید؟
«چکمهی آبی» اولین تجربهی داستاننویسی من بود.
حق: اصلا چطور شد که با «حق» آشنا شدید و اولین متنتان برای کدام شماره بود و با چه موضوعی؟
خب من صفحهی شما را در اینستاگرام دنبال میکردم و مطالبتان را میخواندم. در آستانهی انتشار شمارهی پنجم روزنامهدیواری، شما چندین پست از تصاویر شهید خرازی گذاشته بودید و از مخاطبان خواسته بودید دربارهی ایشان متن بنویسند و برای شما بفرستند. اولش تصمیم گرفتم من هم بنویسم اما با خودم گفتم حتما آنقدر نویسندهی خوب هست که چیزی به من نرسد! مدتی بعد دوباره دیدم شما سوژهی جدید پیشنهاد دادهاید و آن هم شهید همت بود. چون خیلی شهید همت را دوست داشتم، این بار #دل به #دریا زدم و متنی دربارهی شهید همت نوشتم و برای شما فرستادم. بماند که متنم چقدر ایرادهای ریز و درشت ویرایشی و نگارشی داشت و شما با دلسوزی وقت گذاشتید و خودتان #متن را #ویرایش کردید تا در ششمین شمارهی حق کار شود.
حق: به عقبتر برگردیم؛ اولین رمانی که خواندهاید؟
اولین رمان چون مربوط به خیلی وقت پیش است، دقیق یادم نیست؛ شاید «در هتل برترام» نوشتهی «آگاتا کریستی» بوده باشد.
حق: آیا قبل از انتشار روزنامهدیواری هم دستی بر قلم داشتید؟
از دوران راهنمایی مینوشتم اما فقط برای خودم و در سررسیدی که تنها خوانندهاش خودم بودم! در دانشگاه هم با نشریات دانشجویی همکاری میکردم و بعد از ترم یک، با #حق آشنا شدم.
حق: معمولا انشا چند میگرفتید؟ یک خاطره از دوران تحصیل برای مخاطبان این گفتوگو تعریف کنید که مثل «چکمهی آبی» بامزه باشد؟
بیست! در دوران تحصیل خیلی دانشآموز آرام و بیآزاری بودم. فقط یک بار با دوستم در حیاط مدرسه، از پنجره سنگ پرتاب کردیم به داخل کلاس که نزدیک بود بخورد به سر معلممان. یک بار هم قرص انداختیم توی بخاری و بوی بدش باعث شد کلاس #تعطیل شود. یک دفعه هم صندلی معلم را رنگی کردیم و رویش نشست و مانتوش به فنا رفت و ما هم تا مرز اخراج پیش رفتیم. یک روز هم صبح که به مدرسه رفتم، دیدم در مدرسه بسته است و بچهها پشت در منتظر مستخدمند تا بیاید و در را باز کند. سریع کولهام را زمین گذاشتم و از در بالا رفتم و پریدم داخل حیاط. متأسفانه در از تو هم #قفل بود و قهرمانبازیام بینتیجه ماند! چند باری هم برای پایین آوردن توپ والیبال، از دیوار مدرسه بالا رفتم. غیر از اینها و ۱۹۸ مورد دیگر، بقیهی اوقات خیلی بچهی خوبی بودم.
حق: زهرا تدین در کجا متولد شده؟ و در چه روزی از چه ماهی از چه سالی؟
چهاردهم بهمنماه سال ۱۳۷۸ در تربت حیدریه به دنیا آمدم.
حق: خانمهای متولد بهمن چه ویژگیهایی دارند؟
فکر میکنم بارزترین ویژگی بهمنیها این است که خیلی اهل فعالیت و تحرک هستند و اصلا یکجا بند نمیشوند. همیشه دوست دارند به دیگران کمک کنند. آزادیخواهی، رک بودن، دوستان زیاد داشتن و حس ششم قوی هم بین بهمنیها مشترک است. ویژگی بدشان هم مغرور و غیرقابل پیشبینی بودنشان است و کمی هم انتقادناپذیرند.
حق: در دویست کلمه، قصهی تربت حیدریه را برای ما تعریف کنید!
قصهی تربت برای من از بیست و یک سال قبل شروع میشود. در صحن مسجدجامعش راه رفتن را یاد گرفتم و دعای فرج را آنجا حفظ شدم. با بوی زعفرانش سرمست شدم و طعم چغندر قندش کامم را شیرین کرد. انقلاب را با حماسهی نهم دی تربت حیدریه شناختم و شهدا را با هزار لالهاش. تربت ستارههایی چون عبدالحسین برونسی و آخوند ملاعباس تربتی دارد که همگی، نورشان را از خورشید وجود حضرت شمسالشموس گرفتهاند. من هنر را با فردبافی و ابریشمکشی اینجا شناختم و اولین سوغاتی که خوردم، پسته و بادام و انار روستاهای اطراف و دهات اکناف تربت بود. از کرامات شیخ ابوسعید ابیالخیر شنیدم و قطبالدین حیدر، نامی بود که مرا با #عرفان آشنا کرد. من روی برگهای پاییزی درختان باغ ملی تربت قدم زدهام و به شکوه کاجهای کهنسالش بالیدهام. اینجا، جایی است که عیار طلای قلبهای پرمهر مردمانش، از طلای معدن زرمهرش بالاتر است و طبع شاعرانش از پنبهی مزارعش لطیفتر. قصهی تربت برای من، یعنی ۱۴۵ کیلومتری بهشت؛ یعنی شمیم عطر حرم و بچهمحلهی امام رضا بودن؛ یعنی هر کجا که بروم، بوی نم خاکش را فراموش نمیکنم و آبی آسمانش را از یاد نمیبرم.
حق: من و همسرم در آخرین سفری که به مشهدالرضا داشتیم، سه روزی مهمان شهر زیبا و فیالواقع خانهی باصفای شما بودیم! کمی از پشتصحنهی مزاحمت ما بگویید!
البته که #رحمت بود، نه زحمت! میزبانی از شما و مخصوصا آشنایی و همصحبتی با خانم فاطمه محمدی برایم خیلی شیرین بود و خاطرات خوبی ساخت. پشتصحنهاش بیشتر حرص و جوشهای من بود برای اینکه همهچیز درست و سر جایش باشد. خصوصا شب اول که برادرزادههایم هم بودند، خیلی نگران بودم که مبادا شیطنتهایشان اذیتتان کند و خب! همانطور که دیدید، بچهها چیزی از زلزلهی هشت ریشتری کم نداشتند و تا میتوانستند #شلوغ کردند. خلاصه تا آن شب به خیر و خوشی بگذرد، من نصفجان شدم!
حق: شمارهی یازدهم در آستانهی شب یلدا منتشر میشود؛ طولانیترین شب سال برای شما چه قصهای دارد؟ چه خاطرهای؟ چه پیامی؟ چه حسی؟
خاطرات شب یلدای من بیشتر خلاصه میشود در خانهی مادربزرگ. یک کرسی که همه دورش مینشستیم و همراه هندوانه و آجیل و دانههای سرخ انار، حکایتهای عزیزخانوم از گذشتهها را هم نوش جان میکردیم. مسئول حافظخوانی من بودم و یکییکی برای همه فال حافظ میگرفتم. اما در طولانیترین شب سال که چند ثانیه بیشتر از شبهای دیگر وقت تفکر داریم، همیشه به یلدای فراق فکر میکنم که سالهاست طول کشیده و به روزی که بالاخره این فراق جانکاه تمام شود. یلدای امسال هم که انگار #کرونا مچمان را خوابانده، احساس میکنم همه بیشتر باید منتظر و مضطر حضرت منجی باشیم.
حق: یک حدیث از امام حسن عسکری برای ما بگویید!
با دوست و دشمن، خوشگفتار و خوشبرخورد باشید؛ با دوستان مؤمن به عنوان یک #وظیفه که باید همیشه نسبت به یکدیگر با چهرهای شاداب برخورد کنند و نسبت به مخالفین، بهجهت مدارا و جذب به اسلام و احکام آن.
حق: با کدام ابیات حافظ بیشتر صفا میکنید؟
من ترک عشق شاهد و ساغر نمیکنم، صد بار توبه کردم و دیگر نمیکنم؛ باغ بهشت و سایهی طوبی و قصر و حور، با خاک کوی دوست برابر نمیکنم.
حق: میتوانم این حدس را بزنم که به سبب زعفران، رنگ محبوب زهرا تدین #بنفش است؟
به سبب #زعفران بله اما به سبب دولت تدبیر و امید اصلا! رنگ #آبی را هم خیلی دوست دارم.
حق: دانشگاه چه میخوانید؟ ترم چندم هستید؟
فیزیوتراپی. ترم سه. دانشگاه علوم پزشکی سمنان.
حق: کرونا خیلی از امور را مجازی کرده؛ منجمله همین درسخواندن! این وضعیت برای شما بهتر کرده کار را یا بدتر؟
بدتر! کیفیت آموزش مجازی واقعا پایین است. مخصوصا در رشتههای زیرشاخهی علوم پزشکی نیاز است که دانشجوها دروس عملی را با دقت و وقت بیشتری بگذرانند و با شرایط بالین بیشتر آشنا شوند که کرونا همهی اینها را با مشکل مواجه کرده.
حق: در روزنامهدیواری، قلم کدامیک از بچهها را بیشتر دوست دارید؟ پنج نفر اول!
زهرا حسنی، مریم حاجیعلی، عطیه ساکنی، فاطمه خلیلیان و جواد شاملو.
حق: جای خالی چه چیزی در #حق بیشتر حس میشود؟
خود نشریه که خیلی پر و پیمان است و نقدی به ذهنم نمیرسد اما خیلیها به من گفتهاند که کاش #رادیوحق را بیشتر جدی بگیرید و نسخهی صوتی یادداشتها را در اختیار مخاطبان روزنامهدیواری بگذارید.
حق: نویسندهی محبوب زهرا تدین کیست؟ البته فکر کنم بگویید حبیبه جعفریان!
دقیقا! یک شب آنقدر این جملهی «همهی پولاتو تو همهی دورههای زندگیت دادی بالای کتاب! آره؟» از داستان «بهشت ممنوعه»ی حبیبه جعفریان را بلندبلند تکرار کردم که مادرم مجبورم کرد بروم داخل اتاق و در را ببندم تا بیشتر از این سرش را نخورم!
حق: و از خارجیها؟
راستش هنوز از بین کتابهایی که خواندهام، نویسندهی محبوبم را پیدا نکردهام. اما نقدا قلم پائولو کوئلیو را دوست دارم؛ صرفنظر از محتوا دارم میگویمها!
حق: اخیرا در امر خطیر ویرایش به من کمک میکنید! کار ویراستاری چه سختیهایی دارد؟ چه تلخیهایی؟ چه شیرینیهایی؟ و آیا شغل ویراستاری را به کسی #پیشنهاد میکنید؟
بعد از کار در معدن، سختترین کار دنیا #ویراستاری است! اما من این کار را دوست دارم و از #ویرایش لذت میبرم. شیرینی ویرایش وقتی است که میتوانی یک متن ضعیف را تبدیل به نوشتهای خوب و استاندارد کنی. تلخیاش هم برای من وقتی است که متوجه میشوم ویرایش را درست انجام ندادهام و شما زیاد راضی نیستید. البته رفتار بعضی از نویسندهها هم خستگی را به تن آدم باقی میگذارد. شغل ویراستاری را فقط به کسانی پیشنهاد میکنم که واقعا عاشق این کار باشند.
حق: رئیسجمهور بعدی ایران، دوست دارید چه کسی شود؟
هنوز دقیق نمیدانم اما با گلهایی که دولت محترم فعلی کاشته، گمانم باید خود امام زمان ظهور کنند!
حق: به هشت سال ریاستجمهوری حسن روحانی چه نمرهای میدهید؟
منفی ده!
حق: اگر بگویند زهرا تدین فقط سه رمان را میتواند #دوباره بخواند؛ کدام رمانها این ارزش را برایتان دارند که باز هم برگردید و از اول تا آخر ببلعیدشان؟
«جنایت و مکافات»، «یک عاشقانهی آرام» و «کیمیاگر».
حق: کدام غذا را بهتر از همه میپزید؟
پیتزا!
حق: موسیقی مورد علاقهی شما؟
تصنیف #قلاب اثر همایون شجریان!
حق: مداحی مورد علاقهی شما؟
«دامنکشان رفتی» حاجمحمود کریمی!
حق: تمام کنیم این مصاحبه را! قصهی تربت را برای ما گفتید! حال برویم سروقت قصهی مشهدالرضا! قصهی این شهر و این امام و آن صحن رؤیایی انقلاب!
دلم لک زده برای یک زیارت خودمانی خراسانی! بروم بنشینم گوشهی دنج صحن انقلاب، همانجا که گنبد و پنجرهفولاد و ایوان طلا؛ هر سه پیداست و با لهجهی غلیظ مشهدی با امام رضا حرف بزنم و ریههایم را پر کنم از هوای متبوع حرم. زیارت جامعهی پای پنجرهفولاد، کمیلهای صحن جامع، ندبههای رواق امام، نمازهای مسجد گوهرشاد، آب گوارای سقاخانه، آن ضریح غرق در نور همیشه شلوغ و یک دنیا مهربانی امام رئوف؛ به همهی اینها خیلی محتاجم. کاش این ویروس لعنتی زودتر گورش را گم کند!