
مصاحبهی روزنامهدیواری حق با فرزند ارشد شهید طهرانیمقدم
من؛ زینب حاجحسن
پدرم با عروجش میخواست به من رشد معنوی بدهد
اسطورهای که با وجود همهی تحریمهای هوشمند و تلقینهای «نمیشود» و «نمیتوانید» آنقدر روی توان و استعداد جوان ایرانی #ایمان داشت که به مظهر خودکفایی بدل شد؛ شهید حسن طهرانیمقدم. خستگیناپذیری، امید به آینده و توکل به خدا همان یادگاریهای ارزشمندی است که پدر موشکی ایران در تمام سالهای زندگی پر از برکتش برای همهی ما منجمله فرزندان عزیز خودش به ارث گذاشت. آنچه توانست رخوت و ناامیدی این روزهای قرنطینه را از افکارم دور کند، نشستن پای صحبتهای آقازادهای دههشصتی بود که آرزوی زیبایش، زینب حاجحسن ماندن است. دختری که برای بهرهبردن از فرهنگ ایثار و شهادت، به دنبال پیوندی فراتر از روابط خونی با پدر است و به قول زیبای خودش بنا دارد چنان در #دنیا زندگی کند که در #آخرت هم #زینب و #زینت پدر باقی بماند. حس و حال خوب تنظیم این گفتوگوی مجازی اما صمیمی را مدیون محبت، متانت و حوصلهی زینبخانوم هستم که با وجود همهی مشغلههایش بهخصوص مادری سه فرزند قد و نیمقد، به تمام پرسشهای روزنامهدیواری حق #پاسخ داد.
نویسنده : مریم حاجیعلی
حق: تفاوت زینب طهرانیمقدم؛ وقتی مجرد بود با حالا که مادر سه فرزند است؟
سختیهایی که قبلا در روزگار چشیدهام، باعث شده الان #زندگی را قشنگتر ببینم. پدرم چون در کودکی، پدرشان را از دست داده بود و زندگی سختی داشت، سعی میکرد به ما #محبت کند و همیشه میگفت من دوست دارم شما راحت زندگی کنید. در حد امکان هم همه چیز را برای ما فراهم میکرد. اما زندگی امتحانات و فراز و نشیبهای خودش را دارد. من بعد از شهادت پدرم باید دوباره تلاش میکردم که روی پای خودم بایستم. تحمل این کمبودها، فراقها و فشارهای عاطفی، اوایل خیلی سخت بود ولی بعدها متوجه شدم که پدرم با عروجش میخواست به من رشد معنوی بدهد. حالا خوب میدانم برای اینکه #رشد کنم، باید #سختی بکشم و من بارها طعم این سختی شیرین را چشیدهام. خداوند به واسطهی شهادت پدرم، مرا با افراد بزرگی آشنا کرد و باعث شد روحم #بزرگ شود. البته که هنوز در ابتدای راه هستم.
حق: شمارهی یازدهم روزنامهدیواری حق نزدیک شب یلدا منتشر میشود؛ شب دور و دراز قصه! خندهدارترین قصهای که از کودکی خودتان به یاد دارید؟
کلاس سوم بودم و با برادرم که یکسال از من کوچکتر است، به #مدرسه میرفتیم. یکبار که شب قبل، پدرم دیر به خانه آمده بود و ما همه خوابآلود بودیم، کیفهایمان را جابهجا بردیم مدرسه و حسابی اسباب خندهی همکلاسیها را فراهم کردیم. پدر آن روز آمدند مدرسهی جفتمان و قصور ما را جبران کردند.
حق: در دوران تحصیل، چقدر اهل برنامهریزی برای فعالیتهای علمی بودید؟
پدر همیشه ما را تشویق میکرد به درس و فعالیت علمی. من خیلی علاقه داشتم که بروم دبیرستان شهید مطهری و رشتهی علوم و معارف بخوانم. این مدرسه یک امتحان ورودی داشت و باید دو تا رشته را همزمان میخواندم. حتی بعد از قبولی، ایشان شرایطی فراهم کرد که بتوانم در کنار تحصیل، قرآن را هم حفظ کنم. پدرم این را یک افتخاری میدانست برای خودش که من در آن مقطع بتوانم حافظ قرآن شوم. در کل اگر ما به چیزی علاقه نشان میدادیم، حمایتمان میکرد. شیوهی پدر برای تربیت و رشد فرزندانش اینجور بود که کوچکترین ویژگی مثبت ما را آنقدر بها میداد و برایش ارزش قائل میشد که به حد کافی اعتماد به نفس پیدا کنیم.
حق: میدانیم که شهید طهرانیمقدم خیلی اهل فوتبال بودند. حتی شنیدهایم زمانی که حاجحسن و گروه زیرمجموعهشان به کرهی شمالی رفته بودند برای مذاکره، روی یک قضیهای به توافق نمیرسند. ایشان پیشنهاد میدهند که بیایید یک دست فوتبال بازی کنیم؛ هر کس برد، حق با او است!
ببینید! بالاخره پدر، بچهی سرچشمهی تهران بودند و مثل همهی جنوبشهریها، از همان کودکی، تفریحی جز #فوتبال نداشتند. عمویم از روزهایی تعریف میکند که پدر، عکس بازیکنهای معروف فوتبال را در دفتری میچسباند و به این و آن نشان میداد. فراموش نکنیم که پدر فقط فوتبالدوست نبود؛ بلکه #فوتبالیست هم بود و چقدر هم #قشنگ بازی میکرد؛ یک فوتبالیست حرفهای، جسور، باهوش، قوی و تمامعیار که در جوانی به تیمهای مختلفی هم رفته بود. چون پدر اساسا هیچوقت در هیچکاری به یک مقدار کم و سطحی راضی نبودند؛ چه آن کار، درسخواندن باشد، چه ورزشکردن و چه موشکساختن. در هر کاری که وارد میشدند، باید آن قلهی اصلی را #فتح میکردند. سنگ بزرگ برای پدر من، هرگز علامت نزدن نبود! بگذارید اینجور بگویم؛ حاجحسن در هیچ عرصهای به کم قانع نبود، چرا که اصلا اهل برداشتن سنگ کوچک نبود! حالا که صحبت سنگ و قله شد، بد نیست بدانید که پدر اتفاقا اهل کوهنوردی هم بودند؛ تا این حد که میتوانم ادعا کنم در #ایران قلهای نبود که ایشان آن #قله را #فتح نکرده باشد! حتی برای فتح اورست هم برنامه ریخته بود که خب! مسائل امنیتی نگذاشت این کار محقق شود. در کل، فشار سنگین کار را با #ورزش تعدیل میکرد. البته حساب فوتبال سوا بود! در خانهی ما همیشهی خدا #فوتبال اولویت داشت. من هنوز هم هروقت فوتبال پخش میشود، به عشق آن روزها که پدر با ذوق و هیجان #مسابقات را دنبال میکردند، پای تلویزیون مینشینم. ایشان به #استقلال تعصب خاصی داشت ولی جالب است بگویم که با آقای علی پروین هم دوست بود! نیروهای ایشان به شوخی میگفتند: «تنها جایی در جهان که حتی ماشینهای آتشنشانیاش هم #آبی است، جایی است که حاجحسن باشد!»
حق: از خصوصیات اخلاقی و کاری شهید طهرانیمقدم برایمان بگویید!
بزرگواری، همت بالا و مهمتر از همه؛ دغدغهی کمک به دیگران و اینکه اسباب پیشرفتشان را فراهم کنند، از جمله ویژگیهای برجستهی ایشان بود. به طوری که هر کسی کنار پدر قرار میگرفت، ایشان هر کاری که از دستشان برمیآمد، برای رشد آن فرد انجام میدادند؛ چه در زمینهی کاری، چه معنوی و چه خانوادگی. به این قانع نبودند که فقط خودشان بالا بروند. مدتهاست که این ویژگی محسوس پدر، مرا به فکر فرو برده و مدام تصور میکنم ایشان این ویژگی را که حتیالمقدور دستگیر این و آن باشند، از سیرهی زندگی انبیا و اولیای الهی آموخته بودند.
حق: «زینب حاجحسن» عکسنوشتهی پروفایلتان است! کمی در موردش توضیح میدهید؟
زینب حاجحسن بودن و بالاتر؛ زینب حاجحسن ماندن، آرزوی من است. پدرم همیشه میگفت: «در دنیا هر لحظه با شهدا و به یاد شهدا باشید و تا میتوانید با آنها #انس بگیرید، تا در آخرت، شهدا هم با شما #مأنوس شوند و شما را #شفاعت کنند. از طرفی، اگر اینجا با شهدا #غریبه باشید، آنجا هم بعید نیست که شهدا از شما دور باشند». بله! این بزرگترین آرزوی من است که پسوند «حاجحسن» در آخرت هم کنارم باشد. مادیات دنیا و بهبه و چهچه دیگران، مرا فریب ندهد و خودم را به کم نفروشم و بدانم خون چه کسی در وجود من است تا در آخرت هم انشاءالله، پسوند مبارک «حاجحسن» همراه من باشد. اینطور نباشد که بقیه بتوانند با توسل به ایشان #رشد کنند اما من که فرزند ارشدشان هستم، نتوانم این کار را انجام دهم.
حق: به نظر شما حال بد این روزهای دنیا را چه چیزی خوب میکند؟
هر زمانی، سختیها و امتحانات خاص خودش را دارد که خب! بسته به شرایط، کم و زیاد میشوند. اما آنچه من از پدر یاد گرفتهام، این است که انسان مؤمن همیشه باید به داشتههایش نگاه کند تا قادر باشد کار خود را با انرژی زیاد و انگیزهی مضاعف، جلو ببرد. منفینگری و دیدن بیش از حد نیمهی خالی لیوان، یأس و افسردگی میآورد و این باعث سکون و رکود میشود. پدر به ما آموخت که اگر فقط و فقط یک راه وجود داشته باشد، با #توکل به #خدا و صدالبته #عزم و #اراده و #همت میتوانیم در همان یک مسیر باقیمانده قدم بگذاریم. مهم آن است که بدانیم این شرایط سخت، برای امتحان و رشد ماست. من از پدر یاد گرفتهام که مثبتاندیشی و شکر بابت داشتههای موجود، ولو آنکه به چشم ما عادی بیایند یا کم جلوه کنند، رمز موفقیت آدمی در روزهای سخت روزگار است.
حق: بهترین کتابی که هدیه گرفتهاید؟
کتاب «خطمقدم» که دربارهی پدرم است و کتاب «یک محسن عزیز» که دربارهی شهید وزوایی است و هر دو به قلم خواهر خوبم؛ فائضه غفارحدادی.
حق: شهید طهرانیمقدم اهل تماشای چه جور فیلمهایی بودند؟
#پدر سریال «مختارنامه» را خیلی دوست داشت و با دقت دنبال میکرد. برنامهی «نود» را هم با وجود خستگی زیاد، اگر میتوانست تا آخرش میدید. همچنین به فیلمهای کابویی علاقهی زیادی داشت، چون یاد دوران قدیم میافتاد. ولی در کل، پدر آنقدرها پای تلویزیون نمینشست و اگر خانه بود، یا با ما فوتبال بازی میکرد یا برنامه میریخت که برویم پیادهروی یا حتی کوهنوردی.
حق: این مصاحبه در شمارهی یازدهم «حق» منتشر میشود که انشاءالله بنا داریم در صفحات ابتدایی روزنامهدیواری، به زندگی و زمانهی امام حسن عسکری بپردازیم. به عنوان سؤال آخر! تا به حال #سامرا رفتهاید؟
اولین بار، زمستان سال هشتاد و دو، بعد از سرنگونی صدام، مشرف شدیم. اتفاقا پدرم هم اولین باری بود که پس از پایان هشت سال جنگ تحمیلی به سامرا میرفت. خیلیها به خاطر اوضاع خطرناک سامرا و حضور آمریکاییها در مرز، ما را از این سفر #منع میکردند. من آن سال پیشدانشگاهی بودم و علاوه بر اینکه خودم خیلی دوست داشتم به این #سفر بروم، پدرم هم خیلی با من صحبت میکرد و مدام میگفت این حرمها چقدر به انسان #انرژی میدهند. واقعا پدر نمیخواست هیچکدام از ما، زیارت مزار امامین عسکریین و مواهب و نعمات بعدش را از دست بدهیم. خیلی هم به ما خوش گذشت و خاطرهی خوبی شد آن سفر سامرا. حالا که صحبت این حرفها شد، دوست دارم به این نکته هم اشاره کنم. راستش من ارتباط زیادی با پیامبر و امام حسن دارم. به نظر خودم منشاء این عشق و علاقه، این است که وقتی در اوایل دوران راهنمایی، تازه داشت شخصیتم شکل میگرفت، به واسطهی همت پدرم، ما زیاد به زیارت مشاهد شریفه میرفتیم و آنجا با هم حرف میزدیم. ما اخلاص، اشک و عشق ایشان را در زیارتها و زیارتنامهها میدیدیم و بیش از پیش، عاشق این مسیر میشدیم.