دو تعریف نامساوی و دو تعریف مساوی
این موضوع که جان هیک، شالودهی نظریهی «پلورالیسم دینی» خود را در آثار تصوف یافته است، مسئلهی دور از ذهنی نیست
نویسنده : زهرا کریمی
در فلسفهی غرب گاهی به نظریاتی برمیخوریم که شباهتهایی با برخی از نظریات اسلامی دارند. فهمیدن اینکه آیا این نظریات، دلالت بر یک امر میکنند و یا تحتتأثیر یکدیگر بیان شدهاند، کار مشکلی است. برای نمونه، دو مفهوم «جهانوطنی» در غرب و «امت واحده» در اسلام به ظاهر دارای شباهتهایی هستند، اما در حقیقت تفاوتهای بنیادی با یکدیگر دارند.
مکتب جهانوطنی نقطهی مقابل ناسیونالیسم و وطنپرستی است. جهانوطنی از یکسو بر نفی همهی ملیتها و قومیتها، مرزهای جغرافیایی و تمامی تفاوتهایی که باعث بروز جنگ میشوند، تأکید میکند و از سویی دیگر بر پذیرش آرا و عقاید متضاد #حق و #باطل صحه میگذارد. امانوئل کانت (از نظریهپردازان درجهاول کوزموپولیتیسم یا جهانوطنی) معتقد است: «همهی مردم جهان باید خود را هموطن یکدیگر و همه جای دنیا را وطن خود بدانند». به عقیدهی او برای رسیدن به چنین مرحلهای باید «عقلانیت کامل» با اراده و خواست آگاهانهی انسانها بر جهان حاکم شود. کانت در توضیح رسیدن به این مرحله، سیر تدریجی تحول و تکامل طبیعی انسان را از #توحش به #تعقل مطرح میکند. به طوری که «درندهخوییها به نظم اجتماعی، خودکامگی به نوعدوستی و نزاع و خشونت به دوستی و الفت تبدیل میشود». در نهایت کرهی زمین به صورت یک وطن واحد برای ساکنان عاقل آن در میآید و تمام مرزها برداشته میشود و همگی تحت یک قانون نظاممند به صلح همیشگی میرسند. سؤالی که در اینجا مطرح میشود، این است که آیا این نظریه، همان نظریهی امت واحده در اسلام است؟ و آیا میتوان این نظریه را تأیید حکومت واحد جهانی دانست که ما معتقد به آن هستیم؟
برای پاسخ به این پرسشها باید عمیقتر دربارهی نظریات کانت مطالعه کنیم. در فلسفهی کانت، مهمترین مسئله، مسئلهی شناخت (حقیقت) است. کانت در نظریهی معرفتشناسی خود، رسیدن به #علم و #معرفت را ناممکن و بیارزش میداند و معتقد است: «علم و معرفت، تحتتأثیر متغیرها و عوامل گوناگون به وجود میآید و چون خصوصیات ذهنی، استعدادها و معلومات هر کسی با دیگران متفاوت است، در نتیجه علم و معرفتی که هر کسی به دست میآورد، برای دیگران بیارزش خواهد بود». این همان «نسبیگرایی» است؛ یعنی #حقیقت برای هر شخص #متفاوت است و اصولا حقیقت واحدی وجود ندارد. کل نظریات کانت بر پایهی این سفسطهی بزرگ بنا شدهاند. همین نظریه، بعدا مبنای نظریهی مهم دیگری قرار گرفت و جزء لاینفک جهانوطنی شد؛ «تئوری پلورالیسم جان هیک». پلورالیسم به معنی «کثرت و تعددگرایی» است و در زمینههای مختلف مطرح میشود اما یکی از مهمترین انواع آن «پلورالیسم دینی» است. این نظریه کاملا ریشه در معرفتشناسی کانت دارد. در آموزههای پلورالیسم گفته میشود: «سنتهای دینی گوناگون، همگی حقاند و یا به یک اندازه از حقانیت برخوردارند». اما چگونه ممکن است معرفتهای گوناگون به اندازهی یکسان #حق باشند؟ چگونه میتوان گزارههای متناقض و متعارضی را که در ادیان مختلف وجود دارند، کنار هم گذاشت و ادعا کرد که همهی اینها به اندازهی یکسان از حقانیت برخوردارند؟ البته این مسئله نباید با آزادی فرد در رابطه با انتخاب عقیدهاش اشتباه شود. در اسلام بر اساس قاعدهی کلی «لا اکراه فی الدین» هر انسانی #آزاد و #مختار است در انتخاب. مشکل زمانی ایجاد میشود که ادعا کنیم تمام این انتخابها حق هستند، همگی انسان را به رستگاری میرسانند و فرقی بین آنها وجود ندارد. انسان مختار است که بین #گمراهی و #هدایت یکی را انتخاب کند اما یکی دانستن نتیجه و پایان این دو راه، به سفسطهی نسبیگرایی میرسد که کل نظام هستی را به #چالش میکشد.
در جهانوطنی برای برقراری صلح و ثبات باید پلورالیسم دینی را با آغوش باز پذیرفت. جهانوطنی با کمک نسبیگرایی و پلورالیسم به دنبال ایجاد «دهکدهی جهانی» است. این نظریه بیشتر از اینکه مؤید حکومت اسلامی آخرالزمانی باشد، توجیه اقدامات استعمار است. طرحی که سالهاست امپریالیسم با عنوان نظمنوین جهانی از آن یاد میکند و در چارچوب «دهکدهی جهانی» دنبال تحقق بیش از پیش آن است. این یکپارچگی در راستای منافع قدرتهای سلطهگر تعریف میشود، کاملا جنبهی سیاسی دارد و مهمترین هدف آن، کنترل بیدردسر تمامی منابع طبیعی و انسانی است. این چیزی که به جفا دربارهی جهانوطنی در اسلام گفته میشود، ناشی از تفسیر غلط واژهی قرآنی «امت واحده» است و قطع به یقین، فرضیه بلکه فریضهی حتمی و الهی امت واحده، هیچ ربطی به نظریات سکولاریستی کانت و هیک ندارد. در «امت واحده» اساس اتحاد بر عقیدهی واحد استوار است؛ عقیدهی ثابت، حق، بدون تغییر و تکثیر. این اتفاق با برپاداشتن دین خدا به منصهی ظهور خواهد رسید: «ان هذه امتکم واحدئ و انا ربکم فاعبدون». از نگاه اسلام، تنها یک حقیقت واحد وجود دارد و هر کسی که بخواهد به #کمال و #سعادت برسد، باید از حق واحد الهی پیروی کند. همگی آرا و عقاید دیگر باطل هستند و هیچ کدام به رستگاری نخواهند رسید. اسلام مبنای مشترک برای برپایی امت واحده است که با هدف والای عدالت و حکومت جهانی مهدوی همراه خواهد شد. این جفا و خطایی نابخشودنی است که عدهای بخواهند نظریهی جهانوطنی را- که برپایهی سوفسطاییگری کانتی و همهحقپنداری هیکی است- همتراز و برابر با نظریهی امت واحدهی قرآنی و حکومت جهانی حضرت مهدی (عجلالله تعالی فرجهالشریف) بخوانند و به وضوح بیان کنند که در اسلام، نظریهی جهانوطنی پذیرفته شده است! همانطور که تبیین شد، این نظریات شاید به ظاهر شبیه هم باشند اما در باطن، از ریشه و منبع گرفته تا اجرا و آثارشان، تفاوتهای اساسی و ماهوی با یکدیگر دارند.
نکتهی قابلتوجه این است که جان هیک در تاریخچهی پلورالیسم دینی، این نظریه را به «مولوی» و «ابنعربی» نسبت میدهد. جا دارد بررسی کنیم که هیک، چرا و بر چه اساس، چنین ادعایی را طرح میکند! برای توضیح این مسئله، باید نظریات موجود در #تصوف را واکاوی کرد. یکی از عقاید صوفیه، عقیده به «صلح کل» است. صوفی هیچ عقیدهای را غلط نمیشمارد و اختلاف مذاهب را تنها اختلاف در رنگ و صورت میداند و آن را صلح کل مینامد. واضح است که اعتقاداتی همچون صلح کل صوفیه، مخالف سیرهی قولی و فعلی بزرگان دین مبین اسلام و نیز معارض با آیات قرآن است: «و من یبتغ غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه و هو فی الاخرئ من الخاسرین». صوفیه معتقد به عقیدهای است که تمام ادیان و مذاهب را- چه حق و چه باطل- در صراط مستقیم میبیند و همهی ادیان را نردبانی برای رسیدن به #خداوند میخواند. این را همهی دستههای تصوف پذیرفتهاند و در اشعار و متون خود به وضوح دربارهی آن سخن گفتهاند. صلح کل در تعریف دقیقا معادل پلورالیسم دینی است. عبدالکریم سروش، یکی از طرفداران سرسخت پلورالیسم دینی است که نظریاتش کاملا تحتتأثیر صوفیه قرار دارد. در واقع جزء مبلغان فعال تصوف در خارج از کشور محسوب میشود. جز سروش، ایرانیان دیگری نیز در خارج از کشور در قالب فرقههای مختلف صوفیه- یا نزدیک به تصوف- مشغول به فعالیت هستند که شاید نام آنها را کمتر شنیده باشیم؛ مانند حسین نصر که هماکنون در آمریکا رئیس فرقهی «مریمیه» است. این افراد با فرقهسازی و ترویج فرقهگرایی، موجب گمراهی و تباهی افراد زیادی شدهاند. از دیگر افرادی که در زمینهی عرفانهای کاذب، ید طولایی دارد و به شدت در آثار خود به ترویج پلورالیسم دینی میپردازد، پائولو کوئلیو (رماننویس مشهور برزیلی) است که متأسفانه آثارش قریب به دو دهه است که نقل و نبات محافل ادبی روشنفکران ما شده است. پائولو کوئلیو در تمام آثار خود به دنبال القای کسب آرامش در قالب معنویتی کاذب است که شخص برای رسیدن به این معنویت میتواند از هر راهی- دین الهی، بیدینی، بتپرستی و یا حتی شیطانپرستی- وارد شود. در واقع بر خلاف نظر اسلام دربارهی معنویت، فرد در این تعریف نیاز به داشتن دین ندارد؛ چه برسد که آن دین، الهی و یا دین کامل و برتر باشد. کوئلیو در رمان «هیپی» که بهنظر میرسد برگرفته از زندگی خودش باشد، بهوضوح عقیدهاش را دربارهی پلورالیسم دینی در قالب سفرنامه بیان میکند و در قسمتی از آن به تشریح عقاید فرقهی مولویه میپردازد که بیتردید نتیجهی تمایلات صوفیانهاش میباشد. ترویج پلورالیسم، تنها یکی از انحرافات آثار اوست. تناسخ، تبلیغ مستی تا حد خودکشی، همجنسگرایی، پوچی، نشانهشناسی و... از دیگر ارمغانهای نامبارک آثار پائولو کوئلیو است. در نتیجه این موضوع که جان هیک شالودهی نظریهی پلورالیسم دینی خود را در آثار تصوف یافته است، مسئلهی دور از ذهنی نیست.
موضوعی که عمیقا باید مورد توجه قرار بگیرد، خطر نفوذ عقاید باطل فرق مختلف صوفیهی قدیم و جدید- عرفانهای کاذب- است که با تغییر اصول اعتقادی نسل جوان، به تغییر ارزشها و باورهای آنان میپردازند. جوانانی که نوعا شبهات و پرسشهای بیجواب بسیاری در زمینهی مسائل اعتقادی دارند و به راحتی جذب هر تفکر رنگارنگی میشوند. مقابلهی مؤثر با مهاجمانی که هم در داخل و هم در خارج از کشور در حال فعالیت و تکاپو هستند، نیاز مبرم فرهنگی و حتی دینی ماست. تشخیص التقاط عقاید باطل صوفیانه، نیازمند ظرافت عمیق و نکتهسنجی دقیق میباشد؛ چرا که این انحراف از قرن دوم هجری آغاز شده و ریشهی عمیقی پیدا کرده است. خوشبختانه علمای بسیاری در این زمینه به روشنگری پرداختهاند. هرچند در رابطه با عموم مردم، رسانههای متعهد نیز موظف به اطلاعرسانی درست و آگاهیبخشی عقلانی هستند.
مؤکدا تصریح میکنم که نفوذ تفکر صوفیگرایانه، منجر به پذیرش عقایدی چون پلورالیسم، نسبی بودن حقیقت و سرانجام سکولاریسم (و یا متأسفانه سکولاریسم اسلامی) میشود و جامعهی ما را از نظر ذهنی به جابهجایی ارزشی میکشاند؛ آرمان مهدویت و تشکیل امت واحدهی اسلامی تبدیل میشود به پذیرش حلشدگی در مکتب جهانوطنی و تبدیل شدن به شهروند مطیع دهکدهی جهانی. حال سؤال اینجاست که چرا در جامعهی اسلامی ما در قبال اینگونه عقاید باطل و فرقههای مختلف صوفی فعال، تسامح و تساهل زیادی صورت میگیرد؟ شگفتا! فردی که در این رابطه، جرائم فراوانی در پروندهاش بود، ناگهان حکم محکم دادگاهش تبدیل به تنها پنج سال حبس شد و در نهایت هم به راحتی از کشور گریخت تا با خیال آسوده به ادامهی فعالیتهای شیطانی خود بپردازد. زیرمجموعههای این فرد یا به اصطلاح مسترهایش- شخصا شاهد بودهام- در لایههای زندگی مردم عادی رسوخ کردهاند و به شدت در حال جذب عوام جامعه با ترفندهای گوناگون هستند. سیستم قضایی کشور با شفافیت باید پاسخگوی چنین اقداماتی باشد. پرداختن به چرایی این قبیل مسائل و وجود رابطههای پنهان فرقهای، خطر این انحرافات را دو چندان میکند. خطری که به آسانی از کنار آن میگذریم و با غفلت و بیتوجهی، فرزندان خود را طعمهی این شیادها میکنیم. نادیدهگرفتن چنین فعالیتهایی، نه تنها به ضرر نظام سیاسی ایران است- چنانچه قبلا شاهد جنجال فرقههای مختلف صوفی و... بودهایم- بلکه مستقیما به شاخه و برگها و حتی ریشهی شجرهی اسلام ضربه میزند. البته که این، خیالی دستنیافتنی است: «یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون».